السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین
در تاریخ آمده است که حضرت ابا عبدالله وقتی لشکر عمربن سعد در روز تاسوعا قصد شروع جنگ را داشت به برادرشان اباالفضل فرمودند: برادر جان برو یک شب از آنها مهلت بگیر. حال سؤال این است : علت و فلسفه مهلت خواهی امام حسین علیه السلام چه بود؟ آیا قصد حضرت تأخیر در شروع جنگ بود یا نه مهلت می خواستند تا یک شب بیشتر زنده باشند؟ اگر قصدشان تأخیر جنگ بود چرا؟ و اگر هدف بیشتر ماندن در دنیا بود باز هم چرا؟ اگر علت تأخیر انداختن جنگ باشد باید به این سؤال جواب داده شود که چرا امام علیه السلام می خواست جنگ به عقب بیفتد؟ آیا نعوذبالله حضرت از جنگ واهمه داشت؟ یا قضیه چیز دیگری بود؟ کسی را نمی توان یافت که در شجاعت و دلاوری و جنگاوری حسین علیه السلام تردید کند. همانگونه که در روز عاشورا نشان داد و دوست و دشمن معترف به این مطلب شدند. اگر هم کسی در شجاعت اش تردیدی داشت با رزمش در روز عاشورا دیگر جای حرف و حدیث باقی نماند. تا جایی که تاریخ می نویسد حتی در آن لحظاتی که حضرت از ضعف بدنی روی زنوان مبارک ایستاده بود کسی جرأت نزدیک شدن به ایشان را نداشت چه رسد به زمانی که بر روی اسبش ذوالجناح سوار یود. پس چرا امام حسین علیه السلام روحی فداه جنگ را به تأخیر انداخت؟ یکی اینکه امام حسین تمایلی به جنگیدن با کوفیان را نداشت . در تاریخ آمده است که حضرت از آغاز کردن به جنگ اکراه داشت و می فرمود: دوست ندارم آغازگر جنگ باشم و این بزرگواری در این خاندان سابقه طولانی دارد همانند پدر بزرگوارش علی علیه السلام و جدش رسول الله صلی الله علیه وآله. وقتی با سپاهیان هزار نفری حر روبرو شدند زهیر بن قین به امام پیشنهاد کرد که با آنان به پیکار بپردازیم زیرا جنگیدن در برابر هزار نفر آسان تر از جنگ در برابر هزاران نفر است و از طرفی یاران امام هم قابل توجه بودند. تاریخ دارد که تا آن زمان پانصد نفر سوار و یکصد پیاده همراه امام به کربلا آمده بودند. اما امام در جواب زهیر فرمود: من نمی خواهم آغازگر جنگ باشم. مطلب دیگر اینکه باز هم در تاریخ می نویسد درهمان شب عاشورا و حتی روز عاشورا عده ای هر چند اندک به سپاه امام اضافه شدند و عقبت به خیر. این نشان می دهد حضرت می خواستند و نهایت سعیشان را می کردند تا آنجا که بشود کوفیان هدایت شوند و از تصمیمشان برگردند و دیگر اینکه کسی به ناحق کشته نشود. در زیارت جامعه آمده است: من حاربکم مشرک یعنی کسی که با امامان معصوم بجنگد حکم مشرک را دارد و خونش هدر است. حضرت با خطبه های مکرر در روز عاشورا و حتی تا آخرین لحظات جنگ و عصر عاشورا و با فدا کردن کودک شش ماهه اش حجت را بر کوفیان تمام کردند. در زیارت امام حسین در روز اربعین نیز آمده است: و بذل مهجته لیستنقذ عبادک من الجهاله. امام حسین برای نجات بندگان خدا از جهالت جان خود را به خطر انداخت و در این راه خونش به زمین کربلا ریخت. اما احتمال دوم؛ آیا صرف بیشتر زنده بودن هدف حسین علیه السلام است؟ این با عقیده حضرتش و با هدفش از قیامش علیه حکومت زمان منافات دارد. عقیده او عقیده قرآنی است: و الأخرة خیرٌ و أبقی1 دنیا در نظر انسانهای آزاده و بزرگمنش کوچک و ناچیز است.حاضر نیستند بخاطر یک روز بیشتر زنده ماندن سرشان را به طرف کسی کج کنند آن هم کسانی که در پستی و رذالت در حد اعلی. اما هدف حسین علیه السلام در آمدن به کربلا از گفتارش در مسیر و از همان زمان که از مدینه خارج شد روشن است و در کلامش موج می زند که عاقبت کار ما مرگ است اما مرگ در راه هدف مقدس. می فرماید: ألا ترون أنّ الحق لا یعمل به و أنّ الباطل لا یتناهی عنه آیا نمی بیند به حق عمل نمی شود و از باطل نهی نمی گردد، لیرغب المؤمن فی لقاء الله محقاً در چنین شرایط ذلت بار شخص مؤمن باید آرزوی مرگ کند. در ادامه آن جمله معروفشان است که می فرمایند: فإنّی لا أری الموت ألا السعاده و الحیاة مع الظالمین الّا برما .2 من در چنین محیط ننگینی مرگ را جز شهادت و خوشبختی چیزی نمی دانم و زندگی با ستمکاران را جز زجر و رنج نمی شمارم. این اولین خطبه امام علیه السلام پس از وزود به کربلا ست. پس هدف حضرت اباعبدالله شهادت در راه خداست و از این جهت هر چه زودتر از دنیا برود به هدفش نزدیک تر شده است. دیگر جای این حرف نمی ماند که شخصیتی مانند حسین علیه السلام برای یک روز بیشتر عمر کردن بخواهد از دشمن خونی اش مهلت بگیرد. بنابراین برای صرف زنده ماندن نبوده است. پس برای چه بوده؟ آیا خود حضرت در این زمینه کلام صریحی ندارد؟ امام حسین در ادامه کلامش در مهلت خواهی می فرماید: مهلت بگیر تا نماز بخوانیم و به دعا و استغفار و تلاوت قرآن بپردازیم. خدا می داند من نماز را دوست دارم و تلاوت کتابش و همچنین دعا و استغفار را . یعنی امام می خواهد به ما بفهماند که برای صحبت کردن با معبود هستی می ارزد که انسان از دشمن هم مهلت بگیرد؛ همه مواردی که حضرت می فرماید به نحوی ارتباط ویژه با خداوند عالم است؛ چه نماز، چه دعا و چه خواندن قرآن و استغفار . این است که امام زین العابدین و سیدالساجدین می فرماید: من دوست ندارم در کودکی بمیرم چرا؟ چون می خواهم بزرگ شوم وخدا را بشناسم و خدا را با معرفت عبادت کنم. این عشق به معبود نهایت آرزوی انسانهای الهی است و چه کسی عاشق تر از حسین فاطمه علیهما السلام . او که در دعای معروفش در عرفه عارفانه و عاشقانه با خدای خویش نجوا می کند: چه بدست آورد آنکه تو را نیافت و چه از دست داد آنکه تو را پیدا کرد. بنابراین طبق فرمایش خود امام حسین علیه السلام علت مهلت خواهی از دشمن مناجات با خدا بود. و اگر هدفی دیگر هم باشد در مرتبه بعدی می باشد. 1. سوره اعلی آیه17 2. مقتل مقرم علامه شیخ عبد الواحد مظفر درباره مقام حضرت قمر بنی هاشم چنین می نویسد: عباس از فقهای عظام و علمای اعلام بود، او بی تردید، در فقاهت و دانش یگانه است...به دلیل روایت امام سجاد که فرمود:« مقام و منزلت حضرت عباس به اندازه ای است که تمام شهدا روز قیامت به آن غبطه می خورند.» سخنان رسول خدا(ص) و گفتار امیرالمؤمنین(ع) به سان سروش عالم غیب، دگرگونی چشمگیری در اندیشه عباس ایجاد کرد. او از فرهیختگان بسیاری، واژه های بصیرت بخش پیامبر را آموخته بود که آن حضرت فرموده است:« ای مردم همانا کسی که خداوند عز و جّل را ملاقات کند در حالی که شهادت به یگانگی خدا و یکتایی او بدهد و مخلصانه هیچ معبود دیگری همراه او نپذیرد،پروردگار او را داخل بهشت می برد. اگر کسی هیچ یک از صفات والا را نداشته باشد، ولی با اخلاص خداوند را بخواند برای او بهشت است. عباس سال های همراهی با پدر را پرفروغ و تابناک از اخلاص و توحیدی می دید. از نبرد خندق و دلاوری خدا باورانه ی پدر خبر داشت. از این رو بیش ترین تلاش خود را در راه کسب اخلاص و نیت پاک به کار می برد. همواره قلبی سالم از بدیها، اعضایی تسلیم در برابر خداوند داشت و از بلندای وجودش آبشار نیکیها و خیرات ریزان بود. چنین بود که امام صادق(ع) صحیفه ای روشنی بخش درباره ی این ویژگیهای عموی بزرگوارش گشوده بودو می فرماید:« خدا لعنت کندکسی را که حق تو را نشناسد و مقام تو را سبک بشمارد.علامه سید عبد الرزاق می فرماید: این فضیلت ها همه از پرتو انوار سید الشهدا بود که عباس بر اثر اطاعت از او کسب کرده و آیینه تمام نمای وجود امام حسین شده بود بی شک حسین و عباس(ع) از مصادیق بارز این آیات قرآن بودند:« والشمس و ضحیها والقمر اذا تلیها: سوگند به خورشید و آن هنگام که فروغ می بخشد و سوگند به ماه آن زمان که دنبال خورشید روان است» خورشید حسین است و ماه نیز عباس، چرا که عباس نیز هیچ سخنی نمی گفت؛ مگر آن که از برادرش شنیده باشد و هیچ عملی را انجام نمی داد مگر آن که به جهت پیروی از امامش انجام پذیرد.او تمامی مراحل حیاتش چنان به دنبال سید و مولایش امام حرکت کرد که حتی در ظهور جسم شریفش به این عالم شهود نیزگامی از اربابش عقب است. چنان که میلاد امام حسین(ع) سوم شعبان و ولادت عباس چهارم شعبان سال بیست و شش هجری است. القاب حضرت عباس(ع) یکی از مهمترین القاب صفات حضرت عباس « باب الحوایج» است. این لقب را از این جهت به حضرت داده اند: که در زندگی حوایج نیازمندان را برآورده می ساخت. حضرت عباس(ع) با لبابه دختر عبد الله بن عباس عبد المطلب ازدواج کرد. ثمره این پیوند پنج فرزندبه نامهای عبیدالله، فضل، حسن، قاسم، و یک دختر به نام حدائق الأنس بود. فرزندانشان نیز برخی شهره در شهامت و شجاعت گشته تعدادی نیز عالمان راستین در عرصه معارف اهل بیت شدند. ظهر الولایة یکی از القاب حضرت عباس (ظهر الولایة) یعنی پشت و کمر ولایت می خوانند، زیرا همان گونه که کمر، انسان را راست قامت نگه می دارد و پشتوانه محکمی برای حرکت است حضرت نیز چنین نقشی را برای نگهبانی از حریم ولایت امامت داشت. از این رو وقتی حضرت به شهادت رسیدامام بر بالینش بود و فرمود« اکنون پشتم شکست و چاره ام کم شد» سقّا یکی از القاب مشهور ابا الفضل العباس سقّا و از مهمترین مسئولیتهای آن حضرت در قیام سید الشهدا آبرسانی به تشنگان بود. قمر بنی هاشم این منصب را از پدران و نیاکان بزرگوار خود به ارث برده بود زیرا سقایی نزد عرب عمل گران قدری محسوب می شد و عهده دار شدن این مقام نشانه شرافت و سیادت و بزرگی است. از این رو اجدادخاتم الانبیا این مسئولیت را عهده دار بودندو از خود به دیگری واگذار می کردندتا این که به عبد المطلب رسید بعد از ایشان ابو طالب منصب سقایت ایشان را بر عهده گرفت. به گونه ای که وی را ساقی حاجیان نام نهادند.حضرت عباس نیز همچون پدران بزرگوار خود به سقایت مشغول بود. قمر بنی هاشم صاحب مشک و گویا همیشه در این اندیشه بود که بایدتشنگان را سیراب سازد از این رو در مسیر حرکت قافله حسینی از مدینه تا کربلا همیشه مشک بر دوش داشت. تشنه لبان را سیراب می کرد. گزیده ای از کتاب هفتاد و درس زندگی از سیره عملی ابو الفضل العباس، نوشته امیر حسین علیقلی قال الله تعالی فی کتابه : ما خلقتُ الجن و الإنس إلا لیعبدون.1 السلام علیک أیهاالعبد الصالح المطیع لله و لرسوله و لأمیرالمؤمنین و الحسن و الحسین. 2 ای علمـدار کربلا عباس به تو سرمایه ادب دادند چه شد که حضرت اباالفضل علیه السلام جایگاه خاصی پیدا کرد که هم در زمان حیاتش و هم بعد از آن معصومین علیهم السلام از او تجلیل کردند؟ تا جایی که در روایتی از امام سجاد علیه السلام آمده است: إن للعباس عندالله تبارک وتعالی لمنزلة یغبطه بها جمیع الشهداء یوم القیامه . یعنی عباس نزد خداوند متعال منزلتی دارد که روز قیامت تمام شهیدان ( نمی فرماید انسانهای عادی) به مقام او غبطه می خورند. 3 می گویند ما کجا عباس کجا؟ انسانها در مشکلات و امتحانهای روزگار شناخته می شوند و قدر و منزلت خود را هم به خود و هم دیگران به اثبات می رسانند. آیه شریفه هدف خلقت انسانها را بیان می کند؛ می فرماید: ما جن و انس را تنها برای عبادت خلق کردیم. باید دید عبادت به چه معناست؟ آیا عبادت یک سری اعمال و حرکات است که در آن قصد قربت و نزدیکی به معبود هستی نیست؟ اگر اینگونه باشد ابلیس یکی از عابدترین موجودات عالم است. زیرا به فرموده امیرالمؤمنین در نهج البلاغه شش هزار سال عبادت ظاهری کرد. پس عبادت به چه معناست؟ عبادت از عَبَدَ است. عبد یعنی بنده؛ بنده در مقابل مولای خود اختیاری نمی بیند. بنده باید در بست مطیع مولایش باشد و از دستورات او سرپیچی نکند. بنابراین هدف از خلقت انسان بندگی بوده است. و اینکه انسانها در دنیا مورد آزمایش قرار می گیرند. همین است که تمرین بندگی کنند؛ در برابر دستورات الهی چشم بگویند به اصطلاح بله قربان گو باشند. این مطلب در آیات و روایات بسیاری عنوان شده است. امام کاظم علیه السلام از کوچه ای رد می شدند از درون خانه ای صدای ساز و آواز به گوش می رسید در همان لحظات کنیز خانه برای گذاشتن زباله ها بیرون آمد امام به کنیز فرمودند: صاحب این خانه کیست؟ بنده است یا آزاد ؟ کنیز منظور امام را نگرفت عرضه داشت آزاد است آزاد! من و یک عده دیگر خدمتکار اوییم. امام کاظم علیه السلام فرمود: بله آزاد است اگر بنده بود چنین نمی کرد! کنیز بعد از این پرسش و پاسخ به درون خانه رفت. صاحبش به علت تأخیر او را مورد مؤاخذه قرار داد. کنیز ماجرا را تعریف کرد. گفت: سرورم، آقایی از من سؤالی کرد مجبور شدم کمی مکث کنم. صاحبش کنجکاو شد و گفت : مگر او از تو چه پرسید؟ او گفت صاحب این خانه آزاد است یا بنده؟ من در جواب گفتم او آزاد است. دیگر حرفی نزد ؟ چرا گفت بله آزاد است اگر بنده بود چنین نمی کرد. تا این حرف از زبان کنیز بیرون آمد بُشر لحظه ای به خود آمد که ای وای... دوان دوان پا برهنه از خانه خارح شد و خود را به حضرت رساند در حالیکه صدا می زد: آقا جان من بنده ام بنده! 4 این است بندگی خدا، با حرف انسان بنده خدا نمی شود. اما چرا حضرت اباالفضل مقامی ویژه دارد سر مطلب همین است که در زیارتنامه اش که از امام صادق علیه السلام رسیده آمده است: السلام علیک أیها العبد الصالح... سلام بر تو ای بنده صالح خدا؛ یعنی عباس علیه السلام به مقام بندگی آن هم در حد اعلی بنده صالح رسیده بود. در ادامه زیارت توضیح می دهند بنده کیست : المطیع لله کسی که فرمانبردار دستورات الهی است؛ تکالیفش را درست انجام می دهد. و لرسوله مطیع پیامبر خدانیز هست، هر آنچه پیامبر امر کرده عمل می کند. او مرد عمل است نه حرف! تا آننجا که می فرماید: و لأمیرالمؤمنین و الحسن و الحسین. یعنی بعد از پیامبر خدا از چه کسی اطاعت می کند؟ از اولی الأمر از امامان معصوم علیهم السلام از امام زمانش آقا امیرالمؤمنین سپس از آقا امام حسن مجتبی و در آخر از آقا ابی عبدالله الحسین. مطیع محض امام زمانش بود که به این جایگاه رسید. با امام زمانش از مدینه خارج شد به مکه آمد و از آنجا نیز راهی کربلا... تا عصر تاسوعا که برایش امان نامه آوردند. اما عباس نپذیرفت. فرمود: لا حاجة لنا فی أمان... ما نیازی به امان شما نداریم امان خدا بهتر است از امان فرزند سمیه. 5 شب عاشورا هم وقتی امام حسین صلوات الله علیه اصحاب را مرخص کرد در حالی که خطاب به یارانش می فرمود: اکنون از تاریکی شب استفاده کنید ... از این محل متفرق شوید و مرا با این قوم تنها بگذارید زیرا اینان فقط با من کار دارند؛ ناگهان عباس از جا بلند شد عرضه داشت: و لِمَ نفعل ذلک؟ ما چنین کاری نمی کنیم لنبقی بعدک؟ آیا بعد از تو زنده بمانیم؟ لا أرانا الله ذلک أبدا، خدا چنین روزی را نیاورد. 6 و اوج اطاعت پذیری از امام زمانش در آخرین ساعات عاشوراست. زمانیکه همه اصحاب به شهادت رسیده اند. اجازه میدان می خواهد، حضرت سیدالشهداء می فرماید: أنتَ یا أخی صاحبُ لوائی. برادرم تو علمدار منی.7 عرضه می دارد سینه ام تنگ شده از زندگی دنیا سیر شده ام می خواهم از این قوم منافق انتقام بگیرم. عباس منتظر است تا امامش لب تر کند و دستور حمله بدهد اما، حسین علیه السلام دستور دیگری می دهد می فرماید: حال که چنین است مقداری آب برای بچه ها بیاور. ای روی تـــو مــــاه آل هــاشم سقای همیشه مشک بر دوش سـردار سپــاه آل هاشم سردار سپــاه و مشک بر دوش عباس مرد جنگ است و الان زمان، زمان جنگیدن است ولی چون دستور امام زمانش حسین علیه السلام چیز دیگری است بدون معطلی و بدون آنکه اعتراضی بکند مشک آب را بدوش می گیرد. اینجاست که پا روی نفس خود می گذارد و بجای کارزار بسوی شریعه فرات می رود. برای او مهم عمل به دستور امامش است چه جنگیدن باشد و چه سقایی. باید خواست حسین علیه السلام اجرا شود، دیگر عباس اراده ای ندارد و او خواسته ای جز خواسته حسین علیه السلام ندارد. و این است یکی از رازهای مقام عباس بن علی بن ابی طالب علیهم السلام. السلام علیک یا ابا الفضل العباس ابن امیرالمؤمنین المواسی أخاه بنفسه، الأخذ لغده من أمسه، الفادی له الوافی الساعی إلیه بمائه، المقطوعة یداه. 8 نوشته گروه دین و اندیشه تبیان 1.آیه 56 سوره ذاریات 2.منتهی الامال ج1 ص 571 3. نفس المهموم ص333 4. داستان راستان ج 1 ص 177 5. اعیان الشیعه ج 7 ص430 6.ترجمه مقتل مقرم ص 339 7. نفس المهموم ص 336 8. بحارالانوار ج 45 ص 66 آنچه که از سیره و گفتار امام حسین علیه السلام از شب و روز عاشورا می توان استفاده کرد این است که: 1 . اگر جنگ در شب عاشورا اتفاق می افتاد قطعا با توجه به آمادگی تسلیحاتی و جمعیتی که سپاه کوفه داشت همه اصحاب و حتی کودکان و زنان (در همان لحظات ابتدایی درگیری) کشته می شدند و در صورت کشته شدن آنان کسی باقی نمی ماند تا پیام شهدای کربلا را به دیگران برساند در نتیجه نهضت حسین بن علی علیه السلام در بیابان کربلا دفن می شد و برای همیشه فراموش. دشمن نیز حادثه را آنگونه می خواست توجیه می کرد. امام حسین علیه السلام برای اینکه بتواند امنیت زنان و کودکان را (تا حد امکان) تأمین کند از دشمن خواست که تا صبح (فردا) جنگ را به تأخیر بیفتد. از همین رو در شب عاشورا دستور دادند اصحاب در پشت سر خیمه و همچنین جانب راست و چپ خیمه خندق حفر کنند و نیز خار و خاشاک اطراف را جمع کرده و داخل خندق بریزند و صبح زود نیز دستور داد که همه آنها را آتش بزنند تا دشمن نتواند وارد خیمه گاه شود. 2. اگر جنگ در نزدیکیهای شب عاشورا اتفاق می افتاد گردانندگان جرم و جنایت به دلیل تاریکی شب هرگز شناخته نمی شدند و صبح فردا دشمن برای اینکه واقعه را لوث کند و خود را پاسخگوی جنایت ها نداند قطعا آن را به گردن مشتی اراذل و اوباش می انداخت و گردانندگان اصلی خود را در پشت واقعه پنهان می کردند. امام علیه السلام با تدبیر خویش جنگ را به صبح کشاند تا در روز روشن همه جانیان در جلوی چشم بازماندگان شهدای کربلا و نیز جمعیت سی هزار نفر سپاه دشمن شناخته گردند. 3. اگر تهاجم در شب عاشورا اتفاق می افتاد همه اهل کوفه ی حاضر در کربلا راهی جهنم می شدند در حالی که در بین افراد سپاه دشمن کسانی بودند که زمینه هدایت و پیوستن به سپاه امام علیه السلام را داشتند افرادی چون حربن یزید ریاحی و سی تن دیگر از سپاه عمر بن سعد. (در بعضی از مقاتل نوشته اند شب عاشورا که لشکر ابن سعد آرامش خاطر و عبادت ابی عبدالله علیه السلام و یارانش را دیدند مجذوب آنها شده و حدود سی و دو نفر همان شب از لشکر ابن سعد جدا شده و به یاران حسین صلوات الله علیه پیوستند. (مقتل مقرم به نقل از لهوف) 4. اگر جنگ به صبح نمی کشید قطعا امام علیه السلام و یارانش در یک حمله غافلگیرانه بدون این که توانسته باشند کمترین دفاعی از خود انجام دهند کشته می شدند و هرگز شجاعت و میزان قدرت دفاعی و تهاجمی آنان به نمایش در نمی آمد و همچنین میزان ذلت و زبونی دشمن نیز هرگز شناخته نمی شد. امام علیه السلام با این تقاضا فرصت به دست آورد و شب به توجیه اصحاب و نیز در آرایش نظامی آنان و تیز کردن سلاح پرداخت و هنگامی که صبح طلوع کرد سپاه عظیم عمربن سعد خود را در برابر سپاه کوچکی دید که به اندازه یک سپاه عظیم آرایش نظامی گرفته و دارای فرمانده میمنه و میسره و نیز پرچمدار ویژه بود و همین موجب تضعیف روحیه سپاه دشمن شد، به گونه ای که تا عمربن سعد خود اقدام به پرتاب تیر نکرد، احدی به خود اجازه حمله نمی داد. و به هنگام شروع جنگ نیز این سپاه امام بود که افراد دشمن را تار و مار کرد و به عقب راند. 5 . اگر جنگ از شب به صبح نمی کشید قطعا اصحاب امام علیه السلام کشته می شدند و آنگاه آیندگان این چنین قضاوت می کردند که اصحاب امام غافلگیر شده بودند(و فرصت فکر کردن را نداشتند که آیا در راه امام حسین جان خود را فدا بکنند یا نه) و اگر مهلت می خواستند آنان می توانستند صبح زود از امام علیه السلام جدا شده و خود را نجات دهند. پس امام علیه السلام از دشمن تقاضای مهلت کرد تا بتواند پیش از هر چیز اصحاب را توجیه کند و آنان را در انتخاب، آزاد بگذارد. امام علیه السلام شب عاشورا اصحاب را جمع کرد و به آنان گفت: سپاه دشمن با شخص من کار دارد و شما می توانید از تاریکی شب استفاده کنید و از کربلا خارج شوید. همین جمله نورانی امام آن چنان اصحاب و یارانی ساخت که نه تنها احدی از آنان از امام علیه السلام جدا نشدند بلکه روشنی چشم امام شدند و با شهادت خویش افتخار جاویدانی را نصیب خود کردند. 1 ویژگی های یاران امام حسین علیه السلام در اینجا سؤال دیگری مطرح می شود و آن اینکه: اصحاب حسین بن علی علیه السلام چه ویژگی هایی داشتند که امام علیه السلام در وصفشان فرمود: من اصحابی با وفاتر و نیکوتر از یاران خود نمی شناسم؟ اولا: انتخابی که اصحاب و اهل بیت امام نمودند سخت ترین و دشوارترین انتخاب ها در تاریخ بشریت بود. زیرا از نظر عده و تعداد نفرات 72 تن در برابر 30 هزار و از نظر عُده و امکانات قابل قیاس نبودند پس اصحاب امام حسین یک گزینه در پیش رو داشتند: شهادت. ثانیا: اصحاب امام با اینکه جان خود را در خطر می دیدند ولی هرگز به آن فکر نمی کردند بلکه آنچه برای آنان از جان عزیزتر بود حفظ سلامتی امام بود... در ظهر عاشورا آنگاه که امام علیه السلام به نماز خوف ایستاد، سعیدبن عبدالله در برابر امام ایستاد تا تیر به امام اصابت نکند و آن قدر تیر خورد تا به زمین افتاد و آن گاه و در همان حال که به زمین افتاده بود به امام علیه السلام گفت: ای فرزند رسول خدا! آیا وفا کردم؟ ثالثا: اصحاب امام حسین فرصت بیرون رفتن از این بحران و نجات از مرگ را داشتند ولی هرگز از چنین فرصت هایی استفاده نکردند و در کنار امام تا آخرین لحظه باقی ماندند. رابعا: اصحاب امام علیه السلام در موقعیتی سیاسی و فکری قرار گرفته بودند که اگر از ایمان کامل برخوردار نبودند قطعا از امام فاصله می گرفتند زیرا که اکثر جهان اسلام ار برابر بحران موجود سکوت اختیار کرده بودند و از امام حمایت نمی کردند و آنهایی هم که همسو با امام علیه السلام بودند راه های دیگری را برای مبارزه پیشنهاد می کردند.در چنین شرایط پیچیده سیاسی این اصحاب امام بودند که سخت خود را متعبد به مواضع فکری امام نشان دادند. 2 گروه دین و اندیشه تبیان 1. بر کدامین مصیبت باید گریست، سید محمد تقی قادری، ص 252 تا 255 2. همان ص 255 تا 259 عاشورا و سقیفه دید جریان شناسانه در حوادث، ریشه حادثه عاشورا را در انحراف نخستین دررهبرى حکومت مىبیند که در«سقیفه بنى ساعده»اتفاق افتاد.اگر جمعى از امت پیامبر، نیم قرن پس از رحلت رسول الله«ص»در کربلا فرزند رسول الله را شهید کردند، زمینه آندر حوادث گذشته و غصب خلافت و تصدى آل ابو سفیان نسبت به حکومت اسلامى وکنار زدن ائمه از ولایت و رهبرى بود.از این رو در زیارت عاشورا کسانى لعن مىشوند که آغازگر ظلم بر اهل بیت پیامبر و بنیانگذار ستم به ذریه رسول خدا«ص»بودند، و نیز کسانىکه به آن ستم نخست راضى شدند، همکارى یا سکوت کردند و زمینهساز آن بودند، تاآنجا که براى جنگ با عترت پیامبر، تمکین کردند: «لعن الله امة اسست اساس الظلم و الجورعلیکم اهل البیت و لعن الله امة دفعتکم عن مقامکم و ازالتکم عن مراتبکم التى رتبکم الله فیهاو لعن الله امة قتلتکم و لعن الله الممهدین لهم بالتمکین من قتالکم...». در ماجراى کربلا،همه آنان که از آغاز، اهل بیت را از صحنه اجتماعى و سیاسى امتکنار زدند و بر غصب حکومت اسلامى توطئه کردند، تا آنان که بر کشتن او گرد آمدند وهمراهى و متابعت کردند، شریکند.این نکته در جاى دیگر زیارت عاشورا مطرح است: «اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له على ذلک،اللهم العن العصابةالتى جاهدت الحسین و شایعت و بایعت و تابعت على قتله،اللهم العنهم جمیعا».1 توطئه سقیفه،تلاشى از سوى شرک شکستخورده در جبهههاى بدر و احد و حنینبود،تا دوباره به سیادت جاهلى خود برسند و سفیانیان کوشیدند انتقام کشتههاى خود رااز آل پیامبر،از طریق سلطه یافتن بر خلافت و تار و مار کردن بنى هاشم و عترت رسولبگیرند. طرح شورا و بیعتساختگى سقیفه،ظاهرى فریبنده براى اعمال آن سیاست بود. به قول نیر تبریزى: کانکه طرح بیعت شور افکند خود همانجا طرح عاشورا افکند چرخ در یثرب رها کرد از کمان تیر کاندر نینوا شد بر نشان 2 هواداران سقیفه،در سپاه کوفه بودند.امام حسین«ع»روز عاشورا با بدن مجروح، آنانرا«شیعیان آل ابى سفیان»خطاب کرد که نه دین داشتند،نه حریت.ابن زیاد وقتى با سربریده حسین«ع»در طشت طلایى رو به رو شد، با چوبى که در دست داشت بر لبهاى آنسر مطهر مىزد و مىگفت:«یوم بیوم بدر»3 یزید بن معاویه نیز پس از کشتن امام وسرمستى از پیروزى بر آن حضرت،در پیش چشم فرزندان او که به اسارت در کاخ او بردهشده بودند،آرزو کرد که کاش نیاکان کشته شدهاش در بدر، زنده بودند و به یزید مىگفتنددستت درد نکن. کشتن حسین«ع» و یارانش را در مقابل کشتههاى بدر دانست،منکروحى و نزول جبرئیل شد و گفت اگر از آل احمد انتقام نگیرم،از نسل خندف نیستم...4 حضرت زینب«ع»با خطاب«یابن الطلقاء» به یزید،اشاره به نیکان مشرک او کرد،که درفتح مکه،پیامبر آزادشان کرد، امام سجاد«ع»نیز به یزید گفت:جد من على بن ابى طالب،در جنگ بدر و احد و احزاب، پرچمدار رسول الله بود،اما پدر و جد تو،پرچمدار کفاربودند. 5 کربلا،صحنه تجدید کینههاى مشرکان و منافقان بر ضد آل الله بود و همان قدرت سیاسى را که میراث رسول خدا بود و غاصبانه به دست دشمن افتاد،بر ضد عترت رسول به کار گرفتند و این از شگفتیهاى تاریخ است! سید الشهدا«ع»در خطابه خویش در عاشورابه سپاه کوفه چنین فرمود:شمشیرى را که ما به دستتان دادیم،علیه ما تیز کردید و به روى ما شمشیر کشیدید و آتشى را که بر دشمنان شما و ما افروخته بودیم،بر خود ما افروختیدو با دشمنان خدا بر ضد اولیاء الله همدستشدید: «فشحذتم علینا سیفا کان فى ایدینا وحششتم علینا نارا اضرمناها على عدوکم و عدونا...» 6 و در نقل دیگر:«سللتم علینا سیفا فىرقابنا و حششتم علینا نار الفتن...فاصبحتم البا على اولیائکم و یدا علیهم لاعدائکم»7 آیا اینهمان سخن ابو بکر بن عربى نیست که حسین«ع»به شمشیر جدش کشته شد«ان حسیناقتل بسیف جده»؟ 8 تیرى را که عمر سعد،صبح عاشورا به سوى اردوى حسینى رها مىکند و تیرى را کهحرمله بر گلوى على اصغر«ع»مىزند،تیرى نیست که در سقیفه رها شد و بر قلب پیامبرنشست؟ آیا آن تیر، بر حنجره اصغر نشستیا بر جگر دین فرود آمد؟چه خوب وعمیق دریافته و سروده است،مرحوم آیة الله کمپانى: فما رماه اذ رماه حرمله و انما رماه من مهد له سهم اتى من جانب السقیفه و قوسه على ید الخلیفه و ما اصاب سهمه نحر الصبى بل کبد الدین و مهجة النبى 9 اگر واقعه شوم سقیفه نبود،هرگز جنایتهاى بعدى که اوج آن در عاشورا بود، پیش نمىآمد و مسیر تاریخ اسلام و شیعه به گونه دیگرى بود. اگر پیمان مردم با«ولى»بود اگر پیوند با آل على بود نه فرمان نبى از یاد مىرفت نه رنج و زحمتش بر باد مىرفت نه زهرا کشته مىشد در جوانى نه مىشد خسته از این زندگانى نه خون دل نصیب مجتبى بود نه پرپر لالهها در کربلا بود نه زینب بذر غم مىکاشت در دل نه مىزد سر ز غم بر چوب محمل بقیع ما نه غم افزاى جان بود نه ویران و چنین بىسایه بان بود10 پىنوشتها 1-مفاتیح الجنان،زیارت عاشورا،ص 457. 2-دیوان«آتشکده»،نیر تبریزى،ص 59. 3-بحار الانوار،ج 45،ص 154. 4-همان،ص 167،البدایة و النهایة،ج 8،ص 192(لیت اشیاخى ببدر شهدوا...). 5-بحار الانوار،ج 45،ص 135. 6-مقتل الحسین،خوارزمى،ج 2،ص 6،مناقب،ج 4،ص 110،(با اندکى تفاوت در لفظ). 7-بحار الانوار،ج 45،ص 8،موسوعة کلمات الامام الحسین،ص 424. 8-الامام الحسین،علائلى،ص 62. 9-الانوار القدسیة،محمد حسین الغروى الاصفهانى،ص 99،(چاپ حیدریه). 10-از مؤلف،در شعر«اهل بیت آفتاب». اشاره: تاریخ، آینه ای روشن برای دریافت برخی حقایق است و در علم رجال و تراجم نیز بسیار کاربرد دارد. بدون تکیه و استناد به تاریخ نمی توان ترجمه افراد را آن گونه که هست به دست آورد. در این مقاله به بررسی برخی از افرادی- به اشتباه- که ادعا شده است در شمار شهیدان کربلا می باشند پرداخته و در پایان به این نتیجه می رسیم که برخی از کتب رجالی، دشمن امام حسین(ع) یا اهل بیت(ع) را در شمار شهدای کربلا آورده اند از این رو، باید یک بازنگری جامع و دقیق درباره تاریخ معصومان علیهم السلام و به طور ویژه درباره داستان کربلا انجام پذیرد. 1- عقبه بن سمعان 1 از جمله کسانی که برخی از رجالیان به شهادت وی تصریح کرده اند، عقبه بن سمعان است. با توجه به متون کهن، عقبه بن سمعان، غلام رباب بود و از مدینه تا عراق و حتی روز عاشورا همراه امام حسین(ع) بود؛ اما به شهادت نرسید، بلکه اسیر شد و به دست عمربن سعد آزاد گردید. آیت الله خویی درباره ایشان می نویسند: عقبه سمعان در رجال شیخ طوسی بدون تصریح بر شهادت وی، ایشان را از اصحاب امام حسین(ع) شمرده 2 که به همراه آن حضرت به شهادت رسید، و در زیارت رجیبه بر ایشان سلام فرستاده شده است؛ اما از برخی مورخان عامه نقل شده که او از معرکه فرار کرد و نجات یافت. 3 آیت الله نمازی نیز می نویسند: عقبه بن سمعان مولی رباب امروالقیس، از اصحاب امام حسین(ع) بود و همان گونه که سید نامش را در زیارت رجبیه و نیمه شعبان ذکر کرده است، به همراه امام حسین(ع) به شهادت رسید. 4 علامه مامقانی ضمن تصریح بر اسارت وی و عدم به شهادت رسیدن ایشان دچار شک و ابهام شده و می نویسند: شیخ طوسی در رجال خود وی را از جمله انصار امام حسین(ع) ذکر کرده است؛ طبری و دیگر مورخانی که واقعه کربلا را بیان کرده اند نیز این مطلب را ذکر و از آنچه بیان کرده اند به دست می آید، وی عبد رباب زوجه امام حسین بود و از اسب ها نگه داری می کرد؛ پس هنگامی که امام حسین(ع) به شهادت رسید، عقبه سوار بر اسب شده و فرار کرد؛ اهل کوفه او را اسیر کردند، و گمان کردند که عقبه بن سمعان غلام رباب، دختر امرو القیس کلبیه، زوجه امام حسین(ع) می باشد. از این روی، وی را رها کردند و ایشان از جمله راویان حوادث کربلا شد و برخی از اخبار آن حادثه را نقل می کند. با وجود این، حال وی مجهول می باشد، بلکه وی از نصرت امام(ع) تخلف کرد و همین باعث می شود که راجع به وی دچار شک و تردید شویم.5 2- بکیربن حی التیمی 6 از دیگر اسامی که به اشتباه در شمار شهیدان کربلا ذکر شده، نام بکیر است. در میان کتب رجالی، می توان به دیدگاه علامه مامقانی و آیت الله نمازی اشاره کرد. آن بزرگواران در این باره می نویسند: «اهل سیره گویند: بکربن حی بن تیم الله بن ثعلبه التیمی، از قبیله بنی تیم الله، همراه عمر سعد برای جنگ با حسین(ع) خارج شد، تا هنگامی که جنگ به پا خاست، وی به امام(ع) مایل شد و در دفاع از ایشان به شرف شهادت نائل شد».7 علامه تستری بعد از ذکر این مطلب می گوید: «مستند این مطلب معین نشده، تا در آن نگاه شود».8 به نظر می رسد اولین فردی که بکربن حی را در شمار شهیدان کربلا ذکر کرده، فضیل بن زبیر است با شرح مختصر تسمیه من قتل مع الامام الحسین. وی در این باره نوشته است: «وبکربن حی تیملی از بنی تیم الله بن ثعلبه به شهادت رسید».9 صاحب حدائق الوردیه نیز همین مطلب را ذکر کرده است10 بعد از ایشان، باب اضافات و نسبت ها نه تنها در کتب رجالی، بلکه در دیگر کتب نیز به راه افتاد. از دیگر اسامی که به اشتباه در شمار شهیدان کربلا ذکر شده، نام بکیر است. در میان کتب رجالی، می توان به دیدگاه علامه مامقانی و آیت الله نمازی اشاره کرد. آن بزرگواران در این باره می نویسند: «اهل سیره گویند: بکربن حی بن تیم الله بن ثعلبه التیمی، از قبیله بنی تیم الله، همراه عمر سعد برای جنگ با حسین(ع) خارج شد، تا هنگامی که جنگ به پا خاست، وی به امام(ع) مایل شد و در دفاع از ایشان به شرف شهادت نائل شد» علامه تستری بعد از ذکر این مطلب می گوید: «مستند این مطلب معین نشده، تا در آن نگاه شود» گفتنی است بر اساس منابع اولیه و معتبر، نام فرد مذکور بکیر است نه بکر. در کتب سیره و مقاتل کهن، نام بکیر جزو لشکر عمر سعد ذکر شده است. اهل سیره و مورخانی چون ابی مخنف تصریح کرده اند: شمربن ذی الجوشن که فرمانده جناح چپ لشکر عمر سعد بود، بر جناح چپ لشکر امام حسین (ع) حمله کرد. در این میان هانی بن ثبیت حضرمی و بکیربن حی التیمی و که از تیم الله بن ثعلبه بود، حمله می کردند و کلبی (عبدالله بن عمیر کلبی) را که یکی از یاران سیدالشهدا(ع) بود، به شهادت رساندند».11 براساس نقل مورخان اولیه بکیربن حی از دشمنان امام حسین(ع) بوده و برای جنگ با آن حضرت راهی کربلا شد و چنانکه گفته شد در قتل یکی از یاران باوفای سیدالشهدا شرکت داشت. بنابراین، وجهی ندارد نام وی در شمار شهیدان کربلا بیاید. 3-ابوالجنوب از جمله افرادی که در نگاه برخی از رجال شناسان به عنوان یکی از یاران سیدالشهدا(ع) معرفی شده است، فردی با نام مذکور می باشد، [ البته در کتب به اشتباه ابوالحتوف ثبت شده است]. در واقع این فرد از جمله دشمنان سیدالشهدا(ع) در کربلا بوده و در لشکر عمر سعد خدمت می کرد، هر چند نامش در شمار شهدا ذکر شده است، اما با تکیه بر متون تاریخی و مقاتل کهن، وی دشمن امام حسین(ع) بوده است که به بررسی و اثبات این دیدگاه می پردازیم. علامه مامقانی راجع به این فرد در تنقیح المقال می نویسد: ابوالحتوف در ترجمه برادرش سعدبن حرث بن سلمه انصاری عجلانی گذشت، هر دو از شهدای طف می باشند «رضوان الله علیهما» و این برای وثاقت آنها کفایت می کند. 12 ایشان در ترجمه سعدبن حرث بن سلمه نیز بر این مطلب تاکید کرده است.13 آیت الله نمازی در این باره می نویسد: سعدبن حرث برادر ابوالحتوف جعفی می باشد که از کوفه با عمر سعد همراه شدند و بعد از مشاهده نصرت طلبی امام حسین(ع) و گریه اهل بیت ایشان، به امام ملحق شده و به شهادت رسیدند. «یالیتنی کنت معهم فافوز فوزا عظیما»14 محقق تستری می نویسد: ابوالحتوف در [ترجمه] برادرش سعدبن حارث انصاری گذشت، که هر دو از شهدای کربلا می باشند؛ اما در آنجا متذکر شدم که این کلام مستند ندارد و قابل اعتماد نمی باشد.15 4- سعیدبن حارث انصاری مامقانی در ترجمه سعدبن حرث بن سلمه می نویسد: این دو برادر [سعد و ابوالجنوب] در کوفه و از خوارج بودند؛ با عمربن سعد برای جنگ با امام حسین(ع) خارج شدند، اما وقتی صدای یاری طلبیدن امام و ناله و ضجه زنان و کودکان را شنیدند، به هدایت رسیدند و توفیق سعادت را بدست آوردند و گفتند: ما می گوییم، حکم فقط مال خداوند است نباید از عصیانگر اطاعت کرد و این حسین فرزند دختر پیامبر ما محمد، می باشد، و ما امید شفاعت جد او را در روز قیامت داریم؛ پس چگونه به جنگ با او بپردازیم و او در این حال است، که هیچ یار و یاوری ندارد؛ پس این دو برادر با شمشیرشان بر دشمنان امام حمله کردند و نزدیک آن حضرت شروع به جنگیدن کردند، و عده ای را به قتل رساندند و گروه دیگری را مجروح ساختند و هر دو در یک مکان به شهادت رسیدند و رضوان الله علیهما.16 آیت آلله نمازی نیز در این باره می نویسند: سعدبن حرث برادر ابولحتوف جعفی می باشد که از کوفه با عمر سعد همراه شدند و بعد از مشاهده نصرت طلبی امام حسین(ع) و گریه اهل بیت(ع) ایشان، به امام ملحق شده و به شهادت رسیدند «یالیتنی کنت معهم فافوز فوزا عظیما».17 باید متذکر شد طبق گزارش تسمیه من قتل مع الحسین، که اولین منبع در این زمینه است، نام این فرد سعدبن حارث می باشد، نه سعدبن حرث که برخی از بزرگان بر آن تصریح کرده اند.18 از این گذشته، همان گونه که گذشت ابوالجنوب در کربلا حاضر بود و بر علیه امام حسین(ع) می جنگید؛19 اما اینکه آیا سعد نیز در کربلا حاضر بوده یا نه؟ و اینکه آیا با سیدالشهدا(ع) بود یا جزء دشمنان آن حضرت، در تاریخ کهن و معتبر مطلبی یافت نشد. تنها در تسمیه من قتل ذکر شده است که متفرد است و از این رو نمی توان به آن اعتماد کرد مولف الحدائق الوردیه نیز از او اخذ کرده است. علاوه بر اینها، گفتیم که این دو با هم برادر نبودند. به گواهی تاریخ، تنها یک فرد- در این مقطع از زمان به نام سعدبن حارث انصاری وجود داشت که در جنگ صفین به همراه حضرت علی(ع) بود و به شهادت رسید. ابن سعد (م 230 ق) ضمن بیان نسب سعدبن حارث در این باره تصریح می کند: «وسعد بن حارث با علی بن ابی طالب در جنگ صفین کشته شد».20 بزرگان دیگری نیز تصریح کرده اند: سعدبن حارث پیامبر را درک کرد و در جنگ صفین کشته شد.21 بنابراین دیگر معنی ندارد بگوییم: سعدبن حارث انصاری برادر عبدالرحمن بن زیاد (ابوالجنوب) می باشد؛ چرا که سعد در جنگ صفین به شهادت رسید. 5-یحیی بن هانی برخی از رجال شناسان متاخر بدون استناد به منبع مشخص یحیی را از جمله شهیدان کربلا شمرده اند. اما این مطلب بر خلاف متون کهن تاریخ می باشد. علامه مامقامی در این باره می نویسند: یحیی بن هانی بن عروه مرادی عطیفی منسوب به بنی عطیف از قبیله مراد می باشد، اهل سیره بیان کرده اند: وقتی که هانی همراه مسلم بن عقیل به شهادت رسید، فرزندش یحیی از معرکه فرار کرد و از ترس ابن زیاد نزد قومش مخفی شد. هنگامی که شنید [امام] حسین(ع) در کربلا رحل انداختند، به ایشان ملحق گشته و همواره همراه آن حضرت بود تا آنکه شعله جنگ برافروخت. وی وارد معرکه شد و افراد زیادی از قوم عمر سعد را به هلاکت رساند و سپس به شرف شهادت نائل شد. «رضوان الله علیه».22 آیت الله نمازی با استناد به قول علامه مامقامی می نویسد: «یحیی بن هانی بن عروه مرادی از شهیدان طف می باشد؛ همان گونه که علامه مامقانی بیان کرده اند».23 اما وقتی به کتب کهن مراجعه می شود، درمی یابیم که یحیی نه تنها به شهادت نرسیده، بلکه یکی از راویان حوادث کربلا می باشد؛ افزون بر این، در کربلا علیه امام حسین(ع) و در لشکر مقابل بود. در کتب فریقین، ایشان از جمله راویان احادیث نبوی می باشد24 و برخی از وقایع کربلا همانند کارزار نافع بن هلال را بیان (56) و یا برخی حوادث قیام مختار ثقفی را نقل کرده است.25 بنابراین نمی توان یحیی بن هانی را در شمار شهیدان کربلا آورد. افزون بر اینکه اثبات این امر که وی فرزند همان هانی بن عروه معروف باشد، نیاز به دقت و تامل بیشتری دارد. 6-هلال بن نافع آیت الله نمازی می نویسند: رجالیان نام وی را ذکر نکرده اند، اما او از شهدای کربلا می باشد. آن گونه که سید نقل کرده است، در روز دوم از محرم هلال این کلمات را به امام حسین(ع) گفت: «والله ما کرهنا لقاء ربنا انا علی نیاتنا و بصائرنا». بنا بر نقل مناقب، این کلمات دلالت بر کمال و بزرگی گوینده آن می باشد. وی همان کسی است که در دل شب به همراه حضرت عباس برای طلب آب به شریعه رفتند و با عمروبن حجاج گفت و گویی کرد. او جزو کسانی است که امام حسین(ع) در هنگام انتصار نام وی را برده است؛ همان گونه که ابومنخنف در مقتلش این مطلب را گوشزد کرده است. البته این فرد غیر از هلال بن نافع می باشد که در لشکر عمر سعد بود و از عمر درخواست کرد که برای امام آب ببرد و این فرد کیفیت جان دادن امام را ذکر کرده است.26 ابن نما حلی درباره حرکت امام می نویسند: امام حسین(ع) در راه کربلا به چند سوار که از کوفه می آمدند برخورد کردند؛ از جمله آنها هلال بن نافع و عمروبن خالد بود که خبر شهادت مسلم بن عقیل را به سیدالشهدا(ع) دادند و همان جمله معروف شمشیرها بر علیه شما و دل ها با شما می باشد را گفتند، اما به امام ملحق نشدند.27 در داستان کربلا نیز هلال بن نافع در لشکر عمربن سعد شرکت داشته و همان کسی است که داستان شهادت امام حسین(ع) در قتگاه را نقل می کند و می گوید: «من در لشکر عمربن سعد ایستاده بودم که فردی فریاد برآورد که بشارت تو را ای امیر، حسین به قتل رسید... وقتی آن حضرت را در قتلگاه دیدم، به خدا هیچ چهره ای نورانی تر از او ندیدم و نور صورت و جمال هیبتش مرا از فکر قتل او بازداشت؛ آن حضرت در این هنگام طلب آب کرد! مردی گفت: به خدا آب نمی نوشی تا وارد حامیه و آتش جنهم گردی!!...»28 این مطلب را در کتب تاریخی چون طبری نیافتیم، اما این مطلبی است که ابن نما حلی و سیدبن طاووس ذکر کرده اند و اگر بنا بر قبول یکی از این دو قول باشد از نظر ما قول این بزرگان نسبت به قول دیگر نویسندگان از اعتبار بیشتری برخوردار است. 7-جبله بن عبدالله برخی از رجال شناسان متاخر، با استناد به زیارت رجبیه نام جبله بن عبدالله را در شمار شهیدان کربلا ذکر کرده اند.29 در برخی از کتب رجالی بیان شده است. جبله بن عبدالله «جان خود را فدای امام زمانش، ریحانه رسول الله(ص) کرده و سزاوار است که وی را در اعلی مراتب وثاقت و جلالت شمرد».30 منبع اصلی و اولیه این مطلب، سلامی است که در زیارت رجبیه این گونه به او داده شده است: «السلام علی جبله بن عبدالله».31 در نگاه این نویسندگان رجالی، جبله بن عبدالله در شمار دوستداران اهل بیت(ع) و شهیدان کربلا قلمداد شده است. اما این مطلب نادرست و برخلاف متون معتبر تاریخی می باشد. نتیجه بر اساس آنچه بیان شد می توان گفت علم رجال علمی تخصصی است و هر که قصد گام نهادن در این وادی را دارد، باید افزون بر کسب مقدمات لازم برای این علم، به منابع کهن و متعدد اولیه و نیز منابع معتبر و قوی، رجوع کند و با تتبع دقیق ترجمه افراد را بیان دارد. به نظر می رسد در ترجمه افراد، تکیه بر منابع متاخر نه تنها کافی نیست، بلکه در برخی موارد مشکل ساز هم می شود. آنچه تا کنون بیان شده درباره شهیدان کربلا می باشد، اما علم رجال به بررسی افراد از صحابه گرفته تا قرن ها بعد از هجرت می پردازد. این اشکالات و خطاها در مورد صحابه نبی اکرم نیز می باشد؛ همان گونه که علامه عسکری، کتابی به نام یکصد و پنجاه صحابه ساختگی نوشته اند. دست کم راجع به اصحاب چهارده معصوم امر بر همین منوال می باشد و این تتبعی وسیع و دقیق را می طلبد. به هر حال، تاریخ در بیشتر مواقع آینه تمام نمای افراد می باشد و در ترجمه افراد و علم رجال بسیار موثر و گره گشا است. بنابراین، رجالیان قبل از شروع به کتاب تراجم، باید به تاریخ نیز توجهی گسترده و عمیق داشته باشند تا دشمن و ملعون، به منزله شهید کربلا ضبط نگردد و نامش در برخی از زیارات منقوله نیاید و نیز در روضه حسینی نصب نگردد، سخن پایان آنکه واقعیت امر بسیار مشکل و فراتر از آن است که ما فکر کرده و در طلب آنیم؛ با اندکی تامل در آنچه بیان شد به دست می آید این دسته از رجالیان محترم، به خاطر تکیه بر منابع ضعیف همچون زیارت رجبیه، و صرف استناد به برخی کتب رجالی متاخر و عدم رجوع به کتب تاریخ این مطالب را بیان داشته اند. فرآوری و تلخیص فراوان: گروه دین و اندیشه تبیان نویسنده: ابراهیم صالحی نجف آبادی، کارشناسی ارشد معارف قرآن دانشگاه مفید قم 1- علی بن ابی الکرم ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 54. 2- محمدبن حسن طوسی، رجال الطوسی، ص 78. 3- سیدابوالقاسم خویی، معجم رجال الحدیث، ج 11، ص 166/ر.ک: محمد جواهری، المفید من معجم رجال الحدیث، ص 375. 4- علی نمازی شاهرودی، مستدرکات علم رجال الحدیث، ج5، ص 248. 5- عبدالله مامقامی، تنقیح المقال فی علم الرجال، ج2، ص 254، ذیل عقبه بن سمعان. 6- ر.ک: محمدبن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 332. 7- عبدالله مامقامی، تنقیح المقال، ج 1، ص 177/ علی نمازی شاهرودی، مستدرک علم رجال الحدیث، ج 2، ص 51. 8- محمد تقی تستری، قاموس الرجال، ج 2، ص 367. 9- ر.ک: فضل بن زبیری اسدی، تراثنا، ص 154. 10- ر.ک:حمیدبن احمد، الحدائق الوردیه فی مناقب ائمه الزیدیه، ص 122. 11- ر.ک: لوط بن یحیی ابی مخنف، وقعه الطف، ص 226/ محمدبن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج4، ص 332/ علی بن ابی الکرم ابن اثیر، الکامل فی التاریخ ، ج4، ص 68، البته در این کتاب بجای التیمی، التمیمی ضبط شده که به نظر اشتباه کتابت می باشد. /لوط بن یحیی ابی مخنف، مقتل الحسین(ع)، ص 138. 12- عبدالله مامقامی، تنقیح المقال، ج3، ص 10، قسمت «من فصل الکنی». 13- ر.ک همان،ج2،ص12. 14- علی نمازی، مستدرکات علم رجال الحدیث، ج 4، ص 27؛ ذکر این نکته لازم است که آیت الله نمازی در جای دیگر از کتاب خود می نویسند: «ابوالحتوف ملعون خبیث» و بلافاصله در ترجمه نام بعدی، بیان می دارد : «ابوالحتوف العجلانی از شهدا طف می باشد.» همان، ج 8، ص 357، حال آنکه اینها یک نفرند. 15- محمد تقی تستری، قاموس الرجال، ج 11، ص 271. 30- 16- عبدالله مامقانی، تنقیح المقال، ج2،ص12. 17- علی نمازی، مستدرکات علم رجال الحدیث، ج4، ص 27. 18- حمیدبن احمد، الحدائق الوردیه، ص 122/تنقیح المقال، ج2، ص12/ مستدرکات علم رجال الحدیث، ج4، ص 27. 19- ابومخنف، وقعه الطف، ص 253/ محمدبن جریرطبری، تاریخ طبری، ج4، ص 344/ احمدبن یحیی بلاذری، جمل من انساب الاشراف، ج3، ص 407/ ابن اثیر، الکامل، ج4، ص 77/ابن اکثیر، البدایه و النهایه، تحقیق: علی شیری، بیروت، در احیاء التراث العربی، 1408، ج8، ص203. 20- محمدبن سعد، الطبقات الکبری، ج5، ص 82. 21- محمدبن جریر طبری، ذیل المزیل، ص 146/ بن عبدالبر، الاستیعاب، ج2، ص 583/ ابن اثیر، اسد الغابه، ج2، ص341/ ابن حجر عسقلانی، الاصابه، ج3، ص 42/ و نیز عبدالحسین امینی، الغدیر، ج9، ص 365/محسن امین، اعیان الشیعه، ج7، ص 221. 22- عبدالله مامقامی، تنقیح المقال، ج3، ص 322. 23- علی نمازی شاهرودی، مستدرکات، علم رجال الحدیث، ج8، ص 219. 24- ر.ک: محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج34، ص 334 و ج 41، ص 132/مسند احمد، ج3، ص 131/ احمدبن علی نسائی، سنن النسائی، ج2، ص94/اسد الغابه، ج2، ص 136، و ج3، ص 332/ محمدبن احمد ذهبی، سیر اعلام النبلا، ج4، ص 76، الاصابه ، ج 2، ص 335. 25- لوط بن یحیی ابی مخنف، مقتل الحسین(ع)، ص 133/ محمدبن جریری طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج4، ص 331. 26- همان، ص 338/محمدبن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج4، ص 505. 27- علی نمازی شاهرودی، مستدرکات علم رجال الحدیث ، ج8، ص 166. 28- ابن نما حلی، مثیر الاحزان، ص 31. 29- سید ابوالقاسم خویی، معجم رجال الحدیث، ج4، ص 34/ علی نمازی شاهرودی، مستدرکات علم رجال الحدیث، ج2، ص 116. 30- عبدالله مامقامی، تنقیح المقال فی علم الرجال، ج 4، ص 233. 31- علی بن موسی، الاقبال بالاعمال الحسنه، ج3، ص 345/ محمد باقر مجلسی، بحارالانوار،ج 98، ص 340. اشاره : آیتالله محمد شجاعی معتقد است؛ شهدای کربلا افرادی برگزیده بودند که حتی «ابنعباس»ها به آن نرسیدند اما «حرّ بن یزید ریاحی» به آن دست یافت و او لیاقت شهادت در کنار امام حسین (ع) را داشت. آیتالله محمد شجاعی در باب شخصیت و نهضت امام حسین (ع) سلسله سخنرانیهایی را بیان کرده است که هر روز از رادیو قرآن تحت عنوان «چراغ هدایت» پخش میشود. آنچه در پی میآید، متن سخنرانیهای معظمله است که به ابتکار خبرگزاری فارس منتشر میشود. * شهدای کربلا از قبل تعیین شده بودند شهدای کربلا افرادی مخصوص بودند. روایتی از ابنعباس آمده که میگوید: «من در زیقار به خدمت حضرت امیرالمؤمنین (ع) رسیدم. آنجا امام صحیفهای بیرون آورد. از آن صحیفه جملاتی خواند که مربوط به شهادت سیدالشهدا (ع) بود. این صحیفه را رسولالله (ص) املا کرده و امیرالمؤمنین (ع) آن را نوشته بود. امام علی (ع) از آن صحیفه خواند که فرزندش اباعبدالله الحسین (ع) چگونه، در کجا و توسط چه کسی شهید خواهد شد و چه کسانی به یاری او خواهند شتافت و چه کسانی هم با او شهید میشوند.» پس معلوم میشود که این افراد از اول مورد نظر بودند. محمدبنحنیفه، فرزند امیرالمؤمنین (ع) در روایتی دیگر میگوید: «آنها که با اباعبدالله (ع) شهید شدند، نامشان از اول نزد ما معلوم بود.» در جریان واقعه عاشورا، ابنعباس زنده بود؛ اما چرا با آن خصوصیاتی که داشت، جزو شهدا نبود. ابنعباس و برخی دیگر از بزرگان حیات داشتند اما به این توفیق نائل نشدند. حال قضاوت نمیکنیم ابنعباس را که مفسر قرآن بوده و اینکه مثبتات او چه بوده و آیا منفییاتی هم داشته و یا نه، ولی او ابنعباس بوده است. زمانی او را مزمت کردند که چرا از این فیض بازماندی؟ جواب داد: «آنها که با اباعبدالله شهید شدند، از قبل تعیین شده بودند و نه احدی به آنها اضافه و نه احدی از آنها کم میشد.» * خصوصیاتی که در زیارتها برای یاران امام حسین (ع) آمده است در زیارتی که در نیمه رجب خوانده شود، میخوانیم: السلام علی الارواح المنیخة بقبر ابیعبدالله الحسین (ع)، این جمله خوصیات زیادی را بیان میکند؛ اما درک آن از عهده من و شما خارج است؛ ولی میتوان اشاره کرد که میگوید؛ سلام بر ارواحی که به قبر ابیعبدالله حسین (ع) نزول کردند. جایگاه اصلی این ارواح دل اباعبدالله است. در ادامه زیارت آمده؛ السلام علیکم یا طاهرین من الدّنس، سلام بر شما، ای کسانی که که از هر پاکی، پاک بودید. این وصف بالایی است. السلام علیکم یا مهدیون، سلام بر شما ای هدایت شدههای خاص خدا، السلام علیکم یا ابرارالله؛ سلام بر شما نیکویان الهی. السلام علیکم و علی الملائکة الحافین بقبورکم، سلام برخود شما و بر آن ملائکه که اطراف قبر شما هستند. در زیارت حضرت سیدالشهدا (ع) در شبهای قدر، وقتی زیارت حضرت تمام میشود، رو به شهدا میشود که اینگونه خطاب میشوند؛ در جریان واقعه عاشورا، ابنعباس زنده بود؛ اما چرا با آن خصوصیاتی که داشت، جزو شهدا نبود. ابنعباس و برخی دیگر از بزرگان حیات داشتند اما به این توفیق نائل نشدند. حال قضاوت نمیکنیم ابنعباس را که مفسر قرآن بوده و اینکه مثبتات او چه بوده و آیا منفییاتی هم داشته و یا نه، ولی او ابنعباس بوده است. زمانی او را مزمت کردند که چرا از این فیض بازماندی؟ جواب داد: «آنها که با اباعبدالله شهید شدند، از قبل تعیین شده بودند و نه احدی به آنها اضافه و نه احدی از آنها کم میشد.» السلام علیکم ایّها الصدیقون، صدیق در لسان قرآن و ائمه (ع) معنایی دارد که ما نمیتوانیم آن را تصور کنیم. السلام علیکم ایها الشهداء و الصابرون، اشهد انّکم جاهدتم فیسبیلالله؛ شهادت میدهم شما در راه خدا به جهاد پرداختند . و صبرتم علی الاذی فی جنبالله، و بر هر ظلم و اذیتی در جنبالله فیالله صبر کردید. و نصحتملله و لرسوله؛ و موعظه کردید برای خدا و رسول (ص). حتی اتیکم الیقین؛ تا اینکه به یقین رسیدید. این منزلت بالایی است و این جمله را معمولاً در زیارت ائمه (ع) میخوانیم؛ اما در اینجا خطاب به شهدای کربلا است. در همین زیارت شبهای قدر، خاصه در خصوص حضرت ابوالفضل (ع) هم همین موضوع است. درادامه زیارت میخوانیم: اشهد انک قد جاهدت و نصحت و صبرت حتی اتیک الیقین، من شهادت میدهم تو مجاهدت کردی، نصیحت کردی، صبر کردی تا به یقین رسیدی. در زیارت حضرت سیدالشهداء (ع) در عید فطر و قربان هم این جمله را در خصوص شهدا میبینیم. السلام علیکم ایها الذّابوّن عن توحیدالله، سلام بر شما ای کسانیکه از توحید دفاع کردید. و در زیارت نامهها هم این جملهها خوانده میشود که السلام علکیم یا اولیاءالله که اولیاءالله مرتبه بالایی دارد. شهدای کربلا افرادی برگزیده بودند که حتی ابنعباسها به آن نرسیدند اما حربنیزید به آن دست یافت. * حر، آزادهای که لیاقت شهادت در کنار امام حسین (ع) را داشت «حرّ» اولین کسی بود که به مقابله پرداخت و وقتی که صبح عاشورا بازگشت و توبه کرد، به امام حسین (ع) گفت که من نمیدانستم که با شما میخواهند این طور رفتار کنند و فکر میکردم که حرف شما را گوش میکنند و از در مسالمت وارد میشوند. وقتی حر راه را به امام حسین (ع) بست، گفت که مأمور هستم که شما را به کوفه ببرم و وقتی سیدالشهدا (ع) آن را قبول نکرد، درخواست داد تا راهی غیر از مدینه و کوفه را انتخاب کند و بماند تا او قاصدی را به ابنزیاد بفرستد تا به جنگ با امام حسین (ع) گرفتار نشود. وقتی حر گفت که من نمیگذارم تا برگردید، از درونش خبرهایی میآمد، امام حسین در حین گفتوگو با حر به او گفت: مادرت به عزایت بنشیند! از ما چه میخواهی؟ حر گفت: اگر غیر تو کسی نام مادرم را میبرد، من متعرض به مادرش میشدم و عین همان جمله را جواب میدادم؛ اما من نمیتوانم جز تکریم و تعظیم در برابر مادرت سخنی بگویم. حر در مقام مقابله است، اما جملهها را دقت کنید. حتی قبل از این وقتی امام حسین (ع) میخواست نماز بخواند به حر گفت که تو میخواهی یا یارانت نماز بخوانی که حر گفت؛ نه با شما نماز خواهیم خواند و با جمعش به امام حسین (ع) اقتدا کرد. حر روز عاشورا هم تلاش کرد و صبح عاشورا به سراغ عمرسعد رفت و گفت که آیا جدی میخواهی با این مرد به جنگ بپردازی؟ عمرسعد گفت بله و حر گفت نمیشود از در مسالمت وارد شوی؟ مقصودش این بود که بدان با چه کسی میخواهی جنگ کنی. عمرسعد گفت که من هم میخواستم؛ اما ابنزیاد دستبردار نیست. «قرّة» یکی از همعشیرههای حر میگوید که وقتی حر دید نمیتواند اوضاع را عوض کند و مأیوس شد از اینکه جلوی جنگ را بگیرد، یواش یواش حرکت کرد و از جمع عمرسعد کنار گرفت. شخص دیگری به نام مهاجر میگوید که حر کنار گرفت و رفتار مشکوکی داشت. بعد یواش یواش از لشکر عمرسعد دور شد و به سمت دیگر میدان رفت. حسینیان، اصفیای خدایند اشاره: امام حسین (ع) خودش «وترالله» و اصحابش «اصفیاءالله» بودند و در این میان، سرگذشت امثال کسانی مانند «زهیر بن قیس» و «حّر بن یزید ریاحی» بسیار خاص است. آیتالله محمد شجاعی در باب شخصیت و نهضت امامحسین (ع) سلسله سخنرانیهایی را بیان کرده است که هر روز تحت عنوان «چراغ هدایت» از رادیو قرآن پخش میشود. آنچه در پی میآید، متن سخنرانی معظمله است که به ابتکار خبرگزاری فارس منتشر میشود. * یاران امام حسین (ع) اصفیاءالله هستند چه سرِّی است که «حر» به سمت امام حسین (ع) میرود. آیا میخواهد از اصفیاءالله شود؟ حر از شجاعان بوده و مهاجر ـ از حاضران در واقعه عاشورا ـ تعجب کرده که در صبح عاشورا بدن حر میلرزد و باور نداشت که حر از جنگ بترسد. مهاجر میگوید: به حر گفتم که رفتار تو من را به شک انداخت، من تا به حال ندیدم که تو اینجور بلرزی. بعد از آن حر، اسبش را به سرعت به سمت امام حسین (ع) تاخت. مهاجر میگوید که؛ دیدم حر دستانش را بالای سرش گذاشت و به حالت تسلیم رفت. حر بعد به اباعبدالله گفت که من آن کس هستم که چه کردم و چه کردم و از جرائمش شمرد. گریه کرد و گفت که من فکر میکردم با شما طور دیگری معامله خواهند کرد و نمیدانستم کار به اینجا منتهی میشود؛ اما الان پشیمانم و ادامه داد: من الان پشیمانم فرزند رسول خدا (ص)، آیا خدا توبه من را قبول میکند؟ روایت است که بعد از توبه حر، گفتوگویی میان او و امامحسین (ع) رخ داد. حر گفت: وقتی که ابنزیاد من را با هزار نفر فرستاد که به سوی تو بیاییم، هنگامی که از قصر ابنزیاد و از کوفه خارج میشدم، از پشت سرم یک ندایی شنیدم که میگفت؛ «بشارت باد تو را خیر، ای حر!» برگشتم ولی کسی را ندیدم. گفتم قسم به خدا، این بشارت نیست ـ حر میدانست که رفتن به مقابله با امام حسین (ع)، یک کار جهنمی است و به همین دلیل میگوید که این ندا بشارت نیست و احتمال داد که این ندا، ندای شیطانی باشد ـ گفتم این بشارت نیست، من میروم به سوی حسین بن علی (ع) با او مقابله کنم. یا اباعبدالله (ع) آن وقت به نظرم نمیرسید که در زمره یارانت قرار بگیرم. اباعبدالله (ع) در جوابش گفت: «حالا به خیر رسیدی.» * «حر» ابتدا برای مقابله با امام آمد اما بعد از «اصفیاء» شد امام حسین (ع) خودش وترالله و اصحابش اصفیاءالله بودند. آنها بزرگانی بودند که حساب خاص داشتند. امثال کسانی مانند زهیربنقیس و حربنیزدریاحی که خاص بودند. زهیر نمیخواست امام حسین (ع) را ببیند اما در رکاب او شهید شد. حر که ابتدا برای مقابله آمد و بعد از اصفیا شد. وقتی که سپاه حر اجازه نمیداد که کاروان امام حسین (ع) حرکت کند و حر منتظر قاصدی بود که به کوفه فرستاده بود، گفت که راهی را انتخاب کنید که نه مدینه باشد و نه کوفه. و به سمت چپ حرکت کردند که بعد از چند منزل به کربلا منتهی شد. به کربلا که رسیدند، قاصد از ابنزیاد دستور آورد که در جایی بیآب و علف متوقف شوند و از همان زمان جریان کربلا شروع شد. قبل از رسیدن به کربلا، اباعبدالله (ع) که با یارانش خیمهگاه زده بود، نظرش افتاد به خیمهای که در یک گوشهای دیگر به پا شده بود. سؤال کرد که خیمه کیست و گفتند که خیمه «عبیدالله بن حر جوفی» است. قاصدی فرستاد تا او را به نزدش بیاورند. قاصد به عبیدالله بن حر گفت که از سمت امام حسین (ع) میآیم و اباعبدالله (ع) تو را میخواند. او فورا ًگفت: «انا لله وانا الیه راجعون». منظورش این بود که این دعوت برای او مصیبت شد. گفت من از کوفه خارج شدم برای اینکه وقتی حسین بن علی (ع) به آنجا میآید من در کوفه نباشم و نمیخواهم او را ببینم و نه میخواهم او من را ببیند. قاصد جریان را به امام توضیح داد. حسین بن علی (ع) خودش بلند شد و به خیمه عبیدالله بن حر رفت. سلام کرد و نشست و به نصرتش دعوت کرد و عبیدالله هم همان جملهها را تکرار کرد. بعد حضرت فرمود، حالا که ما مرا یاری نمیکنی، مواظبت کن که علیه ما وارد جنگ نشوی. گفت؛ خدا چنین نکند. * حسینیان برای کشته شدن به کربلا نرفتند در خصوص احوال بزرگان و شهدای کربلا در شب عاشورا روایاتی نقل شده است. در صفحه 298 جلد 44 بحارالانوار روایتی از ابوحمزه ثمالی به نقل از امام سجاد (ع) آمده است که در آن امام میفرماید: من شب عاشورا در محضر پدرم بودم که به اصحابش گفت که اینها کارشان فقط با من است و شما میتوانید از این ظلمت شب استفاده کنید و بروید. این شب را سپری برای خودتان قرار دهید، اینها فقط مقصودشان من هستم، فردا بعد از اینکه من را به شهادت رساندند، به دنبال شما نخوهند آمد، یاران گفتند: قسم به خدا، اینکه نمیشود. بعد اباعبدالله فرمود: اگر اینجا بایستید، بدانید که همه شما فردا کشته خواهید شد. احدی از شما باقی نخواهد ماند. گفتند: خدا را شکر که این شرافت را داد تا در رکاب تو کشته شویم. امام سجاد (ع) میگوید که سپس امام حسین (ع) دعا کرد و به یارانش گفت که، حالا سرهایتان را بلند کنید و بنگرید. با دعا و نظر آن حضرت پردهها کنار رفت و یاران و اصحاب منزلتهای خودشان و جایگاه خودشان در بهشت را دیدند. و به تک تک آنها میگفت که آن منزلت و جایگاه توست. امام سجاد (ع) ادامه میدهد، بعد از اینکه حقایق بر یاران پدرم مکشوف شد، در زمان جنگ با آغوش باز به سراغ نیزهها، شمشیرها و تیرها میرفتند. البته جنگشان برای کشته شدن نبود و همهشان دشمنان بسیاری را به هلاکت رساندند؛ اما از کشته شدن و شهید شدن واهمهای نداشتند. پس از آنکه همه اصحاب و یاران با وفاى ابى عبدالله (علیه السلام) شربت شهادت نوشیدند و دیگر کسى از آنان باقى نماند نوبت افراد خاندان خود آن حضرت رسید. آنان تصمیم گرفتند در راه حفظ اسلام با افتخار و سربلندى تمام نیزهها و شمشیرها را به جان خود. پس از وداع و خداحافظى نخستین کسى که قدم به میدان کارزار گذاشت ابوالحسن1 على اکبر2 فرزند رشید خود امام (علیه السلام) بود. عمر شریف حضرت على اکبر (علیه السلام) در کربلا بیست و هفت سال بوده است، زیرا آن حضرت در یازدهم ماه شعبان سال سى و سوم هجرى متولد شده است. چون با قلم توانائى نمیتوان شخصیت او را ترسیم کرد و با هیچ زبان گویائى نمىتوان اوصاف عالیهاش را بیان نمود لذا بهتر آن است که گفته شود: او آینه جمال پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) و نشانگر خلق و خوى والاى رسول اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) و نمونه منطق رسا و شیواى نبى اعظم اسلام است. به همین جهت، شاعر رسول خدا، حسان بن ثابت دربارهاش فرموده است: و أحسن منک لم ترقط عینى خلــقت مبـــرءاً من کل عیب در مدح و ثناى على اکبر (علیه السلام) هر کس به اندازه درک و اندیشه خودش شعرى سروده است. على اکبر (علیه السلام) شاخهاى از شجره نبوت و شاخسار ولایت، و وارث همه مآثر طیبه و اوصاف شریفه است، اگر مسئله خلافت و ولایت از طرف خداى سبحان مشخص نشده بود و اگر نام ائمه اطهار را جبرئیل در صحیفه مخصوص خود براى پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) نیاورده بود راستى که على اکبر (علیه السلام) براى احراز مقام ولایت و خلافت از هر کس دیگرى لایقتر و شایستهتر بود. چون على اکبر (علیه السلام) خواست روانه میدان کارزار بشود، جدائى و فراقش بر زنان و بانوان حرم، بسیار دشوار و ناگوار بود، زیرا او تکیه گاه حرم و پشت و پناه زنان و دختران و خواهران، محسوب مىگشت، و پس از امام (علیه السلام) همه چشم امید به او بسته بودند، با این وصف مىدیدند که: فریادگر رسالت عن قریب خاموش مىشود و دیگر ندایش را نخواهند شنید، مىدیدند که خورشید نبوت در حال انکساف و خاموشى است و نوازشش را دیگر نخواهند دید، مىدیدند آینه تمام نماى محمدى (صلى الله علیه و آله و سلم) عزم سفر کرده است لذا تمام زنان و بانوان دور او جمع شده و دامنش را گرفته و گفتند: بر غربت و بیچارگى ما رحم کن، ما طاقت فراق تو را نداریم ارحم غربتنا لا طاقه لنا على فراقک على اکبر (علیه السلام) نتوانست به درخواست بانوان حرم پاسخ مثبت بدهد، زیرا مىدید حجت وقت فرزند پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) در میان دریائى از دشمن تنها قرار گرفته، همه دست به هم دادهاند تا خون پاکش را بریزند از این رو نزد پدر آمد و پس از کسب اجازه بر اسب پدر که نامش لاحق بود سوار و به سوى میدان حرکت کرد. چون مادر حضرت على اکبر (علیه السلام)، لیلى دختر زاده ابوسفیان4 بود همین که وارد میدان شد یک نفر از لشکریان ابن سعد با صداى بلند به او گفت: یا على! چون تو با امیرالمؤمنین یزید قرابت و خویشاوندى دارى و ما دوست داریم حق رحم را مراعات کنیم حاضریم به تو امان بدهیم و از جنگ با تو، صرف نظر نمائیم. حضرت على اکبر (علیه السلام) در پاسخ وى فرمود: قرابت و خویشاوندى من با رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) مقدم بر آن شایستهتر بر رعایت است. پس از آن حمله شدیدى کرد و در ضمن حمله با این شعر، خود و هدفش را معرفش مىفرمود: انا علــى الحسین بــن علـى نحـن و رب البیـت! آولى بالنبى تا لله لا یحکم فینا ابن الدعى اضربکم بالسف حتى یلتوى چون مادر حضرت على اکبر (علیه السلام)، لیلى دختر زاده ابوسفیان بود همین که وارد میدان شد یک نفر از لشکریان ابن سعد با صداى بلند به او گفت: یا على! چون تو با امیرالمؤمنین یزید قرابت و خویشاوندى دارى و ما دوست داریم حق رحم را مراعات کنیم حاضریم به تو امان بدهیم و از جنگ با تو، صرف نظر نمائیم. حضرت على اکبر (علیه السلام) در پاسخ وى فرمود: قرابت و خویشاوندى من با رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) مقدم بر آن شایستهتر بر رعایت است. پس از آن حمله شدیدى کرد منم على پسر حسین بن على، سوگند به خداى کعبه که ما اولى به پیغمبریم، به خدا قسم نباید این فرزند فرومایه بر ما حکومت کند، با این شمشیر بر شما مىتازم و از پدرم، حمایت مىکنم، و این شمشیر را آنچنان بر شما فرود بیاورم که درهم بپیچید، مانند شمشیر زدن جوان هاشمى قریشى. ابو عبدالله (علیه السلام) با رفتن على اکبر (علیه السلام) چشمانش پر از اشک شد و نتوانست خوددارى کند، چشمانش را بهم فشرد و خطاب به عمرو بن سعد کرد و چنین فرمود: ما لک؟ قطع الله رحمک کما قطعت رحمى و لم تحفظ قرابتى من رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) و سلط علیک من یدبحک على فراشک تو را چه شده است؟ خدا نسل تو را قطع کند، همانگونه که نسل مرا قطع کردى و حرمت خویشاوندى و قرابت مرا با پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) نادیده گرفتى، و خداوند کسى را بر تو مسلط گرداند که در میان رختخواب، ذبحت کند. پس از آن محاسن شریفش را به طرف آسمان بلند کرد و (باحالت استغاثه) عرض کرد: خداوندا! تو خود بر این مردم شاهد باشد جوانى به سوى آنان مىرود که از نظر خلقت، خلق و خوى، و از نظر منطق و سخن، شبیهترین مردم به پیامبر تو است، و ما هر وقت مشتاق دیدار سیماى پیامبر تو مىشدیم به چهره او نگاه مىکردیم. خداوندا! این مردم را از برکات و نعمتهاى زمین، محروم بفرما، و به تفرقه و اختلاف مبتلایشان بگردان! صلح و سازش را میانشان بردار! آنان را بر یک طریقه و روش قرار مده! حکام و فرمانروایانشان را هرگز از آنان راضى و خشنود مفرما! زیرا آنان به وعده نصرت و یارى، ما را دعوت کردند، و سپس به جنگ ما برخاستند. اللهم فامنعهم برکات الارض، و فرقهم تفریقاً و مزقهم و اجعلهم طرایق قدداً و لا ترض الولاه عنهم أبداً، فانهم دعونا لینصرونا ثم عدوا علینا یقاتلونا. پس از آنکه بر آنان نفرین کرد آنگاه این آیه قرآن را تلاوت فرمود: خداوند آدم و نوح و فرزندان ابراهیم و فرزندان عمران را بر جهانیان برگزید در حالى که نسلهایى از یکدیگرند و خداوند شنوا و داناست ان الله اصطفى آدم و نوحاً و آل ابراهیم و آل عمران على العالمین... در واقع منظور از تلاوت این آیه آن بود که على اکبر (علیه السلام) مانند همه انبیاء و ائمه جزء معصومین و بى گناهان است که قاتلین او مانند قاتلین پیامبران، خواهند بود.5 حضرت على اکبر (علیه السلام) در میدان رزم همچون شیر خشمکین گاهى به جناح راست دشمن، و گاهى به جناح چپ، حمله مىکرد و گاهى تا قلب لشکر پیش میرفت و هر قهرمانى را که با او روبرو مىشد همین که قدرت او را مىدید پا به فرار مىگذاشت و هیچ دلاورى با او مبارزه نمىایستاد جز اینکه کشته مىشد. یرمى الکتائب والفلا عصت بها فیــردهــا قسراً على اعقابها یکصد وبیست نفر از سوارههاى دشمن را به خاک هلاکت افکند و در اثر شدت تشنگى به سوى پدر بازگشت تا اندکى استراحت نماید، و چون تشنگى بیش از حد ناتوانش کرده بود عطش خود را براى پدر یادآور شد اشک از چشمان (علیه السلام) سرازیر گردید و با اندوه و دریغ بسیار فرمود: عن قریب با جدت رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) ملاقات خواهى کرد و تو را با دست خود شربتى خواهد داد که پس از آن هرگز تشنه نخواهى شد، پس از آن زبان على را در دهان گرفت و آنرا مکید، و در پایان انگشترى خود را به على (علیه السلام) داد تا در دهان بگذارد.6 على (علیه السلام) انگشترى را در دهان خشکیده خود گذاشت و به مژده ملاقات با جدش رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) که امام (علیه السلام) باو داده بود شادان و خوشحال به سوى میدان برگشت و مانند حیدر کرار بر دشمن حمله کرد. گرد و غبار فضاى میدان رزم را فراگرفت، همه جا را تیره و تار کرد و تنها برقابرق شمشیر او بود که مىدرخشید. امر به آنها مشتبه شده بود که آیا على اکبر (علیه السلام) است این چنین طوفنده و کوبنده مىجنگد و دشمن راپراکنده مىسازد و یا على مرتضى حیدر کرار وصى رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) است که به میدان آمده و با خشم و قهر بر آنها مىتازد؟ و یا صاعقه آسمانى که به کمک شمشیر او آمده است که این چنین از دشمن کشته و از آن کشتهها پشتهها مىسازد؟ على اکبر (علیه السلام) همچنان مىخروشید و مىجنگید تا اینکه دویست نفر از آنان را کشت7 و کسى جرأت مقابله با او را نداشت تا اینکه: مره بن منقذ عبدى8 گفت: گناه تمام عرب بر من باد اگر داغ او را بر دل پدرش نگذارم9 و او را به عزایش ننشانم، این بگفت و نیزه خود را به پشت على اکبر (علیه السلام) فرو برد10 و شمشیر را بر فوق سرش فرود آورد تا به ابرو فرقش را شکافت، على اکبر (علیه السلام) دیگر نتوانست بر پشت اسب بماند، همان دم بر گردن اسب قرار گرفت و اسب مىرفت که بدن نیمه جان و خونین او را به خیمهها برساند که سپاه کوفه، اطرافش را محاصره کردند و بدنش را با شمشیرها قطعه قطعه نمودند و قطعوه بسیوفهم ارباً ارباً. یکصد وبیست نفر از سوارههاى دشمن را به خاک هلاکت افکند و در اثر شدت تشنگى به سوى پدر بازگشت تا اندکى استراحت نماید، و چون تشنگى بیش از حد ناتوانش کرده بود عطش خود را براى پدر یادآور شد اشک از چشمان (علیه السلام) سرازیر گردید و با اندوه و دریغ بسیار فرمود: عن قریب با جدت رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) ملاقات خواهى کرد و تو را با دست خود شربتى خواهد داد که پس از آن هرگز تشنه نخواهى شد، پس از آن زبان على را در دهان گرفت و آنرا مکید، و در پایان انگشترى خود را به على (علیه السلام) داد تا در دهان بگذارد وقتى که روى زمین افتاد و در میان خاک و خون خود دست و پا مىزد آنگاه صدایش را بلند کرد و با این عبارت با پدر خداحافظى نمود: علیک منى السلام یا ابا عبدالله هذا جدى قد سقانى بکاسه شربه لا اظما بعدها، و هو یقول ان لک کاساً مذخوره سلام بر تو اى ابا عبدالله! اینک جدم رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) از جامى که در دست داشت آنچنان مرا سیراب کرد و دیگر پس از آن هرگز تشنه نخواهم شد، و هم او مىفرمود: جام دیگرى براى تو آماده کرده است،11 امام (علیه السلام) که سلام خداحافظى خود را شنید بى درنگ به بالین فرزندش آمد و خود را بر بدن بى جان على (علیه السلام) انداخت، و صورت بر صورت او گذاشت 12 و فرمود: على جان! پس از تو نابود باد این دنیا، اینان چقدر بر خدا و هتک حرمت رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) جرأت پیدا کردهاند. على الدنیا بعدک العفا ما اجر اهم على الرحمن و على انتهاک حرمه الرسول . 13 آنگاه فرمود: چقدر بر جدت پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) بر پدرت حسین (علیه السلام) سخت است که تو آنها را بطلبى ولى آنها نتوانند تو را پاسخ مثبت بدهند، و چقدر گران است بر آنها که تو استغاثه کنى باز آنها نتوانند تو را یارى دهند. یعز على جدک و ابیک ان تدعوهم فلا یجیبونک، و تستغیث بهم فلا یغیثونک 14 پس از آنکه امام (علیه السلام) صورت از صورت على اکبر (علیه السلام) برداشت مشت خود را از خون پاکش پر کرد و به سوى آسمان ریخت و حتى یک قطره از آن خون، به زمین برنگشت. در زیارت آن حضرت به این مطلب چنین اشاره شده است: بابى انت من مذبوح و مقتول من غیر جرم، بابى انت و امى دمک المرتقى به الى حبیب الله بانى انت و امى من مقدم بین یدى ابیک تحتسب و یبکى علیک محترقاً علیک قلبه، یرفع دمک الى عنان السماء لا یرجع منه قطره و لا تسکن علیک من ابیک زفره.15 زنان و دختران پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) چشمانشان به جنازه حضرت على اکبر (علیه السلام) افتاد که با بدن پاره پاره و غرق در خون روى دست جوانان بنى هاشم او را به طرف خیمه شهداء مىآوردند، با موى پریشان و سینهاى سوزان، و قلبى خونین و با گریه و فریادى فراوان که به گوش ملأ اعلى میرسید از خیمه بیرون آمدند و به استقبال جنازه على اکبر (علیه السلام) سرازیر شدند که در جلو همه آنها عقیله بنى هاشم زینب کبرى (علیه السلام) بود که با ضجه و ناله آمد 16 و خود را روى جنازه حضرت على اکبر (علیه السلام) انداخت آنچنانکه گوئى زینب بر بالین برادرزاده خود از دنیا رفته و جان بجان آفرین تسلیم نموده است: لهفــى على عقائل الرساله لمـــارأیــنـــه بـتلک الحاله علا نــحیبـــهـــن و الــصیـاح لهــفـى لا اذتـنـدب الرسولا لهفى لها مذفقدت عمیدها منبع: مقتل مقرم، با اندکی تلخیص گروه دین و اندیشه تبیان 1.على اکبر (علیه السلام) برادر بزرگتر امام سجاد (علیه السلام) بوده است و به همین جهت به امام سجاد على اصغر و یا على اوسط گفتهاند و آن حضرت را که بزرگتر بوده است على اکبر، دلیل اینکه ایشان برزگتر بودهاند غیر از نقل اقوال تاریخى، دلیل دیگرى نمىتواند وجود داشته باشد. 2- نیکوتر از تو چشم من در روزگار ندیده است و زیباتر از تو مادر روزگار نزائیده خداوند وجود تو را بدون کوچکترین عیبى و نقصى آفریده است، آنچنانکه گوئى خواسته خودت بوده است. 3- مادر حضرت على اکبر (علیه السلام) لیلى دختر ابومره عروه بن مسعود ثقفى و مادرش میمونه دختر ابوسفیان است. 4- از عبارات اخیر حضرت سید الشهداء (علیه السلام) (غیر از صدر کلمات که حضرت على اکبر را به رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) تشبیه کرده است که بحثى جداگانه دارد) مطلب زیر استفاده مىشود: با اینکه حضرت سید الشهداء (علیه السلام) مظهر رحمت الهى بود و در مقام صبر، ملائکه آسمانها را به شگفتى درآورد، زبان نفرین آنان گشود که خود دلیل بر عظمت و جلالت قدر حضرت على اکبر (علیه السلام) است. نفرینهاى حضرت عبارتند از: 1 - از خداوند در خواست کرد ایشان را از برکات زمین محروم گرداند 2 - از خداوند درخواست کرد آنان را متفرق و پراکنده نماید 3 - جمعشان را پاره پاره کند 4 - وحدتشان را به اختلاف و چند دستگى مبدل سازد 5 - والیان و حکومتداران را از آنان ناراضى فرماید 6 - به عمر بن سعد نفرین کرد که خداوند نسلش را قطع نماید و پس از داستان کربلا کسى را بر او مسلط کند تا میان رختخواب او را بکشد، و تمام این نفرینها در مورد قاتلان آن حضرت، مستجاب شد. آرى ظلم بر على اکبر (علیه السلام) نمونه کامل و جامع همه ظلمها و ستمائى بود که بر اهل بیت روا داشتند، لذا حضرت امام حسین (علیه السلام) او را عنوان جمیع مظالم وارده بر اهل بیت خود قرار داد و با صیغه فرمود: انهم دعونا لینصرونا، ثم عدوا علینا لیقاتلونا. 5- مرحوم کلینى (ره) در کتاب کافى از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده است که: مانعى ندارد شخص صائم در حال روزه، انگشترى در دهان بگذارد و آن را بمکد و تمام علماء نیز برابر همین مفاد فتوا دادهاند. شاید رمز مسئله این باشد که بعضى از اشیاء عمل غدد بزاق را تحریک مىکنند و تراوتشان زیاد مىشود اگر در حال روزه چنین عملى انجام شود فرو بردن آن آب دهان مبطل روزه نخواهد بود مثلاً کسى اسم سرکه ببرد و دهانش به آب بگردد. و گذاشتن انگشتر در دهان نیز احتمالاً داراى یک چنین حالتى باشد که البته اختصاصى به انگشتر نخواهد داشت. ولى چون انگشترى در دست تمیزترین و حاضرترین چیز بوده است از آن استفاده کرده است. 6- مقتل خوارزمى ج 2 ص 31 و مقتل العلوم ص 95. 7- در کامل ابن اثیر ج 4 ص 74 و دینورى در اخبار الطوال ص 254 در ارشاد مرحوم شیخ مفید ص 239 و در مثیر الاحزان ابن نما و لهوف سید مره بن منقذ عبدى نوشته است ولى در تاریخ طبرى ج 7 ص 357 مره بن منقذین نعمان عبدى لیثى نوشته است. و در مقتل العوالم ص 75 منقذ بن مره نوشته شده است. 8- تاریخ طبرى ج 7 ص 357 و ارشاد ص 239. 9- مناقب ابن شهر آشوب ج 2 ص 222. 10- در کتاب بحار ج 45 ص 44 نقل فرموده است: وقتى که على اکبر (علیه السلام) جان به لبش رسید آنگاه صدایش را بلند کرد و گفت: یا ابناه هذا جدى رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) قد سقانى بکأسه الأوفى شربه اظمل بعده ابدا، و هو یقول: الجعل الجعل! فان لک کأساً مذخوره حتى تشربها الساعه. خوارزمى در مقتل ج 2 ص 31 نوشته است: فلما بلغت روحه التراقى نادى بآعلى صوته: یا ابناه هذا جدى رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم).... 11- لهوف ص 64. 12- تاریخ طبرى ج 7 ص 357 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 31. 13- گر چه در مقتل العلوم ص 95 مطابق با آنچه در متن آمد نوشته است ولى در بحار ج 45 ص 44 نوشته است: حضرت بر بالین جنازهى حضرت على اکبر علیه السلام فرمود: قتل الله قوم قتولک یا بنى ما اجرثهم .... یعنى امام علیه السلام نخست بر کشندگان حضرت على اکبر علیه السلام نفرین کرد و آنگاه فرمود: چقدر بر خدا و هتک حرمت رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) جرأت جسارت پیدا کردهاند. 14- کامل الزیارات ابن قولویه ص 239 مقتول از ابى حمزه ثمالى از امام صادق (علیه السلام). 15- در تاریخ طبرى ج 7 ص 357 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 31 دارد: زینب سلام الله علیها در حالیکه صدایش به: وا حبیباه، وا ثمره فؤاداه، وا نور عیناه یا اخیاه، و یا ابن اخاه بلند بود، آمد و بى اختیار روى نعش على اکبر علیه السلام افتاد.مقدمه
پس از عاشورا معیارهای تازهای برای پاسداری از" حیثیت خون " یعنی ذهن کربلایی داشتن، حرف عاشورایی زدن و از میان رنگها "سرخ " را به رسمیت شناختن!...
قرار قبلی شیطان ترس بود و زبونی و زردی، اما پای "پدیدار شد خون حسین " که به میان آمد همه چیز دگرگون شد. همین که تا دیروز حرکت و هویت نداشت امروز شد"خون خدا" یک باره از خاک به خدا رسید.
پیش از این محراب پدر، قتل گاه شده بود و اکنون قتل گاه پسر محراب!...
در قرارگاه خون، هستههای مقاومت را به بار مینشانند، اگر "ماندن " آدمی را به واماندگی بکشاند چارهای نمیماند مگر "رفتن"، طرح کربلا برای تغییر دادن سرنوشت زمین است. این طرح را همیشه باید مطرح کرد.
زیارت عاشورا را هر روز باید خواند، همه چیز از یک نقطه شروع میشود، اینطرح، شرح میخواهد. کربلا زمین نیست زمینه است! جرأت ادامه حیات انقلابی، دلسنگ را هم آب میکند، از خاک به خدا درست یک کربلا راه است، با قدری مقاومت همهچیز درست میشود....
درود و سلام خدا بر پیامبر بزرگ اسلام محمد مصطفی (ص) باد که مژده نجات بشر را با خود به ارمغان آورد و راه صلاح و سعادت را به او باز نمود و آزادگی و سربلندی دنیا و آخرت را نصیب مؤمنان نمود و بر خاندان پاکش که معلمان بشر و الگوهای انسان کامل و رهروان و رهبران راه بهشتند؛ به ویژه بر سید و سالار شهیدان اباعبدالله الحسین (ع).
در طول تاریخ، بشر جنگها و قیامهای فراوانی را به خود دیده است که هر یک از آنها با انگیزه و هدف خاص رهبران آن به پیروزی و یا شکست انجامیده است. اما در این میان نهضت عاشورا از آن جهت که انگیزه و هدف قیام برقراری عدالت، مساوات و اجرای احکام اسلام (اسلام ناب محمدی (ص)) بوده است، دارای ارزش و جایگاهی والاست و همین امر، کربلا را به دانشگاه عشق، ایمان، جهاد و شهادت تبدیل کرده است.
انقلابهای بزرگی که در طول تاریخ بر ضد استعمار انجام گرفته با الگوبرداری ازقیام عاشورا، انگیزههای جهاد و جانبازی را در خود تقویت کرده است. در این مقاله تلاش شده با آشنایی اهداف و انگیزه قیام عاشورا تأثیر و نقش این نهضت بزرگ را بر روی انقلاب اسلامی، دفاع مقدس، مقاومت جنوب لبنان و انتفاضه فلسطین بررسی کنیم. اما از آن جا که بر هر فردی لازم است به گونهای عشق فطری خود را به ارباب و سرور خویش ابراز کند، این کوچکترین خادمان آن درگاه نیز ثمره تلاش ناقابل خود را به روح بزرگش هدیه میکنند و امیدوارند آن امام کریم این هدیه ناچیز را بپذیرد چرا که: "انَّ الهدایا علیقدر مُدیها". قیام عاشورا
اسلام پیروز است و شکست در آن راه ندارد. در همه تاریخ این حسین (ع) است که پیروز بوده و این اوست که قلبهارافتح کرده است. ندای یاری خواهی حسین (ع) را اگر خوب گوش بسپاری و دل را مهیا کنی در همه لحظات زمان جاری است. از هر نژاد،مذهب، قوم و قبیلهای که باشی آن را خواهی شنید. ندای عاشورا همان بانگی است که تاریخ و سرگذشت انسان با آن معنا میشود. این صدا در زمزمه درختان، در رعد، در تابش آفتاب و در تشهدی که شهید میگوید شنیده میشود. تنها کافی است که دل فرا چنگ بسپاری و آن گاه خواهی شنید:"یا حسین". حسین (ع) جز برای یاری خدا قیام نکرد. انگیزه قیام امام حسین
انگیزه قیام امام حسین (ع) به عبارت "اِنَّما خرجت لطلب الاصلاح فی امه جدی" باز میگردد، مراد حضرت از این تعبیر، اصلاح بدعتها و زشتیهایی است که به نام اسلام و حکومت دینی پس از رحلت پیامبر و شهادت حضرت امیر (ع) بر جامعه اسلامی تحمیل شده است.هدف امام حسین (ع) بازگشت به سیره پیامبر اکرم (ص) است. به عبارت دیگر: هدف قیام اصلاح طلبانه حضرت بازگشت به اسلام ناب محمدی بودهاست. بنابراین اصلاحطلبی باید توأم با اعتقاد به خدا و در واقع در جهت اهداف الهیباشد.
ایشان هنگام برخورد بالشکریان حربن یزید به آنها فرمود: "ای مردم! به راستی که رسول (ص) فرمود: کسی که سلطان ستمگری راببیند که حرام خدا را حلال دانسته و پیمان خدا را بشکند و با سنت رسول خدا (ص) مخالف بوده و در میان بندگان خدا به گناه و دشمنی عمل کند و با این حال با رفتار و گفتار خود به مخالفت با او برنخیزد بر خدا حق است که او را به جایگاه بد همان ظالم در آورد." نهضت امام حسین انقلابی آگاهانه و از روی هدف
آیا جریان انقلاب امام حسین (ع) انفجاری بود؟ یک کار ناآگاهانه ناشی از اثر فشارهای زیاد در دوران معاویه و یزید؟
در پاسخ باید بگوییم: نه، زیرا گفتهها و نامههای رد و بدل شده میان او و معاویه و بعد از معاویه با یزید و سخنرانیهای ایشان در مواقع مختلف نشان میدهد که تشکیل این نهضت در کمال آگاهی بوده است. انقلابی اسلامی، نه انفجاری!
از جمله خصوصیت امام حسین (ع) این است که در برخورد با اصحاب و یارانش اجازه نمیدهد که انقلاب چهرهای انفجاری داشته باشد، به این دلیل که چرا امامحسین (ع) در هر فرصت قصد مرخص کردن اصحابش را دارد؟ چرا مکرر به آنها تذکر میدهد که در اینجا آب و نانی نیست، بلکه پای مرگ در میان است؟ حتی در شب عاشورا نیز چنین می گوید: من اصحابی از اصحاب خود بهتر و فاضلتر سراغ ندارم. از همه شما تشکر میکنم، اینها با کسی جز من کاری ندارند. شما اگر میخواهید، بروید.رهبری که بخواهد از ناراحتی و نارضایتی مردم در جهت انقلاب استفاده کند چنین حرفی نمیزند، بلکه باید از "شرعی بودن" آن سخن میگفت. البته تکلیف، شرعی بود، اما امام(ع) قصدشان این بود که این تکلیف شرعی را باز در نهایت "آزادی" انجام بدهند. عوامل نهضت کربلا
زمینهها و عواملی که آن نهضت عظیم را به وجود آوردند و آن فاجعه غمانگیز را رقم زدند عبارتند از:
1 ـ زمامدار جامعه اسلامی، نه تنهاشرایط لازم برای تصدی منصب حکومت را نداشت که متظاهر به فسق و فساد بود.
2 ـ ارزش های معنوی از یاد رفته بود. مدیریت فکری و سیاسی در جامعه به عهده کسانی بود که به مفاهیم اخلاقی پایبند نبودند.
3ـ حکومت فاقد قواعد ومعیار بود،درنتیجه ظلم و تبعیض به غایت خود رسیده بود.
4ـ بدعت ها و پیرایههای بسیاری در دین راه یافته و مذهب وسیله تأمین خواستههای حکام و مفسدان شده بود.
5ـ دنیا مداری و مادی گرایی، آخرت را از یادها زدوده بود.
6ـ رعب و دنیاپرستی هم چون بیماری، متدینان رازبون و زمینگیر ساخته و دلیری و رادمردی تنها در اسطورهها به جای مانده بود.
بنابراین اصول جامعهای که پیامبر اکرم (ص) تأسیس کرده بود، به راه فنا میرفت و سنتها و ارزشهای دینی به فراموشی سپرده میشدند.
امام (ع) هنگامی که مسلم بن عقیل را به کوفه فرستاد در نامهای که به مردم آن دیار مرقوم میدارد در محکومیت یزید و در حقانیت خویش چنین مینویسد: به جان خودم سوگند! امام و رهبر نیست مگر کسی که به کتاب خدا عمل کند و به عدل قیام نموده و این حق متدین باشد و جان خود را در راه خدا در گرو بگذارد. نقش امر به معروف و نهی از منکر در ارزش بخشیدن به نهضت حسینی
امر به معروف و نهی ازمنکر یگانه اصلی است که ضامن بقای اسلام است. علتی که به این نهضت، شایستگیای داده که برای همیشه در پیشانی تاریخ بدرخشید و برای همیشه زنده بماند،اسلام است.
امام حسین (ع) در وصیت نامه خود به محمد بن حنیفه راز قیامشان را چنین بیان میکند:(ایشان ابتدا به یگانگی خدا و رسالت پیغمبر (ص) شهادت میدهند چون امام میدانست که بعد عدهای خواهند گفت حسین (ع) از دین جدش خارج شده است) اینها اگر ازمن بیعت هم نخواهند ساکت نخواهم نشست. مردم دنیا بدانند حسین بن علی (ع)، طالب مقام و ثروت نبود. مرد مفسد و اخلالگری نبود. ظالم و ستمگر نبود او یک انسان مصلح بود".
"و لا مفسداً و لا ظلماً انّما خرجت لطلب الاصْلاح فی امه جدی..."
این روح از روز اول تا خطبه آخر در وجود مقدس ایشان متجلی بود. به قول خودش جزء خون و حیاتش شده بود. امکان نداشت از حسین (ع) جدا شود.
وقتی قرآن کریم بعضی از جوامع گذشته را یاد کرده و میگوید اینها متلاشی و هلاک شدند و تباه و منقرض گردیدند، میفرماید: به موجب اینکه در آنها نیروی اصلاح نبود، نیروی امر به معروف و نهی از منکر نبود. نهضت حسینی؛ حماسهای مقدس
حماسه مقدس از آن کسی است که روحش برای خود موج نمیزند، برای نژاد وملت خود موج نمیزند، او اساساً چیزی را نمیبیند، بلکه تنها حق و حقیقت را میبیند.
دومین جهت تقدس اینگونه قیامها این است که در شرایط خاصی که هیچ کس گمان وقوع آن را نمیبرد قرار گرفته است و یک مرتبه یک فضای بسیار تاریک و ظلمانی را روشن میکند، شعلهای در یک ظلمت مطلق. کلام و سخنی در یک خاموشی مرگبار.
سومین تقدس نهضت حسینی این است که در آن رشد و بینشی نیرومند وجود دارد و قیام کننده چیزی را میبیند که دیگران نمیبینند. ویژگیهای شهدای کربلا
چهار عامل: عشق به ولایت و امامت، اعتقاد راسخ به سعادت اخروی، قدرت
تمییز جریان حق و باطل و تبری جستن از دشمنان امام حسین (ع)، از مهم ترین ویژگیهایی بودند که شهدای کربلا را از سایر مردم در رسیدن به فوزِ شرکت در حماسه حسینی متمایز ساختند. جدایی دین از سیاست در عصر یزید
قیام و خیزش سال شصت و یک هجری با زعامت امام حسین (ع)، در هم شکستن تندیسِ پاگرفته رذالت در پوشش فضیلت است. نتیجه "جدایی دین از سیاست"در مفهوم اصیل آن، مناسبات اجتماعی را ناعادلانه نموده است و جامعه اسلامی آن عصررا در درون یک مرزبندی جدید، قرار داده است. یزید با چنین حرکتی، (جدایی دین از سیاست) هم خود و اطرافیان را غیر انسانی نموده است و هم برای آزاد مردان نقشه دارد تاآنها را در شعاع مناسبات جدید از نهضت خارج سازد. امام حسین (ع) در پی آن است که وضع موجود را تحمل نکند و سیاست و ولایت را در تار و پود جوهر دین بازتاب دهد و پیکره بی رمق و افسرده دین را با انوار ولایت و سیاست گرمی بخشد.
از دیدگاه امام خمینی (ره) جنبه سیاسی قیام عاشورا به قدری اهمیت دارد که امام (ع) برای رسیدن به اهداف سیاسی خود از جان و مال میگذردو به قیام خونین دست میزند. در واقع میتوان گفت حرکت حسین بن علی (ع) بذر انقلاب و قیام را در دل مسلمانان کاشته است تا هر زمان نیاز به انقلاب و خیزش احساس شود مردم مسلمان به تأسی از مقتدا و امام بر حقشان دست به انقلاب بزنند.
مرد میدان هـر بلا عباس
عبد صالح تو را لقب دادند
ای پشت و پناه آل هاشم
تــاریـخ کجا کنـد فراموش
و أجمل منک لم تلد النساء
کانک قد خلقت، کما تشاء 3
أضرب بالسیف احامى عن ابى
ضــرب غـلام هاشمى قرشى
فى مشلها من بأسه المتوقد
فـى بأس عریس العرینه ملبد
فاندهش العقول و الأرواح
فــکــاذت الـــجـبــال تزولا
و هـل یـوازى احد فقیدها
Design By : Pichak |