السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین
یا ایتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربک راضیة مرضیة (1) آرامش اکسیر نجات و هماى سعادت حیات انسان است که درخواستههاى اولیاء الهى جلوه خاص یافته است. در زیارت «امین الله» که در شمار زیارتهاى معتبره است، چنین مىخوانیم: اللهم فاجعل نفسى مطمئنة بقدرک راضیة بقضائک (2) : بارالها جانم را به تقدیرت آرامش بخش و به حکم و قضایت مرا خشنود گردان. حضرت ابراهیم(ع) که خود در اوج بندگى و آرامش قرار دارد، در خصوص چگونگى احیاء مردگان، اطمینان و دل آرامى جان را خواستار است و در پاسخ خداوند که مىفرماید: «اولم تؤمن». آیا ایمان نیاوردهاى؟ اظهار مىدارد: «بلى ولکن لیطمئن قلبى» (3) «ایمان دارم و لکن دوستدار آن هستم که قلب من به آن آرامش یابد.» حادثه کربلا پایگاه نفوس مطمئنهاى است که آرامش و اطمینان را تجلى داده و جلوههاى زیباى آن مشعلى از معرفت فراراه برافروخته است. چنانکه در روایات تفسیرى سوره فجر «نفس مطمئنه» را بر امام حسین(ع) تطبیق کرده و یادآور شده است: اقراوا سورة الفجر فى فرائضکم و نوافلکم فانها سورة الحسین ابن على علیهما السلام: سوره والفجر را در نمازهاى واجب و مستحب خود بخوانید که سوره فجر، سوره حسین ابن على علیهما السلام است. (4) عاشقان و دوستداران نهضتحسینى با شناخت موجبات این اطمینان مىتوانند انگیزهها را در خویش تقویت نموده و خود را هر چه بیشتر به ساحل این «اقیانوس آرام» نزدیکتر سازند بویژه آنکه پوینده این راه خود را با الگوهاى عملى و اسوههاى قرآنى مواجه مىبیند که مىتواند عزم او را دو چندان کند براى شناخت این انگیزهها و عوامل مناسب است که علل اضطراب آفرین را دریافت و سپس تجسم عینى و عملى آرامش را در نهضت کربلا مورد مطالعه قرار داد که در این زمینه مىتوان به چند عامل اشاره نمود. در یکى از روایات از امام صادق(ع) سؤال مىشود که چگونه اصحاب امام حسین به سوى مرگ مىشتافتند؟ فقال: انهم لهم الغطاء حتى راوا منازلهم من الجنة فکان الرجل منهم یقدم على القتل لیبادر الى حوراء یعانقها و الى مکانه من الجنة. فرمود: براى آنان پردهها کنار رفت تا این که مقامات خویش را در بهشت مشاهده کردند این چنین بود که مردى از آنان به کشته شدن روى مىآورد تا این که به حورالعین و جایگاه خویش در بهشتبرسد عوامل اضطراب هراس از مرگ; یکى از عوامل نگرانى انسان و دغدغه خاطر او مساله مرگ است و گاه در برخورد با عوامل مرگ آفرین آن چنان تعادل خویش را از دست مىدهد که قدرت تفکر و اندیشه صحیح از او سلب مىشود اما شهیدان کربلا بر این نگرانى پیروز شدند و خود با آرامش خاطر به استقبال مرگ شتافتند. که موارد ذیل نمونههایى از آن مىباشد: نشان مرد مؤمن با تو گویم که چون مرگش رسد خندان بمیرد امام جواد(ع) حالات سیدالشهداء را از امام زینالعابدین(ع) این چنین بیان مىدارد که: چون کارزار به سختى انجامید به امام حسین نگاه کردند دیدند که برخلاف آنان مشاهده مىشود «لانهم کلما اشتد الامر تغیرت الوانهم، وارتعدت فرائضهم و وجلت قلوبهم وکان الحسین(ع) و بعض من معه من خصائصه تشرق الوانهم وتهدئ جوارحهم وتسکن نفوسهم»: زیرا به هر مقدار که کار جنگ سختتر مىشد، رنگهاى آنان تغییر مىیافت و اعضاى بدنشان مضطرب و دلهاشان ترسان مىشد اما بر عکس آنها امام حسین(ع) و بعضى از اصحاب آن حضرت رنگ صورتشان درخشان و اعضایشان آرام و دلهاشان اطمینان مىیافت. در این زمان بود که به یکدیگر مىگفتند: «انظروا لایبالى بالموت» (5) نگاه کنید; از مرگ باک و هراسى به دل ندارید. در یکى از اشعار منسوب به سیدالشهداء آمده است که فرمود: و ان یکن الابدان للموت انشئت فقتل امرئ بالسیف فى الله افضل (6) یعنى: اگر بدنها براى مردن آفریده شدهاند پس چه بهتر که مرد در راه خدا کشته شود و فرمود: «الموت خیر من رکوب العار» (7) : مرگ بهتر است از اینکه فرد به ذلت گرفتار شود و کمال شوق خویش را به مرگ بسان اشتیاق یعقوب به گمشده خویش حضرت یوسف قلمداد مىکند و مىفرماید: «و ما اولهنى الى اسلافى اشتیاق یعقوب بیوسف» (8) و مردن را براى خویش مایه سعادت و نیکبختى مىبیند و اعلام مىدارد که «لا ارى الموت الا سعادة» (9) و این شوق را حضرت در موقع خداحافظى با هر یک از یارانش اظهار مىکرد به هنگامى که آنان بر حضرتش سلام مىدادند حضرت مىفرمود: و علیک السلام ونحن خلفکبر تو سلام باد و ما پس از تو خواهیم آمد. (10) سپس حضرت این آیه شریفه را قرائت مىنمودند که «... فمنهم من قضى نحبه ومنهم من ینتظر ...» کسانى جام مرگ را نوشیدند و کسانى دیگر به انتظار رسیدن آن مىباشند. (11) چنانکه در آغاز رویارویى با حر نیز فرمود: «افبالموت تخوفنى» آیا مرا از مرگ مىترسانى؟ سامضی و ما بالموت عار على الفتى اذا ما نوى حقا وجاهد مسلما (12) راه خویش را ادامه مىدهم و مرگ بر جوانمرد ننگ نیست در صورتى که نیت او حق باشد و در حالى که مسلمان است، جهاد کند. در حالات آن بزرگوار پس از شهادت عزیزانش مىخوانیم: «ما رایت مکثورا قط قد قتل ولده واهل بیته وصحبه اربط جاشا ولاامضى جنانا منه» (13) : فردى را ندیدم که فرزند و اهلبیت و یارانش کشته شده باشند اما همانند حسین(ع) از قوت قلب و آرامش روح برخوردار باشد. آرامش یاران امام اهل بیت آن بزرگوار نیز برخوردار از روحیه اطمینان و نهراسیدن از مرگ بودند. مرحوم سید ابن طاووس مىنویسد: امام حسین(ع) در مسیر خویش به کربلا به منزل «ثعلبیه» رسید مقدارى خوابیدند به هنگام بیدارى خوابى را نقل کردند که: خبر از مردن خود و یارانش مىداد. حضرت على اکبر عرض کرد: «افلسنا على الحق؟» آیا ما بر حق نیستیم؟ حضرت فرمود: بلى بر حق هستیم; سوگند به خدایى که بازگشتبندگان بسوى اوست، على اکبر گفت: «اذن لانبالى بالموت» (14) در این هنگام باک و هراسى از مرگ نداریم. در شب عاشورا تکرار این حماسه را درباره حضرت قاسم مشاهده مىکنیم; اصحاب در خیمه نشستهاند. تصمیم نهایى باید اعلام شود، سیدالشهداء خبر از شهادت همه یارانش مىدهد اما قاسم نگران است که نکند توفیق شهادت را نیابد از حضرت درباره خویش سؤال مىکند امام حسین مىفرماید: «کیف الموت عندک»: مرگ در نزد تو چگونه است؟ قاسم مىگوید: «احلى من العسل» (15) از عسل شیرینتر است و به همین جهتبود که روز عاشورا با اصرار از عموى بزرگوارش اجازه گرفت و راهى میدان مبارزه شد و برگ زرین دیگرى را بر کتاب شهادت افزون ساخت. بر فرس تندرو هر که تو را دید گفت برگ گل سرخ را باد کجا مىبرد و همین شکوه و عظمت را در سخنان اباالفضل(ع) مىبینیم زمانى که ابى عبد الله علیه السلام در جمع اصحاب خویش سخنرانى نمود و آنان را دستور به ترک دیار کربلا داد، اولین فردى که سخن آغاز کرد و آمادگى خویش را جهت مردن اعلام داشت آن بزرگوار بود که فرمود: آیا براى این برویم که بعد از تو زندگى کنیم خدا آن روز را نیاورد. (16) و در همین جمع الهى بود که دیگر اصحاب امام حسین(ع) لب به سخن گشودند و حماسه دلانگیز و شنیدنى را در تاریخ جاودانه کردند. «مسلم بنعوسجه» اظهار داشت: به خدا سوگند که من در مقام یارى تو به مرتبهاى مىباشم که اگر بدانم کشته مىشوم و آنگاه مرا زنده کنند و بکشند و بسوزانند و خاکستر مرا بر باد دهند و این مرگ و حیات تا هفتاد مرتبه تکرار شود، هرگز از تو جدا نخواهم شد تا آنگاه که در حضورت مرگ را ملاقات کنم و به دنبال او زهیر ابن قین برخاست و فتبخدا سوگند که من دوست دارم هزار مرتبه کشته شوم آنگاه زنده گردم و سپس کشته شوم اما در عوض جان تو و جوانان از خاندانت محفوظ بماند. (17) حال باید دید علت و فلسفه این آرامش و نهراسیدن از مرگ چیست و چه عاملى این اطمینان خاطر را فراهم ساخته است که با توجه به کلمات سیدالشهداء و یارانش مىتوان به سه عامل اشاره کرد: 1 - اعتماد به جهان دیگر سید الشهداء علیه السلام در سخنانى که براى یاران در لحظات حساس مبارزه ایراد کرد فرمود پایدارى کنید بدانید که مرگ براى شما جز پلى براى رهایى از سختىها نیست. پس از آن راهى بهشتهاى وسیع الهى و نعمتهاى جاودانه او خواهید شد. کدامیک از شما خوش ندارد که از زندان به سوى قصر منتقل شود و این در حالى است که مرگ براى دشمنان شما انتقال از قصر استبه زندان و عذاب الهى. (18) 2 - دیدن جایگاه خویش در بهشت در یکى از روایات از امام صادق(ع) سؤال مىشود که چگونه اصحاب امام حسین به سوى مرگ مىشتافتند؟ فقال: انهم لهم الغطاء حتى راوا منازلهم من الجنة فکان الرجل منهم یقدم على القتل لیبادر الى حوراء یعانقها و الى مکانه من الجنة. فرمود: براى آنان پردهها کنار رفت تا این که مقامات خویش را در بهشت مشاهده کردند این چنین بود که مردى از آنان به کشته شدن روى مىآورد تا این که به حورالعین و جایگاه خویش در بهشتبرسد. (19) البته این یقین مرتبه والایى است که براى هر فرد رسیدن به آن میسر نیست اما آنچه از قرآن کریم و آثار اهلبیت علیهم السلام مىتوان استفاده کرد اینکه دو عامل زیر نقش عمده در رسیدن به آن دارد: الف - دعا در جهتبه دست آوردن یقین: چنانکه دردعاى ابى حمزه ثمالى از امام زینالعابدین(ع) مىخوانیم: اللهم انى اسئلک ایمانا تباشر به قلبى ویقینا حتى اعلم انه لن یصیبنى الا ما کتبت لى: پروردگارا از تو درخواست مىکنم ایمانى که همیشه در قلبم برقرار باشد و یقینى تا بدانم که به من جز آنچه قلم تقدیر تو نگاشته، نخواهد رسید و در فقره دیگر اظهار مىدارد: «اللهم صل على محمد و آل وارزقنى الیقین وحسن الظن بک» (20) خدایا; بر محمد و آل محمد درود فرست و به من یقین و گمان نیک به خودت را عطا کن. ب - عبادت و عمل شایسته: چنانکه قرآن کریم مىفرماید: واعبد ربک حتى یاتیک الیقین (21) بندگى پروردگارت کن تا آن هنگام که به تو یقین برسد. 3 - اعتماد به حقانیت راه در کلام فرزند بزرگوار امام حسین(ع) گذشت که فرمود: چون بر حق هستیم ترسى از مرگ نداریم. دومین عامل اضطراب خود باختگى در مقابل حوادث است. روحهاى ضعیف خیلى زود در مقابل مشکلات شکسته مىشوند و گاه عقدههاى فرو خورده و فشارهاى روحى موجب سکتههاى مرگآور مىشود و در بعضى از موارد راه خارج شدن از بنبست مشکلات را در انتحار و خودکشى مىبیند برعکس، انسان کامل و برخوردار از تربیت صحیح موجهاى سنگین حوادث در صلابت روح موج شکن او آرام مىگیرد و طوفان رنجها در آغوش استواریش به تسلیم مىنشیند و مصداق این حدیثشریف است که مىفرماید: الحر حر على جیمع احواله ان نابته نائبة صبر لها و ان تداکت علیه المصائب لم تکسره، (22) آزاد در همه حال آزاده است اگر مصیبتى به او برسد صبر مىکند و اگر سختیها به او هجوم آورد از پاى در نمىآید. متانت و آرامش در مقابل بلکه از نشانههاى مؤمن به شمار آماده است که با تعبیر «وقورا عند الهزاهز» (23) از آن یاد شده است. در بلا هم مىچشم لذات او مات اویم مات اویم مات او کربلا نمایش قدرت روح در کوران حوادث و نشانه آرامش در طوفان است آنها بدون اینکه مصائب آنان را در هم شکند همواره رضایت و تسلیم خود را در مقابل فرمان الهى اظهار مىداشتند که نمونه کامل آن را - در فرمایش امام حسین(ع) - مىبینیم که فرموده است: «رضى الله رضانا اهل البیت نصبر على بلائه ویوفینا اجور الصابرین» (24) : آنچه مایه خشنودى خداوند باشد ما از آن خشنود هستیم بر بلاى او صبر مىکنیم و خداوند ما را اجر صابران خواهد داد. و به پیروى از همین مکتب و مرام بود که زینب کبرى (سلام الله علیها) در جواب عبیدالله زیاد که به طعنه گفت: نظرت درباره آنچه خدا با برادر و خاندانت انجام داد چیست؟ فرمود: «ما رایت الا جمیلا»: جز زیبایى و جمال چیزى مشاهده ننمودم (25) و در مجلس یزید با آن همه شقاوت و سنگدلى که از یزید نسبتبه ابىعبدالله مشاهده نمود، صبر و پایدارى خویش را با سپاس الهى اعلام کرد و فرمود: «الحمدلله الذى ختم لاولنا بالسعادة ولآخرنا بالشهادة والرحمة» سپاس خداى را که آغاز کارمان را سعادتمند ساخت و عاقبت زندگیمان را با شهادت و رحمتش پایان داد. (26) و این همان درسى است که خانوادههاى معظم شهداء در مقاطع مختلف انقلاب بویژه جنگ تحمیلى به خوبى آموختند و قلب و دل خود را با یادآورى صبر و پایدارى سیدالشهداء و خاندان او تسلى بخشیدند. سید الشهداء علیه السلام در سخنانى که براى یاران در لحظات حساس مبارزه ایراد کرد فرمود پایدارى کنید بدانید که مرگ براى شما جز پلى براى رهایى از سختىها نیست. پس از آن راهى بهشتهاى وسیع الهى و نعمتهاى جاودانه او خواهید شد. کدامیک از شما خوش ندارد که از زندان به سوى قصر منتقل شود و این در حالى است که مرگ براى دشمنان شما انتقال از قصر استبه زندان و عذاب الهى. عامل سوم اضطراب غفلت از یاد خداست. فردى که همواره قدرت ربانى و الهى را یار و مددکار خویش مىبیند، هیچگاه خود را تنها نمىبیند. همواره روزنههاى امید قلب و دلش را روشن نموده استبه او پناه مىبرد و او را پناهگاه درماندگىهاى خویش مىبیند. قرآن کریم حالت مشرکین و حیرت آنان را به صورت زیبایى ترسیم مىکند و مىفرماید: خداوند مثلى زده آیا شخصى که اربابان متعدد و مخالف یکدیگر دارد، همانند آن شخصى است که تسلیم یک نفر است و آیا این دو مساوى هستند. سپاس براى خداست; لیکن بیشتر مردم آن را نمىدانند. (27) و بدین جهت آرامش را در سایه یاد خدا یادآور مىشود تا انسانها با تکیه بر او کمال خویش را باز یابند و مىفرماید «الا بذکر الله تطمئن القلوب» (28) دل آرام گیرد به یاد خدا. امام حسین همواره محو جمال دوستبوده است هنوز سرزمین عرفات زمزمههاى روح نوازش را از یاد نبرده است. بشر و بشیر پسران غالب اسدى مىگویند: عصر روز عرفه در عرفات در خدمت آن حضرت بودیم. پس از خیمه خود بیرون آمد با نهایتخضوع و وقار و طمانینه در حالى که گروهى از اهل بیت و فرزندان و شیعیان آن بزرگوار به همراهش بودند; پس در جانب چپ کوه ایستاد و روى مبارک را به سوى کعبه گردانید و دستها را برابر صورت داشت; مانند فقیرى که طعام را خواستار باشد و دعاى عرفه را خواند در اثناء دعا دیدگان و سر خویش را متوجه آسمان ساخت و از دیدههاى مبارکش اشک مىریخت و این چنین حضرت دعا را به پایان برد تا آنگاه که آفتاب غروب کرد و روانه مشعرالحرام شد. (29) نهضت کربلا یاد خدا را در متعالىترین مراتب خود متجلى ساخته است. شبانگاه عاشورا پس از اینکه دشمن تصمیم به جنگ گرفت، به برادرش عباس مىفرماید اگر مىتوانى جنگ را تا فردا تاخیر انداز «لعلنا نصلى لربنا اللیلة وندعوه ونستغفره فهو یعلم انى کنت قد احب الصلاة له و تلاوة کتابه و کثرة الدعاء والاستغفار»: (30) تا براى پروردگارمان نماز بگزاریم و دعا و استغفار نماییم و خدا مىداند که من نماز و تلاوت قرآن و زیادى دعا و استغفار را دوست مىدارم و در صبح عاشورا و آغاز جنگ با دعا بسوى خدا نهایت توکل و اعتماد خویش را به خداى متعال یادآور مىشود و مىفرماید: «اللهم انت ثقتى فى کل امر ورجائى فى کل شدة» (31) : بارخدایا تو در همه کارها تکیهگاه من هستى و امیدم در همه سختیها به توست. و در ظهر عاشورا با انجام آخرین نماز قیامتى از عظمت و جلال و شکوه را فراراه همه حماسهسازان تاریخ قرار مىدهد که بدانید; مىتوان در کوران حوادث و ناملایمات نیز به آرامش رسید و با یاد خدا به ساحل جاودانگى رهنمون گشت و از آنجا به سوى بىنهایتها پرواز کرد. والسلام منبع: گروه دین و اندیشه تبیان پىنوشت ها: 1- والفجر/27 - 30. 2- بحارالانوار، ج97، ص264. 3- بقره/260. 4- تفسیر صافى، ج2، ص818 ذیل سوره «فجر». 5- بحارالانوار، ج44، ص297. 6- همان، ج45، ص49. 7- همان. 8- لهوف، ص52 و53. 9- همان، ص69. 10- بحارالانوار، ج45، ص31. 11- احزاب/23. 12- ارشاد، ص207 نقل از بحارالانوار، ج44، ص378. 13- تاریخ طبرى، ج4، ص245، «مؤسسة الاعلمى بیروت». 14- لهوف، ص60، نقل از بحار، ج44، ص367. 15- اثبات الهداة، ج5، ص204، ح61. 16- بحارالانوار، ج44، ص393. 17- تاریخ الطبرى، ج4، ص318. 18- بحارالانوار، ج44، ص297. 19- همان. 20- همان، ج95، ص93، مفاتیح الجنان دعاى ابىحمزه ثمالى. 21- حجر/99. 22- اصول کافى، عربى، ج2، ص89، باب الصبر، حدیث6. 23- همان، ص47، خصال المؤمن. 24- بحارالانوار، ج44، ص367. 25- همان، ج45، ص116. 26- همان، ص367. 27- زمر/29. 28- رعد/28. 29- بحارالانوار، ج95، ص213، دعاى عرفه و مفاتیح الجنان. 30- تاریخ طبرى، ج4، ص316. 31- همان، ص321. 1. آب آوردن یاران امام از شریعه فرات روز نهم که تشنگی اصحاب کاروان امام حسین(صلوات الله علیه) جدی شد امام یک سپاه پنجاه نفری را با بیست ظرف آب به فرماندهی عباس بن علی برادرش و نیز نافع بن هلال فرستاد تا لشکر عمرو بن حجاج را کنار زده قدری آب بیاورند. (به گزارش ابن اعثم، عمربن سعد از روز هفتم محرم عمروبن حجاج را که خود از کسانی بود که به امام نامه نوشته بود همراه پانصد نفر در کنار شریعه فرات مستقر کرده بود.) زمانی که این گروه به شریعه قرار رسیدند عمرو جلوی آنان ایستاد. نافع جلو رفت؛ عمرو پرسید: برای چه آمده اید؟ گفت: از آب استفاده کنیم. عمرو پاسخ داد: تو می توانی. نافع گفت: أفأشرب و الحسین عطشان؟ آیا آب بنوشم در حالیکه حسین علیه السلام تشنه است؟ پس از آن افراد وارد شریعه شدند و وقتی عمرو با سپاهیانش جلو آمد با آنان درگیر شدند و به هر روی توانستند ظرف های خود را از آب پر کنند.» 1 2 . ورود لشگر شمر به کربلا در همین روز لشگر مجهزی به دستور ابن زیاد و به فرماندهی شمر ملعون پا به سرزمین کربلا نهاد. در تاریخ آمده است که: شمر عصر روز پنجشنبه نهم محرم وارد کربلا شد و آخرین پیام ابن زیاد را به عمربن سعد داد. عمر شمر را به خاطر این اقدامش که رأی ابن زیاد را زده سرزنش کرد (عمر در نامه ای به ابن زیاد پیشنهادهایی کرده بود تا ابن زیاد از جنگ با حسین منصرف کند. ابن زیاد در حال پذیرفتن آن بود که شمر رأی او را زد و گفت: اگر حسین بن علی از اینجا برود به دست آوردن او دشوار است. ابن زیاد سخن او را پذیرفت و شمر بن ذی الجوشن ضبابی را نزد عمربن سعد فرستاد تا به حسین بن علی علیه السلام بگوید: تنها راه، پذیرفتن حکم و فرمان ابن زیاد است. متن نامه این بود: تو را نفرستادم تا در جنگ با حسین تعلل ورزی و عافیت جو باشی و شفاعت او نزد من. اگر حسین و یارانش حکم را می پذیرند آنان را تسلیم شده نزد من بیاور وگرنه با آنان بجنگ تا ایشان را بکشی که مستحق کشتن هستند. وقتی حسین را کشتی اسبان را بر جسد او بران. اگر مایل نیستی بگذار شمر فرماندهی سپاه را بکند.) عمرسعد به شمر گفت: لا یستلسم والله الحسین، به خدا حسین تسلیم نخواهد شد و حتما جنگ صورت خواهد گرفت. بعد گفت: نه خیر! من فرماندهی می کنم تو فرمانده نیروهای پیاده باش.» 2 3 . آوردن امان نامه برای فرزندان ام البنین «شمر از طایفه بنی کلاب بود. دوست او عبدالله بن ابی محل فرزند برادر ام البنین همسر امیر المؤمنین علیه السلام بود اینان در وقت حرکت به سوی کربلا امان نامه ای برای عباس و برادرانش عبدالله جعفر و عثمان گرفتند. این امان نامه را یکی از موالی وی به نام کزمان به کربلا برد در نقلی دیگر آمده که خود شمر امان نامه را به کربلا آورد.» 3 «شمر با صدای بلند فریاد کشید: کجایند فرزندان خواهرم؟ عباس و برادانش کجایند؟ عباس و برادرانش به او اعتنا نکردند. امام علیه السلام فرمود: أجیبوه و لو کان فاسقا، اگر چه فاسق است اما جوابش را بدهید. حضرت عباس و برادرانش گفتند: جه می گویی؟ شمر گفت: ای فرزندان خواهر من! شما در امانید خودتان را با حسین به کشتن ندهید و از امیرالمؤمنین یزید اطاعت کنید. حضرت عباس فرمود: خدا تو و امانت را لعنت کند چگونه ما در امان باشیم ولی فرزند رسول خدا امان نداشته باشد؟ و چگونه امر می کنی ما فرمانبران ملعونین و اولاد ملعونین باشیم؟» 4 4 . دستور حمله از طرف عمرسعد « ابن زیاد مرتب افرادی را به کربلا می فرستاد تا عمربن سعد را وادار به شروع جنگ کنند. ابن سعد که فشار و تهدید ابن زیاد را جدی دید عصر تاسوعا دستور حمله داد.» 5 5 . مهلت خواستن امام حسین علیه السلام «در لحظه ای که عمر بن سعد دستور جنگ صادر کرد ابی عبدالله علیه السلام جلوی خیمه خود نشسته بود و شمشیرش را برای فردا تمییز و اصلاح می کرد در همین بین چرتی عارضش شد پیغمبر را در عالم رؤیا دید که به او می فرمود: حسین جان تو به زودی بر ما وارد خواهی شد. زینب کبری علیهاالسلام همهمه و هلهله لشکرپسر سعد را شنید و به برادر گفت: دشمن به ما نزدیک شده است. ابی عبدالله علیه السلام به برادرش عباس فرمود: فدایت گردم برادر جان سوار شو و از اینها سؤال کن هدفشان از این پیشروی چیست؟ و چه می خواهند؟ " إرکبی بنفسی أنتَ یا أخی " حضرت ابوالفضل سوار بر اسب شد و بیست نفر دیگر از آن جمله زهیر و حبیب در خدمتش سوار شدند و جلو لشکر ابن سعد آمدند هدفشان را سؤال کردند در جواب گفتند: امیر دستور داده یا تسلیم فرمان او باشید و گرنه از هم اکنون با شما بجنگیم. حضرت ابوالفضل علیه السلام برگشت تا جریان را به اطلاع ابی عبدالله برساند همراهیان در همانجا توقف کرده مشغول موعظه و نصیحت لشکریان ابن سعدشدند. حبیب بن منظاهر به آنها گفت : بدانید به خدا قسم بد مردمی خواهند بود روز قیامت در محضر خدا آنهایی که اولاد پیغمبر خاندان و اهل بیت او را کشتند... حضرت عباس علیه السلام پیام لشکر ابن سعد را به برادرش ابی عبدالله علیه السلام رساند امام فرمود: برادر! برگرد و امشب را از آنها مهلت بگیر تا بتوانیم به نماز و دعا و استغفار بپردازیم خدا می داند من نماز او را و تلاوت قرآن او را و دعا و استغفار را بسیار می دارم. حضرت عباس برگشت آن شب را از آنها مهلت خواست. عمرسعد جواب نداد بلکه از همراهیان پرسید. عمروبن حجاج گفت: سبحان الله شگفتا اگر اینها اولاد پیغمبر نبودند و از ترک و دیلم می بودند و از تو چنین در خواستی می کردند می بایست اجابت می کردی چگونه رد می کنی؟ قیس بن اشعث هم گفت: با در خواستشان موافقت کن... بعد از آن پیام فرستاد به ابی عبدالله علیه السلام که: ما فقط امشب را به شما مهلت می دهیم. اگر تا فردا تسلیم شدید شما را سالم نزد امیر ابن زیاد می فرستیم و اگر تسلیم نشوید دست از شما بر نمی داریم.» 6 نوشته سید روح الله علوی - گروه دین و اندیشه تبیان 1 . تأمّلی بر نهضت عاشورا ص 99 2. همان ص101 3. همان ص 102 4 . ترجمه مقتل مقرم ص 335 5. تأمّلی بر نهضت عاشورا ص 102 6 . ترجمه مقتل مقرم ص 337 و 338 بسیاری از دانشمندان اسلامی به پیروی از قرآن که در آیه هشتم سوره آل عمران می فرماید: و ما یعلم تاویله الا الله و الراسخون فی العلم" و همچنین پیروی از اهل بیت و ائمه هدی علیهم السلام؛ همگان را از تفسیر به رای در قرآن کریم باز می دارند . به نظر می رسد افزون بر این نهی قرآنی و نقلی، بازداشتگری عقلی نیز، به میدان آمده و او نیز چون قرآن و روایات، ما را از تفسیر به رای باز می دارد. توضیح مطلب: همانگونه که می دانید ماده "فسر" که کلمه تفسیر نیز از آن مشتق گردیده است، معنای روشنگری و آشکار ساختن را به همراه دارد و در حقیقت، تفسیر قرآن؛ یعنی شناساندن قرآن به این و آن . در دانش منطق آموخته ایم، که معرّف (به کسر راء) باید از معرَّف (به فتح راء) اجلی باشد ، یعنی در رتبه ای محیط و مشرف و برتر، قرار داشته باشد، چرا که؛ ذات نایافته از هستی بخش کی تواند که شود هستی بخش؟ بنابراین نهی عقلی، هیچ کس جز اهل بیت و ائمه هدی علیهم الاف التحیة و الثناء، که جمله راسخون و ریشه داران در دانشند، حق ندارند، قرآن را تفسیر کنند. باید گفت؛ بسیاری از تفاسیری که می بینیم یا برگرفته از فرمایشات ائمه هدی هستند و یا معانی الفاظ ظاهریه آن! و این جریان قرآن صامت و خاموشی است که بر قلب نازنین حضرت رحمتاً للعالمین، پیامبر سعادت و آزادگی، خاتم الانبیاء، محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم، نازل گردید و هم اکنون بدون هیچ زیادی و نقصان در دست ماست و آن کتاب مجد و کرامت را جز او و جانشینان او کسی را توان تفسیر آن نیست. اما قرآن حاضر و ناطقی که وجود سراسر جود ارکان ولایة الله، حضرات ائمه هدی علیهم آلاف التحیّه و الثناء می باشند، نیز جریانی چون جریان قرآن صامت دارد، چرا که به مقتضای همان قاعده عقلی به جز «حضرت باری» و ذوات مقدسه ائمه هدی، چه کسی می تواند بر ارکان ولایة الله، محیط و مشرف باشد؟ پس بجز خدا و پیامبر و آنان که از خاندان وحی هستند چه کسی می تواند تعریف نماید؟ بنابراینهر گونه تعریفی برای پیامبر چنانچه تعلق به باری و پیامبرش نداشته باشد، به بیراهه ره می سپارد و چنان می شود که عده ای را غُلات نامند و عده ای دیگر را ناصبی و ملحد. ابوهریره که نزد شیعه منزلتی ندارد و به جعل احادیث موصوف است در این مورد اعتراف کرده و می گوید پیامبر را دیدم که حسن و حسین را بر روی شانه های مبارک خویش نهاده و به سوی ما می آید وقتی به ما رسیدند فرمودند هر کس این فرزندم را دوست بدارد مرا دوست داشته است و هر کس با آنان دشمنی کند با من دشمنی نموده است. حضرت علی(ع) می فرماید: «ایاکم و الغلو فینا، قولوا انا عبید مربوبون و قولوا فی فضلنا ماشئتم» بپرهیزید از غلوّ درباره ما. بگویید ما بنده و دارای پروردگار هستیم و (آنگاه) در فضل و برتری ما هر چه خواستید بگویید. حتی آنچه از امام صادق شنیده شده، که فرمودند: «نزلونا عن الربوبیه و قولو فینا ما شئتم»؛ ما را تا مقام ربوبیت بالا نبرید اما هر چه خواستید ، در فضل ما بگویید، در صورتی که صدور آن قطعی باشد، یعنی آنچه را که می توان در مقام امکان گفت از فضل و برتری ما بر زبان آورید . اما آنچه که از این روایات که گاهی قطعی الصدور است ، بدست می آید آن است که : برترین وجود، بعد از واجب الوجود، وجود ذی جود ذوات مقدسه اهل بیت علیهم السلام است. در مورد حضرت امام حسین علیه السلام که سرآمد شهیدان و سرور آنان است، آنچه گفته شد صدق نماید، یعنی: آن بزرگوار، قرآن ناطقی بود که عده ای از کفتاران مسلمان نما، ورق های آن را پاره پاره کردند و به گمان خود شیرازه اش را در آتش کینه سوزاندند، غافل از آن که " یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ " چراغی را که ایزد برفروزد، هیچگاه سرد و خاموش نگردد. این قرآن را نیز نمی توان براحتی تفسیر نمود، فقط کسانی می توانند این کتاب شهادت را تفسیر کنند که محیط و مشرف بر آن باشند، پس ما تفسیر آفتاب را از خورشید می خواهیم. و اینک تفسیر آفتاب حسینی نخست حقیقت حسینی را در آینه زیبای حسینی می جوئیم! حسین فرزند علی و فاطمه و سبط دوم نبی گرامی اسلام، از نیاکانی پاک و مادرانی عفیف، سوم شعبان در سال 4 هجری قمری در مدینه النبی به دنیا آمد، دلها از میلادش مسرور گردید و دیده ها گریان شد. پیامبر تا خبر میلادش را شنید به خانه دخترش آمد و به اسما دختر یزید بن سکن انصاری، گفت: فرزندم را بیاورید، اسماء فرزند را که در جامه ای سپید پیچیده بود، آورد و به پیامبر داد پیامبر اذان را در گوش راست آن نوگل محمدی خواند و اقامه را در گوش چپش. چند روزی از ولادتش نگذشته بود که امین وحی نازل شد و سلام خدا را به پیامبرش ابلاغ فرمود و گفت ای پیامبر؛ این نوزاد را چون فرزند کوچک هارون، "شبیر" نام بگذار! چون علی برای تو، بسان هارون است برای موسی جز آنکه تو خاتم پیامبرانی (و پیامبری بعد از تو نیست). پس گام اول شناخت حسین، آن است که بدانیم نامش را خدای جلیل بدون واسطه انتخاب فرموده است. روز هفتم ولادتش فاطمه زهرا به یمن قدوم مبارکش، گوسفندی قربانی ساخت و به رسم عقیقه ولیمه فرمود و جعد مشکین آن نوگل زیبا را برگرفت و به مقدار آن نقره صدقه داد. در مورد حضرت امام حسین علیه السلام که سرآمد شهیدان و سرور آنان است، آنچه گفته شد صدق نماید، یعنی: آن بزرگوار، قرآن ناطقی بود که عده ای از کفتاران مسلمان نما، ورق های آن را پاره پاره کردند و به گمان خود شیرازه اش را در آتش کینه سوزاندند، غافل از آن که " یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ " چراغی را که ایزد برفروزد، هیچگاه سرد و خاموش نگردد. آیا حسین بن علی تافته ای جدا بافته بود؟ در اینجا باید بدانیم، آنچه موجب برتری حسین بن علی و خاندان پاکش شده است ، طینت پاکی است که در نیای او ، به ارث رسیده که حضرت سید الشهداء ، از آن طینت پاک به خوبی مراقبت نمود، تا آنکه بر حسب آیه شریفه «وَ یَزِیدُ اللَّهُ الَّذِینَ اهْتَدَوْا هُدًى یعنی: و خداوند کسانى را که هدایت یافتهاند بر هدایتشان مىافزاید.» حضرت اباعبدالله یکی از تاثیر گزارترین ارکان ولایت اللهی شد، پس او بواسطه اختیاری که داشت، حسین بن علی گردید نه آنکه خدای بزرگ بی سبب او را انتخاب فرموده باشد . امام حسین در نگاه پیامبر (ص) پیامبر در سال 11 هجری قمری یعنی حدود شش سال و چند ماه پس از میلاد با سعادت امام حسین علیه السلام بدرود حیات گفت و به دیار باقی شتافت اما در همین چند صباحی که حسین با پیامبر بود پیامبر حق مطلب را اداء فرمود. سلمان فارسی که پیامبر اسلام در وصف او فرموده است «سلمان منا اهل البیت» سلمان از ما خاندان است می گوید: دیدم که پیامبر امام حسین را بر زانوی خود گذاشته و او را می بوسید و می فرمود تو بزرگواری پسر بزرگوار و پدر بزرگواران، تو پیشوا و امام فرزند امام و پدر امامانی، تو حجت خدا و پسر حجت خدا و پدر حجج الهی هستی که نه نفرند و خاتم ایشان قائم ایشان می باشد.(کمال الدین، ص 152) انس بن مالک روایت می کند وقتی از پیامبر پرسیدند که کدامیک از اهل بیت را بیشتر دوست می داری فرمودند: حسن و حسین را. ابوهریره که نزد شیعه منزلتی ندارد و به جعل احادیث موصوف است در این مورد اعتراف کرده و می گوید پیامبر را دیدم که حسن و حسین را بر روی شانه های مبارک خویش نهاده و به سوی ما می آید وقتی به ما رسیدند فرمودند هر کس این فرزندم را دوست بدارد مرا دوست داشته است و هر کس با آنان دشمنی کند با من دشمنی نموده است. و روایت معروفی که دارای مضامین عالی و پرمغزی است و از پیامبر خدا به ما رسیده است که "حسین منی و انا من حسین" و این روایت را علاوه بر راویان شیعه، روات اهل سنت نیز نقل نموده اند، دلالت بر منحصر بودن مقام حضرت سید الشهداء دارد . در روایت دیگری که سنی و شیعه بر صدور آن اتفاق دارند آن است که پیامبراکرم فرموده است: الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنه؛ یعنی امام حسن و امام حسین سرور و آقای جوانان اهل بهشت هستند. افزون بر همه این روایات ، روایات بسیاری که در کتب شیعه و با وجود خفقان اموی در حذف نام مبارک علی و خاندان پاکش، آنقدر زیاد است که به قول محدث قمی خافقین (شرق و غرب) را پر کرده است، اما ما به معدود روایاتی از پیامبر رحمت در فضل حضرت ابا عبدالله الحسین بسنده کردیم، تا نمای منظر محمدی پیرامون حسین را ببینیم. حرکت و قیام حضرت، صحیفه کاملی است که در آن، درسهایی در ابعاد گوناگون معرفتی، معنوی، فضیلتِ انسانی، دنیوی و اخروی، فردی و اجتماعی، به ابناء بشر داده شده است. حضرت در وصیّتنامهای که در مدینه به برادرشان محمّد بنحنفیّه دادند، نوشتند که قیام من برای اصلاح امّت است . در مورد واقعه عظیم عاشورا هر چه سخن رود کم است مگر میتوان آن همه عظمت را به قلم آورد؟ مگر عقل میتواند تمام ابعادش را در خود جا دهد؟ لحظه به لحظه اش درس بود درس انسانیت و آزادگی درس عشق !!! و عجبا گروهی کوته فکر که هرگز قادر نبوده اند به عمق ماجرا برسند و بفهمند حسین علیه السلام کیست و چه کرد ؟بر پایه کور دلی کوفی صفتانه غرض میورزند که "حسین طالب قدرت بود" و برای حکومت چنین کرد !!! جناب آیت الله آقا مجتبی تهرانی که انشاء الله خداوند ایشان را حفظ فرمایند هر ساله در دهه عاشورا سخنرانی هایی ایراد می فرمایند و به بیان و روشن سازی ابعاد مختلف آن واقعه عظیم می پردازند که ما هم سخنان مبین ایشان را تقدیم حضور شما عزیزان می کنیم باشد که به گوشه ای از عظمت آن حماسه عظیم عشق مدبّرانه برسیم . نامه یزید برای بیعت گرفتن از امام وقتی قیام امام حسین(علیهالسلام) را با یک دید سطحی و ظاهری نگاه میکنیم، میبینیم که حضرت انسانی بود که بر ضدّ یک حکومت قیام کرد و قصد براندازی آن را داشت. بعد از مرگ معاویه، یزید به «ولید بنعتبه» استاندار مدینه نامه نوشت که سه نفر را دستگیر کن و از آنها بیعت بگیر؛ «امام حسین» و «عبداللهبنعمر» و نفر بعدی هم «عبداللهبنزبیر». به او گفت از این سه نفر فوراً بیعت بگیر! نامه سرِ شب به دست ولید رسید. او هم بلافاصله به دنبال «مروانبنحکم» استاندار قبلی مدینه که از طرف معاویه استاندار بود فرستاد تا با او مشورت کند. مروان هم به او گفت: معطّل نکن؛ تا قبل از آنکه خبر مرگ معاویه منتشر شود، از اینها بیعت بگیر؛ اوّل از حسین بیعت بگیر، که او برای حکومت یزید خطر دارد. ولید هم شبانه به دنبال امام حسین فرستاد. خلاصه ولید مسأله بیعت گرفتن برای یزید را به امام گفت. پاسخ امام به درخواست بیعت امام در همان اوّلین جلسهای که با ولید بنعتبه، برخورد داشت سخنانی را ایراد فرمود که از این سخنان، همین معنایی که من عرض کردم به دست میآید که حضرت قصد براندازی یک نظام را داشت و بعد هم میخواست یک نظام دیگر را جایگزین آن کند. حضرت به ولید فرمود: «أَیُّهَا الْأَمِیرُ إِنَّا أَهْلُ بَیْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِکَةِ وَ بِنَا فَتَحَ اللَّهُ وَ بِنَا خَتَمَ اللَّهُ » در فراز دوم فرمود: « وَ یَزِیدُ رَجُلٌ فَاسِقٌ شَارِبُ الْخَمْرِ قَاتِلُ النَّفْسِ الْمُحَرَّمَةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ وَ مِثْلِی لَا یُبَایِعُ مِثْلَهُ وَ لَکِنْ نُصْبِحُ وَ تُصْبِحُونَ وَ نَنْظُرُ وَ تَنْظُرُونَ أَیُّنَا أَحَقُّ بِالْبَیْعَةِ وَ الْخِلَافَة».2 مقابله دو جریان «خدا محور» و «شیطان محور» : اینکه حضرت اوّل فضائل خاندان خودش را بیان میکند که «أَهْلُ بَیْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِکَةِ...» گویای چیست؟ چرا بعد میرود سراغ یزید و میگوید که او شارب خمر است، آدمکش و فاسق علنی است؟ هدف حضرت از برقراری مقابله بین این دو چیست؟ حضرت در این بیانات دو جنبه مختلف را در مقابل یکدیگر قرار میدهد؛ یک جنبه «الهیّت» است و دوم جنبه «شیطانیّت». حضرت، بحث «خدایی بودن» و «تابع هوای نفس بودن» را مطرح میکنند تا از مقابله این دو نتیجهگیری کنند. لذا بعداً بحث صلاحیّت و عدم صلاحیّت را مطرح میکند که کسی همچون من، با کسی همچون یزید بیعت نمیکند. حضرت نمیگوید من با او بیعت نمیکنم؛ بلکه میفرماید مثلِ من با مثلِ او بیعت نمیکند. بحث صلاحیّت و عدم صلاحیّت نوعی را مطرح میکنند. «براندازی» نه «جانشینی» یک وقت کسی میگوید من میخواهم این فاسق را سرنگون کنم و خودم جای او بنشینم؛ امّا امام حسین اصلاً این حرف را نزد. بلکه فرمود مثلِ من با مثلِ او نمیتواند بیعت کند. پس بحث اوّل این است که کسی مثلِ یزید اصلاً صلاحیّت این جایگاه را ندارد. کاری به اینکه چه کسی باید خلیفه شود نداریم؛ چه کسی صلاحیّت دارد بحث دیگری است. الآن آنچه مطرح است این است که یزید و هر که مثل او باشد صلاحیّت تصدّی این جایگاه را ندارد. حضرت در آن جلسه اصلاً این را مطرح نمیکند که چه کسی صلاحیّت دارد. تمام حرف، درباره ردّ یزید است. «مثلِ یزید» سزاوار حکومت اسلامی نیست! انقلابها و قیامهای بشری، حرفشان این است که ما باید در براندازیها، حکومت فعلی را کنار بگذاریم و خودمان بهجای او بنشینم. اما این تعبیر در هیچ جای سخنان حضرت نیست. حضرت اوّل میگوید: ما، خاندان الهی هستیم و وابسته به خداییم، امّا اینها وابسته به شیطانند. مطلب بسیار روشن و ساده است. بعد میفرماید حالا برای زمامداری حکومت جامعه مسلمین کدام سزاوارتر هستند؟ کدام خاندان باید زمام حکومت را در دست بگیرند؟ یعنی بحث صلاحیّت را مطرح میکنند که اینها با این وضع خراب، نباید در رأس امور باشند. حضرت معیارها را مطرح میکند؛ دو نظام و دو رژیم را مطرح میکند؛ یک رژیم الهی و یک رژیم شیطانی. جامعه مسلمین، رژیم الهی میخواهد یا رژیم شیطانی؟ مسلّماً رژیمی الهی و اسلامی میخواهد. لذا حضرت مسأله صلاحیّت را مطرح میکند و میگوید: «مِثلِی» مثلِ ما، یعنی انسانهای الهی دستشان را به عنوان تأیید، به دستِ انسانهای شیطانی نمیدهند. با یزید، کار اسلام تمام است! فردای همان شب حضرت در کوچه به همین مروان بنحکم برخورد میکند. او شروع میکند امام حسین را نصیحت کردن که من صلاح شما را در این میبینم که با یزید بیعت کنی! حضرت در آنجا مُستَند حرف خود را به او میگوید که چرا درخواست بیعت را نپذیرفت.3 حضرت در جوابش میگوید: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ»؛ یعنی فاتحه اسلام را باید خواند. «إِذْ قَدْ بُلِیَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ یَزِیدَ»4 بهخاطر اینکه امّت به کسی مثل یزید مبتلا شدند و او سردمدار آنها شده است. اینجای سخن مهم است که فرمود: «وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّی رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) یَقُولُ»؛ خودم شنیدم که پیغمبر فرمود: «الْخِلَافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلَى آلِ أَبِی سُفْیَانَ فإذا رَأیتُم مُعَاوِیَةَ عَلَی مِنبری فَابقَرُوا بَطنَهُ»؛خلافت بر خاندان ابیسفیان حرام است و اگر دیدید که معاویه بر منبر من نشسته ـکنایه از اینکه او زمام حکومت مسلمین را در دست گرفته است شکمش را بدرید! «وَ قَد رَأوهُ أهلُ المَدِینَةِ عَلَی المِنبَرِ فَلَم یَبقَرُوهُ»؛ اما اهل مدینه این صحنه را دیدند و شکمش را پاره نکردند. «فَابتَلاهُمُ الله بِیَزِیدٍ الفَاسِقِ». خداوند هم آنها را به یزید مبتلا کرد. خودم این سخنان را از پیغمبر شنیدم، حالا چگونه بیایم و بیعت کنم؟! حضرت صریح میگوید که خودم از جدّم شنیدم!5 مقابله با یزید به حکم عقل و نقل یک وقت بحث عقلی میکنیم، یک وقت بحث نقلی میکنیم. هم عقل اقتضا میکند که در هر حکومتی، زمامدار باید از قُماش آن حکومت باشد، و هم نقل چنین حکم میکند. اگر حکومت الهی است، باید زمامدار آن نیز الهی باشد؛ اگر حکومت شیطانی است، حاکم هم باید شیطانی باشد وگرنه کاری از پیش نمیرود. ما گام به گام میخواهیم پیش برویم. عقل همین را میگوید که باید حاکم با حکومت متناسب باشد. نقل هم راجع به این خاندان همین را میگوید. حضرت از پیغمبر نقل میکند که او این حرفها را گفته است. حالا وظیفه امام چیست؟ «براندازی». امّا اینکه میخواهم خودم جای او بنشینم، هیچجا چنین حرفی را ما از حضرت نمیشنویم. بلکه بحث حضرت این است که او صلاحیّت ندارد و من صلاحیّت دارم. همه اینها کاملاً حسابشده است. اهرم حکومتها برای تشکیل و بقا حالا در اینجا این بحث مطرح است که هر نوع حکومتی چه برای به پاداشتن و چه برای نگاه داشتنش، چه به لحاظ حدوث و چه از نظر بقاء، اهرمهایی دارد که متناسب با ماهیّت حکومت است و با بهکارگیری آن اهرمها حکومتی را براندازی میکند و خودش بر سر کار میآید. همچنین با استفاده از این اهرمها که با نوع حکومت و اهداف آن رابطه تنگاتنگ دارد، برای بقای خویش تلاش میکند. البته حکومتهای شیطانی که حرکت و اهدافشان مطابق جهات نفسانی است، اهرم خاص خودشان را دارند و حکومت الهی هم اهرم خاص خودش را دارد. هیچ وقت نمیشود، که ما بتوانیم یک حکومت الهی بر پا داریم، ولی از اهرمهای شیطانی بهرهگیری کنیم؛ این نمیشود. حکومتها هرکدام ابزار خاص خودشان را دارند. اهرم حکومت شیطانی: «تطمیع»، «تهدید» و «تحمیق» اهرم حکومتهای غیر الهی، مربوط به هوای نفس شیطانی است. اینها بهطور معمول و غالب، سه اهرم و وسیله دارند که آنها را به کار میگیرند. البته این سه، یک وجه مشترک هم دارند عبارتند از: «تطمیع»، «تهدید» و «تحمیق». حکومتهای شیطانی و غیر الهی برای براندازی، بر سر کار آمدن و بقای حکومت خود از این سه اهرم استفاده میکنند تا به وسیله آنها بتوانند از مردم سواری بگیرند؛ یعنی مردم را در اختیار بگیرند و بتوانند حکومت کنند. شیوه حکومتهای شیطانی؛ فریب مردم به هر قیمت این سه مورد در یک چیز مشترک هستند و وجه اشتراک آنها این است که همه اینها باعث «غرور» مردم میشود.غرور به معنای «فریبی» است که از بیخبری و جهل نشأت میگیرد. اگر فریب، از بیخبری نشأت بگیرد، چه بیخبری خودش، چه بیخبری دیگران، اسمش «غرور» است. هر سه اهرم حکومتهای شیطانی باعث غرور میشود؛ یعنی این حکومتها با استفاده از جهل و بیخبری مردم، آنها را فریب داده و حکومت خود را ادامه میدهند. گاهی با تهدید، گاهی با تطمیع و گاهی هم با تحمیق. مشخّصه حکومت و شخص الهی، مغرور نبودن است. امام حسین (علیهالسلام) نه خود مغرور بود، و نه دیگران را مغرور کرد. این مشخّصه حکومت الهی است که هیچگاه برای پیشبرد اهدافش، از این ابزار استفاده نمیکند. در حکومت الهی هیچ خبری از این حرفها نیست. در حکومت الهی اصلاً بحث فریبکاری و بهرهگیری از بیخبری مردم و بی خبرگذاشتن آنها نیست. طمع با مال و مقام، تهدید به گرفتن جان این اهرمها، مخصوص ابناء دنیا است؛ ابزار کسانی است که حکومتشان بر محور هواهای نفسانیّه، یعنی حکومت شیطانی است. حکومت شیطانی، این اهرم را به کار میگیرد تا بر سر قدرت باقی بماند. در بُعد طمع، سرآمد چیزهایی که انسان دوست دارد «مال» و «جاه» است. با پول و ریاست، مردم را فریب میدهند. غرور از اینجا شروع میشود. در بُعد تهدید، مردم از جانشان میترسند، لذا آنها هم همین را هدف میگیرند و هراس از مرگ را در دل مردم میاندازند. در بُعد تحمیق، هم از جهل مردم استفاده کرده و آنها را در اختیار میگیرند. تحمیق و فریب مردم توسط ابن زیاد شما اوّلین جلسه امام حسین با ولید را دیدید؛ حالا اوّلین برخورد حکومت شیطانی یزید با سفیر امام حسین را هم ببینید و با هم مقایسه کنید! با دقّت دو جریان را بررسی کنید! این حکومت یزیدی را ببینید که از چه اهرمهایی استفاده میکند. ابنزیاد وقتی که وارد کوفه میشود، با چه قیافه و شکلی میآید؟ چگونه مردم را فریب میدهد؟! در همان گام اوّل، ابزارش فریب است. اوّلین منبری که در مسجد کوفه میرود، هم به مردم وعده میدهد که من برای شما چه کارهایی انجام خوام داد و هم از آن طرف تهدید کرد که اگر کسی با حسین همراهی کند چنین و چنان میکنم. هم درِ خزینه را باز میکند و مال بیتالمال را وسط میریزد، هم از این طرف به دروغ میگوید لشگر چندین هزار نفره دارد از شام میآید. هم تطمیع کرد و هم تهدید. به عمر سعد هم وعده حکومت ری را داد که این تطمیع مالی و مقامی است و از آن طرف هم همه را تهدید کرد که از سپاه شام و برخورد سخت حکومت بترسید! شایعه ارتداد مُسلم! از طرفی دیگر، به سراغ یک سنخ باورهای جامعه اسلامی و توده مردم میرود و از جهل آنها برای فریب استفاده میکند. من اسم این کار را میگذارم «تحمیق» که همان فریب بر محور بیخبری است. در بعضی جاها نقل شده که مُسلم را متهم میکنند که او مرتد شده است. چرا؟ چون با امیرالمؤمنین مخالفت کرده است. شعار ارتداد بر اساس باورهای دینی مردم باعث شد تا بتواند دور مُسلم را خالی کند و حکومت شیطانی و یزیدیاش باقی بماند. باور دینی مردم این بود که کسی نباید بر خلاف حکومت اسلامی قیام کند. او در اینجا از تحمیق استفاده میکند. ابنزیاد برای بقای حکومت خود از هر سه عامل استفاده کرد. بدانید حکومتهای شیطانی هستند که به تطمیع، تهدید و تحمیق متوسل میشوند و از این سه اهرم و سه وسیله استفاده میکنند که بر جامعه سلطه پیدا کنند. کار آنها این است. اما در حکومت الهی از این حرفها خبری نیست . اگر کسی غرض را کنار بگذارد و چشم دلش را باز کند آیا باز هم میگوید حسین در پی قدرت طلبی قیام کرد ؟ او نیت بزرگی در سر داشت آن هم زنده کردن اسلام بود و نجات دین خدا از دست شیطان صفتی چون یزید هدفش بزرگ بود هدف بزرگ وسیله بزرگ هم میطلبد فریب و نیرنگ و زر و زور وسیله های پست نیت های پست است به درد بکار عشق نمی آید امام حسین علیه السلام از والاترین چیز ها در راستای رسیدن به هدف مقدسش مایه گذاشت از عزیزانش از همچو عباسی و زینبی و از هر آن چه که گذشتن از ان ها کار هر بشری نیست این گذشت فقط از خون خدا سر میزند و بس... ذکر مصیبت جناب مُسلم بنعقیل محمد بناشعث وقتی دید که نمیتواند مُسلم را دستگیر کند، چارهای ندید جز اینکه به او امان دهد. به مُسلم رو کرد و گفت: «إنَّکَ لاتَکذِبُ وَ لاتَغُرَّ».7 تو نه اهل دروغی و نه اهل غروری! همان لغت را وسط میکشد. ببین دشمن چگونه دارد خطاب میکند! «إنَّکَ لاتَکذِبُ وَ لاتَغُرَّ». این عین جملهای است که به مُسلم گفت. گفت تو نه اهل دروغی و نه اهل غروری! ولی من به تو امان میدهم؛ از طرف امیر هم امان میدهم؛ از طرف خدا و رسول خدا هم امان میدهم. امان دادن هم در عرب رسم بود و به هیچ نحو به کسی که امان داده شده بود خیانت نمیشد. امّا فریبکاری را ببینید! امان داد، ولی بعد با مُسلم چه کار کردند؟! وقتی مُسلم را دستگیر کردند، مُسلم در بین راه شروع کرد به گریه کردن. یکی از اینها رو کرد به مُسلم و گفت کسی که برای یک چنین امر عظیمی قیام میکند که نباید اینگونه زبونی به خرج دهد و گریه کند! مُسلم گفت: «لَا أبکِی لِنَفسِی»؛ من برای خودم گریه نمیکنم. «وَ لَکِن أبکِی لأهلِی المُقبِلِینَ إلَیَّ»؛ گریهام برای آن زن و بچهای است که دارند به سوی من میآیند. «أبکِی لِلحُسَینِ وَ آلِ الحُسَینِ». من برای حسین و خانوادهاش دارم گریه میکنم. عجب امان نامهای به مُسلم دادند! ببینید دو گروه مقابل یکدیگر هستند و اصلاً شیوهشان با هم فرق میکند؛ یکی شیطانی است و یکی رحمانی است. مُسلم وصیّت کرد و عبیدالله گفت او را به بالای بام دارالعماره ببرید و بالای قصر او را بکشید. از قاتل مُسلم پرسیدند وقتی مُسلم را بالا میبردی، چه میگفت؟ گفت تسبیح خدا میکرد، استغفار میکرد و صلوات میفرستاد. من در مقتلی دیدم که وقتی مُسلم به پشت بام رسید، رو کرد به سمت مکه و گفت: «السَّلامُ عَلَیکَ یَابنَ رَسُولِ الله یَا حُسَینِ». یا اباعبدالله! حال مُسلم بنعقیل را داری میبینی؟! شروع کرد با مولایش صحبت کردن. مولا هم مُسلم را فراموش نکرد. او هم در همان لحظات آخر، یادی از مُسلم کرد. امّا میدانید فرق این دو در چه بود؟ مُسلم گفت: یا اباعبدالله! حال مُسلم بنعقیل را میبینی؟! ولی امام حسین وقتی مُسلم را یاد کرد، چیز دیگری گفت. فرمود ای مُسلم! بیا حال زن و بچه من را ببین... «فَنادَی یَا مُسلم بنِعَقیلِ وَ یَا هَانِیء بنَعُروَةِ یَا زُهَیرُ یَا بُرَیرُ قُومُوا عَن نَومَتِکُم أیَّهَا الکِرَامُ فَادفَعُوا عَن حَرَمِ الرَّسُولِ»... منبع : پایگاه اطلاع رسانی آیت الله آقا مجتبی تهرانی پی نوشت ها : [1]. سوره مبارکه اعراف، آیه 57 [2]. بحارالأنوار، ج 44، ص 324. این جریان را هم خوارزمی نقل میکند و هم در بحار آمده است. خیلی جاها هست. این جملات تنها در یکجا نیامده است. من حالا فهرستوار، عبارتی را که محور بحثم هست میگویم. [3]. من بحثم یک مقداری طلبگی است ولی بدانید انسان هر چه سطح فهم و درکش نسبت به قیام حسین (علیه السلام) بیشتر باشد، دلبستگی و پیرویاش بیشتر میشود. [4]. بحارالأنوار، ج 44، ص 326 [5]. این مطلب در لهوف، مقتل خوارزمی، بحار و شاید پنج شش جای دیگر آمده است. [7]. بحارالانوار، ج 44، ص 357 آب و عطش لازم وملزوم یکدیگرند. کاروان اباعبدالله ، کنار فرات فرود آمد ، لیکن سپاه ابن سعد ، فرات را به محاصره گرفت و آب را به روی امام حسین(ع) و اهل بیت و اصحابش بست و میان امام و آب فاصله انداختند تا هم زودتر حسین (ع) را به تسلیم وادارند و هم از خاندان رسالت انتقام بگیرند . به نقل مورخان ، از سه روز قبل از عاشورا با محاصره فرات ، خیمه گاه امام در مضیقه ی بی آبی قرار گرفت و کودکان اهل بیت با دیدن رود فرات ، تاب تحمل عطششان کمتر می شد . منع آب از زنان و کودکان و افراد عادی (به ویژه غیرنظامیان) در همه ادیان و مذاهب به ویژه دراسلام ، غیرقانونی و عملی غیرانسانی است . سپاه اموی با بستن آب به روی یاران و فرزندان امام حسین(ع) ، این کار خلاف شرع و مغایر با شرافت انسانی و جرم جنگی را مرتکب شدند و کسانی همچون عمروبن حجاج و عبدالله بن حصین به این عمل مباهات می کردند و زخم زبان نیزمی زدند . بستن آب به روی کاروان امام حسین (ع) در سال 61 ه ق آب فرات به روی خاندان حضرت سیدالشهدا (ع) در کربلا بسته شد . عمر بن سعد به دستور عبید الله ، عمرو بن حجاج را با پانصد سوارکار فرستاد که میان حسین (ع) و یاران وى و آب حایل شوند ، تا به این وسیله حسین (ع ) و یاران او نتوانند به آب دست یابند . تشنگى بر حسین و اهل بیت و یارانش سخت شد . عباس بن على (ع) به همراه نافع بن هلال از حضرت اجازه گرفتند تا به سمت فرات رفته و برای اهل بیت حسین(ع) که عطش امانشان را ربوده بود ، آب بیاورند . به سمت رود فرات حرکت کردند . نافع بن هلال جملى با پرچم پیشاپیش مىرفت .عمرو بن حجاج با مشاهده او فریاد زد : کیستى و براى چه آمدهاى ؟ گفت : من نافع بن هلال هستم ، برای طلب آب آمده ام . ابن حجاج فریاد زد : خودت می توانی از آب بنوشی اما بردن آب برای حسین را جایز نیستی . نافع گفت : نه ، به خدا سوگند تا حسین (ع) و یارانش تشنهاند ،یک قطره آب نخواهم نوشید . نافع بلافاصله به همراه یارانش به سمت فرات پیش رفتند و مشک ها را پر نمودند . سبط ابن جوزى مىگوید : عمرو بن حجاج و یارانش پیش دویدند و خواستند راه بازگشت را بر آنان ببندند . بین سپاه دشمن و یاران حسین (ع) درگیری پیش آمد و سرانجام یاران با وفای حسین (ع) نتوانستند آب را به حسین و اهل بیت (ع) برسانند و حادثه ی شهادت عباس (ع) اتفاق افتاد .1 سپاه اموی با بستن آب به روی یاران و فرزندان امام حسین(ع) ، این کار خلاف شرع و مغایر با شرافت انسانی و جرم جنگی را مرتکب شدند و کسانی همچون عمروبن حجاج و عبدالله بن حصین به این عمل مباهات می کردند و زخم زبان نیزمی زدند عمرو بن حجاج که بود ؟ یکی از سران شهر کوفه و فرماندهان اصلی سپاه « ابن زیاد و عمربن سعد» که در مراحل مختلف فعالانه در جبهه دشمن به مقابله با حسین بن علی علیه السلام شرکت داشت ، عمربن حجاج بود . در اولین روزهای نهضت حسینی ، او همراه چند نفر دیگر چون : شبث بن ربعی ، حجار بن ابجر و...، نامه ای برای امام حسین علیه السلام نوشت ، و آن حضرت را به کوفه دعوت کرد ! در ادامه قیام امام حسین (ع) وی در روز هفتم محرم سال 61 هـ.ق به دستور « ابن زیاد » با 500 نفر سوار، به کنار رود فرات آمد و میان حسین (ع) و یارانش با آب فرات مانع شد و در واقع، آب را بر روی آنان بست و در برخی از مقاتل آمده که : وی قسم خورد که تا لحظه مرگ (شهادت) امام حسین (ع) نمی گذارد حضرت قطره ای از آب را بنوشد . 2 عاقبت گستاخی به خون خدا در روز هفتم محرم الحرام مردی به نام « عبدالله بن حصین ازدی » - که از قبیله «بجیله » بود فریاد برآورد : " ای حسین ! این آب را دیگر بسان رنگ آسمانی نخواهی دید! به خدا سوگند که قطره ای از آن را نخواهی آشامید ، تا از عطش جان دهی! " حمید بن مسلم می گوید :" به خدا سوگند که پس از این گستاخی او ، برای امری به دیدارش رفتم در حالی که بیمار بود ، قسم به آن خدایی که جز او پروردگاری نیست ، دیدم که عبدالله بن حصین مرتب در حال آشامیدن آب است ، به طوری که شکمش بالا آمده بود ، اما باز فریاد العطش ! العطش ! می زد ومرتب آب را طلب می کرد ولی سیراب نمی شد . حالت وی ادامه داشت تا سرانجام از شدت نوشیدن آب به هلاکت رسید ." 3 پی نوشت ها : 1- سید محسن امین / ترجمه علی حجتی کرمانی / سیره معصومان / ج 4 / ص 144 2- تذکرة الخواص / ص247 3- ارشاد شیخ مفید / ج 2 / ص 86 سفارش اسلام به برخورد با اسیر در منطق اسلام و سیره ی پیشوایان دینی به شدت از شکنجه و آزار اسیران نهی شده است . رسول خدا (ص) به مردم مىآموزد ، خلق و خوى نیکو باید با هر جنگى همراه ، و فضیلت و ارزش در همه مراحل بر آن سایه گستر باشد ، آن حضرت با اسیران نبرد به مدارا رفتار مىکرد و کرامت انسانى آنانى را زیرپا نمىنهاد ، بدانگونه که تاریخ بشریّت هیچ رزمندهاى را به اندازه محمّد (ص) مهربان با اسیران جنگ سراغ ندارد . رسول خدا (ص) پیوسته درباره رفتار شایسته با اسیران سفارش کرده بود . حتی در بعضی از نقل های تاریخی دیده می شود که اگر اسیری گرفته می شد که نمی توانست راه برود، اصحاب حضرت رسول (ص) برای آنکه به او سختی وارد نشود او را بر دوش خود حمل می کردند .1 حقیقتاً این اسلام چه مکتبى است که دومین شخص آن (امام علىعلیه السلام) بعد از ضربت خوردن و دستگیرى قاتل ، سفارش آن جنایتکار را مىکند و مىفرماید: «احبسوا هذا الاسیر » این قاتل اسیر را حبس کنید ، « اطعموه » او را غذا دهید، « و اسقوه » به او نوشیدنى دهید و در اسارت با او خوش رفتارى کنید . « احسنوا اسارته .» 2 رفتار پیامبر با عدی ابن حاتم طائی عدی که در صفات انسانی ، آئینه تمام نمای پدرش بود ، پس از وی بر قبیله « طی » ریاست داشت . افراد این قبیله بت « فلس » را می پرستیدند . عدی، مسیحی بود و آن را از مردم پوشیده می داشت و به دلیل تبلیغات زهرآگین دشمن علیه آئین اسلام و پیشوای آن، کینه رسول خدا (ص) را در دل می پروراند و از خبر پیروزی های چشمگیر مسلمانان ، ناخرسند بود . با این همه، پیش بینی می کرد که دیر یا زود، منطقه آنها نیز به وسیله آئین محمّدی و سربازان سلحشور آن ، فتح شود و بساط حکومت او برچیده گردد . از این رو برای حفظ ریاست و آئینش از افراد تحت امر خود خواسته بود که شتران تندرو او را آماده حرکت ، و دیدبانان نیز مراقب مسیر باشند تا هرگاه که زنگ خطر به صدا در آمد ، بی درنگ با تجهیزات لازم ، فرار را بر قرار ترجیح دهد و از قلمرو سپاه اسلام خارج گردد . سرانجام در یکی از روزهای ماه ربیع الاول سال نهم هجری ، که توسط یکی از دیدبانانش از جانب سپاه اسلام احساس خطر کرد ، عدی به سرعت همسر و فرزندان و وسایل سفر را برداشت و راهی دیار شام ـ که مرکز مسیحیت بود ـ گردید و به هم کیشان خود پیوست. به علت شتابزدگی زیاد ، فرصت نیافت تا خواهر خود « سفّانه » را نیز از میان قبیله طی خارج سازد . مسلمانان به فرماندهی امام علی(ع) به سرزمین او وارد و به بتخانه حمله ور شدند و گروهی از نیروهای مقاومت را دستگیر و جمعی را اسیر با خود به مدینه بردند . در میان اسیران ، سفّانه دختر حاتم وجود داشت که او را در منزل رمله ، دختر حارث ، در اطراف مسجد مدینه نگاهداری می کردند . در یکی از روزهایی که پیامبراکرم(ص) برای اقامه نماز عازم مسجد بود، سفّانه که زنی سخنور و شجاع بود، موقع را مغتنم شمرد و از جا برخاست و پیامبر (ص) را مخاطب قرار داد : «یا رسول اللّه ، هلک الوالد ، و غاب الوافد ، فامنن علیّ ، منّ اللّه علیک ؛ ای پیامبر خدا! پدرم فوت کرد ، و آنکه عهده دار هزینه ام بود ، متواری است ؛ پس بر من منّت گذار ، خداوند بر تو منّت گذارد . 3 رسول خدا (ص) پرسید : سرپرست و عهده دار هزینه زندگی ات چه کسی بود؟ گفت : برادرم عدی ، فرزند حاتم. فرمود: فردی که از خدا و رسولش فرار و به شام گریخت؟ پیامبر (ص) بدون گفتن چیزی ، دختر حاتم را به حال خود گذاشت . سفّانه روزهای متوالی ، سخنان خود را با رسول تکرار کرد تا سرانجام حضرت پاسخ داد : خواسته ات را پذیرفتم ولی برای رفتن از مدینه، شتاب مکن ؛ تصمیم دارم تو را همراه فردی امین به زادگاه یا نزد برادرت بازگردانم و در حال حاضر ، مقدمات این سفر آماده نیست . در یکی از روزها سفّانه با خبر شد که به زودی کاروانی از مدینه به سوی شام حرکت می کند که از آشنایان او نیز در آن حضور دارند . موضوع را با پیامبر در میان گذاشت تا با رفتنش از مدینه موافقت کند . پیامبر(ص) خواسته اش را پذیرفت و مبلغی به عنوان هزینه سفر و مرکبی راهوار و مقداری پوشاک به وی بخشید . در شام ماجرای اسارت و آزادی خود را برای برادرش بازگو کرد. سفّانه رفتار نیک مسلمانان را برای برادرش تشریح کرد و آنگاه گفت: در محمد (ص) فضائل ارزنده ای وجود دارد و به صلاح تو است که فوراً نزد او رفته و پیمان دوستی منعقد سازی . چه آنکه اگر او « پیامبر » باشد ، فضیلت پیشگامی در گرویدن به او را کسب خواهی کرد و اگر چنین نباشد ،4 در سایه قدرت روز افزون و حکومت عادلانه اش با عزّت و احترام زندگی خواهی کرد .5 سخنان این بانوی هوشمند در دل برادر تأثیر گذاشت و عدی با پشت سر گذاشتن مسافتی طولانی وارد مدینه شد تا از نزدیک واقعیت را تجربه کند و چنان شد که به نقلی که در تاریخ بیان شده ، سرانجام به دین اسلام روی آورد .6 نتیجه گیری با توجه به اینکه اسلام اینقدر به رفتار صحیح با اسرا ، حتی اسیری که دین اسلام را قبول ندارد و بغض رسول خدا را در سینه دارد ، سفارش کرده است ؛ چگونه آنانی که دم از حبّ رسول الله و عمل به آیات قرآن می زنند به خود اجازه دادند با نور چشم پیامبر (ص) ، سیّد شباب اهل بهشت چنین رفتاری داشته باشند و خاندان رسول را به آن وضع فجیع به اسارت بگیرند ؟! اسلام حتی در مورد مردان زورمند و تنومندی که به اسارت گرفته می شوند سفارش به مدارا و عطوفت کرده ولی این نامردان به ظاهر مرد ، چگونه به اطفال و زنان و حتی خیمه ها و سر پناه آنان رحم نکرده و آنان را غارت کردند؟! آنان همان کسانی هستند که طبق سخن گویای تاریخ ، گاه دیده می شد که پیشانی ها و زانوانشان از خواندن نماز پینه بسته اما به راستی عمل به نماز و آیات قرآن را در کجای زندگیشان جلوه گر کرده اند؟! لعنت خدا بر آنانی که نماز و آیات قرآن را جز به تفسیر خود نخواندند و عمل نکردند . پی نوشت ها : 1- آداب جنگ یا تقوای جنگی در اسلام / ج 2 / سید محسن حکیم 2- میزان الحکمه 3- التاریخ الاسلامی / ج 8 / ص 81 4- البدایة و النهایة / ج 2 / ص 259 5- صحیح السیرة النبویة/ ص 580 6- الاصابة / ج 4 / ص 322 ؛ اسدالغابة / ج 5 / ص 470 منبع : - سایت دائرة المعارف شبکه اسلامی - سایت حوزه - کتاب منتهی الامال - تاریخ در آیینه ی پژوهش، شماره 19. چون عمر سعد از کربلا به سوی کوفه روان گشت جماعتی از بنی اسد که در اراضی غاضریه مسکن داشتند، چون دانستند که لشکر ابن سعد از کربلا بیرون شدند به مقتل آن حضرت و اصحاب او آمدند و بر اجساد شهداء نماز گذاشتند و ایشان را دفن کردند به این طریق که امام حسین علیه السلام را در همین موضعی که اکنون معروفست دفن نمودند و علی بن الحسین (ع) را در پایین پدر به خاک سپردند، و از برای سایر شهداء و اصحابی که در اطراف آن حضرت شهید شده بودند حفرهای در پایین پا کندند و ایشان را در آن حفره دفن نمودند، و حضرت عباس علیه السلام را در راه غاضریه در همین موضع که مرقد مطهر او است دفن کردند. و ابن شهر آشوب گفته که از برای بیشتر شهداء قبور ساخته و پرداخته بود و مرغان سفیدی در آنجا طواف می دادند. و نیز شیخ مفید در موضعی از کتاب ارشاد اسامی شهداء اهلبیت را شمار کرده پس از آن فرموده که تمام اینها در مشهد امام حسین (ع) پایین پای او مدفونند مگر جناب عباس بن علی علیهماالسلام که در منساه راه غاضریه در مقتل خود مدفونست و قبرش ظاهر است، ولکن قبور این شهداء که نام بردیم اثرش معلوم نیست بلکه زائر اشاره میکند به سوی زمینی که پایین پای حضرت حسین (ع) است و سلام بر آنها می کند و علی بن الحسین (ع) نیز با ایشانست. و گفته شده که آن حضرت از سایر شهداء به پدر خود نزدیکتر است. و اما اصحاب حسین علیه السلام که با آن حضرت شهید شدند در حول آن حضرت دفن شدند، و ما نتوانیم قبرهای ایشان را به طور تحقیق و تفصیل تعیین کنیم که هر یک در کجا دفنند، الا این مطلب را شک نداریم که حایر بر دور ایشانست و بر همه احاطه کرده است. رَضِیَ اللهُ عَنْهُمْ وَ اَرْضاهْمْ وَ اَسْکَنَهُمْ جَنّاتِ النَّعیمِ. مؤلف گوید: میتوان گفت که فرمایش شیخ مفید(ره) در باب مدفن شهداء نظر به اغلب باشد پس منافات ندارد که حبیب بن مظاهر و حربن یزید قبری علیحده و مدفنی جداگانه داشته باشند. صاحب کتاب کامل بهائی نقل کرده که عمر بن سعد روز شهادت را در کربلا بود تا روز دیگر به وقت زوال و جمعی پیران و معتمدان را بر امام زین العابدین و دختر امیرالمومنین علیهم السلام و دیگر زنان موکل کرد و جمله بیست زن بودند. و امام زین العابدین علیه السلام آن روز بیست و دو ساله بود و امام محمد باقر علیه السلام چهار ساله و هر دو در کربلا حضور داشتند و حق تعالی ایشان را حراست فرمود. چون عمر سعد از کربلا رحلت کرد قومی از بنی اسد کوچ کرده میرفتند چون به کربلا رسیدند و آن حالت را دیدند امام حسین علیه السلام را تنها دفن کردند و علی بن الحسین علیه السلام را پایین پای او نهادند و حضرت عباس علیه السلام را بر کنار فرات جائی که شهید شده بود دفن کردند و باقی را قبر بزرگ کندند و دفن کردند و حربن یزید را اقرباء او در جائی که به شهادت رسیده بود دفن نمودند. و قبرهای شهداء معین نیست که از آن هر یک کدام است الا اینک لاشک حائر محیط است بر جمله انتهی. در مناقب از ابن عباس نقل شده که رسول خدا صلی الله علیه و آله را در عالم رؤیا دید بعد از کشته شدن سیدالشهداء علیه السلام در حالی که گردآلود و پابرهنه و گریان بود. وَ قَدْ ضَمَّ حِجْزَ قَمیصِه اِلی نَفْسِهِ یعنی دامن پیراهن را بالا کرده و بدل مبارک چسبانیده مثل کسی که چیزی در دامن گرفته باشد و این آیه تلاوت میفرمود: وَلا تَحْسَبَنَّ اللهَ غافِلاً عَمّا یَعْمَلُ الظّالِمُونَ. و فرمود رفتم به سوی کربلا و جمع کردن خون حسینم را از زمین و اینک آن خونها را در دامن من است و من میروم برای آنکه مخاصمه کنم با کشندگان او نزد پروردگار و شیخ شهید در کتاب دروس بعد از ذکر فضائل زیارت حضرت ابوعبدالله علیه السلام فرموده و هرگاه زیارت کرد آن جناب را پس زیارت کند فرزند علی بن الحسین علیهماالسلام را و زیارت کند شهداء (ع) را و برادرش حضرت عباس علیه السلام را و زیارت کند حربن یزید علیه السلام را الخ. این کلام ظاهر بلکه صریح است که در عصر شیخ شهید قبر حر بن یزید در آنجا معروف و نزد آن شیخ جلیل به صفت اعتبار موصوف بوده و همینقدر در این مقام ما را کافی است. وصلٌ: مستور نماند که موافق احادیث صحیحه که علمای امامیه به دست دارند بلکه موافق اصول مذهب امام را جز امام نتواند متصدی غسل و دفن و کفن شود، پس اگرچه به حسب ظاهر طایفه بنی اسد حضرت سیدالشهداء علیه السلام را دفن کرد چنانکه حضرت امام رضا علیه السلام در احتجاج با واقفیه تصریح نموده بلکه از حدیث شریف بصائر الدرجات مروی از حضرت جواد علیه السلام مستفاد میشود که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در هنگام دفن آن حضرت حاضر بوده و همچنین امیرالمؤمنین و امام حسن و حضرت سیدالعابدین با جبرئیل و روح و فرشتگان که در شب قدر بر زمین فرود میآیند. در مناقب از ابن عباس نقل شده که رسول خدا صلی الله علیه و آله را در عالم رؤیا دید بعد از کشته شدن سیدالشهداء علیه السلام در حالی که گردآلود و پابرهنه و گریان بود. وَ قَدْ ضَمَّ حِجْزَ قَمیصِه اِلی نَفْسِهِ یعنی دامن پیراهن را بالا کرده و بدل مبارک چسبانیده مثل کسی که چیزی در دامن گرفته باشد و این آیه تلاوت میفرمود: وَلا تَحْسَبَنَّ اللهَ غافِلاً عَمّا یَعْمَلُ الظّالِمُونَ. و فرمود رفتم به سوی کربلا و جمع کردن خون حسینم را از زمین و اینک آن خونها را در دامن من است و من میروم برای آنکه مخاصمه کنم با کشندگان او نزد پروردگار. روایت شده از سلمه: گفت داخل شدم برای سلمه رضی الله عنها در حالی که میگریست، پس پرسیدم از او که برای چه گریه میکنی؟ گفت برای آنکه دیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله را در خواب و بر سر و محاسن شریفش اثر خاک بود گفتم یا رسول الله برای چیست شما غبارآلود هستید؟ فرمود در نزد حسین بودم هنگام کشتن او و از نزد او میآیم. در روایت دیگر است که صبحگاهی بود که ام سلمه میگریست، سبب گریه او را پرسیدند خبر شهادت حسین علیه السلام را داد و گفت ندیده بودم پیغمبر (ص) را در خواب مگر دیشب که او را با صورت متغیر و با حالت اندوه ملاقات کردم سبب آن حال را از او پرسیدم فرمود امشب حفر قبور میکردم برای حسین و اصحابش. از جمع ترمذی و فضایل سمعانی نقل شده که ام سلمه پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله را در خواب دید که خاک بر سر مبارک خود ریخته، عرضه داشت که این چه حالتست فرمود از کربلا میآیم. و در جای دیگر است که آن حضرت گردآلود بود و فرمود از دفن حسین فارغ شدم. و معروفست که اجساد طاهره سه روز غیرمدفون در زمین باقی ماندند. و از بعضی کتب نقل شده که یک روز بعد از عاشورا دفن شدند، و این بعید است زیرا که عمرو بن سعد روز یازدهم در کربلا بود برای دفن اجساد خبیثة لشکر خود. و اهل غاضریه شب عاشورا از نواحی فرا کوچ کردند از خوف عمر سعد و به حسب اعتبار به این زودی جرئت معاودت ننمایند. از مقتل محمد بن ابیطالب از حضرت باقر از پدرش امام زین العابدین علیهماالسلام روایت شده: مردمی که حاضر معرکه شدند و شهداء را دفن کردند بدن جون را بعد از ده روز یافتند که بوی خوشی مانند مشک از او ساطع بود. و مؤید این خبر است آنچه در تذکره سبط است که زهیر با حسین (ع) کشته شد، زوجهاش با غلام زهیر گفت برو و آقایت را کفن کن، آن غلام رفت به کربلا پس دید حسین علیه السلام را برهنه،با خود گفت کفن کنم آقای خود را و برهنه بگذارم حسین(ع) را! نه به خدا قسم، پس آن کفن را برای حضرت قرار داد و مولای خود زهیر را در کفن دیگر کفن کرد. از امالی شیخ طوسی (ره) معلوم میشود در خبر دیزج که بامر متوکل برای تخریب قبر امام حسین علیه السلام آمده بود، که بنی اسد بوریائی پاره آورده بودند و زمین قبر را با آن بوریا فرش کرده و جسد طاهر را بر روی آن بوریا گذارده و دفن نمودند. برگرفته از کتاب منتهی الامال دلنوشتهی عاشورایی یک مرجع تقلید سلام الله و سلام جمیع انبیائه و ملائکته علی مولانا أبی عبد الله الحسین و علی اولاده و اهل بیته و اصحابه و انصاره و علی زواره و شیعته. حشرنا الله فی زمرتهم بحق محمد و آله الطاهرین صلوات الله علیه اجمعین ای کاش فردا نمیشد خدایا! چه میشد اگر امشب را آن فردا نبود و تا صبح روز قیامت، بامدادش نبود و در فردایش آن جنایات هولناکی که تا آن تاریخ سابقه نداشت و بعد از آن همانند و نظیرش اتفاق نخواهد افتاد، رخ نمیداد و تاریخ بشریت، سیاه و آن چنان پر از ننگ و عار نمیگردید و اوج بیرحمی، بیوجدانی و درندهخویی این بشر، که از هیچ مخلوق دیگری ظهور نمیکند نشان داده نمیشد، و آن ددمنشانی که در صحرای کربلا برای ارتکاب بزرگترین جرایم تاریخ گرد آمده بودند فرصت این همه گستاخی و اظهار خباثت نفس را نمییافتند. آنان بدترین جنایتکارانی بودند که خود را به جیفه دنیا و به یزید و ابنزیاد ـ آن جرثومه ها و تجسم ستمکاری، بیشرافتی، پستی، پلیدی و همه رذایل اخلاقی و آن دشمنان مردمان مستضعف ـ فروخته بودند. خدایا! اگر امشب به پایان نمیرسید، شمر و سنان و ابن سعد و حرمله و دیگر شقاوت پیشگانی که اولیای تو را محاصره کرده بودند نمیتوانستند آن همه شقاوتی را که از خود نشان دادند در دفتر سیاه بنی نوع انسان، ثبت نمایند و میلیاردها بشری را که در طول تاریخ آمده و میآیند سرافکنده و شرمنده سازند. خدایا! چه میشد اگر خورشید و ماهَت از حرکت باز میایستادند و زمین از گردش باز مانده بود تا در فردای امشب، عزیزترین و بهترین بندگان تو، حسین علیهالسلام و یارانش به دست دشمنان تو به شهادت نمیرسیدند و آن همه مصائب جانکاه بر اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه و آله تو وارد نمیشد؟ اما خدایا! تو خود صاحب این جهانی و دنیا را دار امتحان و آزمایش، قرار دادی و فرمودی: لیبلوکم ایّکم احسن عملاً 1 به قضا و قدر تو ارزش انسانها ظاهر میشود. تا آنها که بالاترین مراتب کمال انسانیت را دارند در اعلامِ ان الله اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه 2 و تو را بهترین مشتری شناخته و خود را به تو فروخته شناخته شوند. و هم آنهایی که در اسفل السافلین مکان میگیرند و اولئک کالانعام بل هم اضل 3 توصیفی از خباثتشان است خود را معرفی کرده و بشناسانند. لا یُسئل عمّا یفعل و هم یُسئلون 4 انت العلیم الحکیم 5 رزمآورد حق و باطل امشب سران دو گروه، که همواره در تاریخ، مواجهه و صفآرایی آنها در برابر یکدیگر را خوانده و میخوانیم، در کربلا به صحنه میآیند و تمام این عالم را تا پایان این جهان به تماشای مقابله و نبرد دو جبهه حق و باطل و موقف آنها مشغول میسازند. موقف الهی و رحمانی حسین علیهالسلام، اهل بیت و اصحابش که با آن عده به ظاهر اندک و معدود و به باطن امتها و جهانهایی از شخصیتهای بینظیر و بیبدیل، برای بذل جان در راه خدا، عزت، کرامت، شرف انسانیت، اعلای کلمه الله و احیای معالم دین تصمیم میگیرند و هیچ گونه فشار، تهدید و اوضاع ناگوار ـ از شهادت جوانان، تشنگی کودکان و اسارت فاضلترین و با شخصیتترین بانوان ـ به قدر ذرهای در تصمیم آنها اثر نمیگذارد. و موضع نحس، ناپاک، پلید، ضد انسانی و بیشرمانه سپاه کوفه که با خدا اعلان جنگ دادهاند، میخواهند با فرزند رسول خدا بجنگند و او و تمام یارانش را تشنه لب از دم شمشیر بگذرانند و محترمترین و معتبرترین بانوان درگاه خدا را اسیر سازند. گروه ابن سعد و شمر و سنان و خولی و یزید و ابن زیاد را طمع به جوایز و پست و مقام و یا بیم از یزید و ابن زیاد به کربلا کشانیده بود و گروه حسین علیهالسلام و حزب خدا به شوق درک درجات عالیه، دفاع از نوامیس دین و حرم نبوت و ولایت در آن میدان آزمایش، حاضر شده بودند. خدایا! اگر امشب به پایان نمیرسید، شمر و سنان و ابن سعد و حرمله و دیگر شقاوت پیشگانی که اولیای تو را محاصره کرده بودند نمیتوانستند آن همه شقاوتی را که از خود نشان دادند در دفتر سیاه بنی نوع انسان، ثبت نمایند و میلیاردها بشری را که در طول تاریخ آمده و میآیند سرافکنده و شرمنده سازند سپاه سعادت و لشکر شقاوت منظره شب عاشورای کربلای سال 61 هجری قمری منظرهای عبرت انگیز و آموزنده بود؛ سعادت، مناعت و بلندی همت از سیمای یاران امام حسین علیهالسلام، و شقاوت، دنائت و پستی از چهره پلید پیروان بنی امیه هویدا بود. سپاه حسین علیهالسلام که خود را چون رهبرشان، سعید میدانستند و به موقفی که داشتند افتخار میکردند و در حُسن عاقبت خود هیچ شبهه و شکی به دل راه نمیدادند و فاصلهای بین خود و رستگاری و رسیدن به لقاءالله جز شهادت در رکاب آقا و مولایشان نمیدیدند، آرام و مطمئن شب را به عبادت، به صبح رساندند. و سپاه یزید، ابن زیاد و عمر سعد گرچه خود را به ظاهر پیروز میدیدند، اما هیچ یک خود را با موضعی که داشتند سعادتمند نمیدانستند و جز شمر و تنی چند از هم قماشانش، که شاید از کشتن اولیاء الله و فرزندان پیغمبر و آن مظاهر ایمان، توحید و کمال انسانیت لذت میبردند و احساس شرم نمیکردند، دیگران همه با وجدان خویش در جنگ و جدال بودند. سپاه باطل و عدم بصیرت به هر حال، اگر چه ما نمیتوانیم هویت حقستیزی فوق العاده و دشمنی بیاندازه بنیامیه با خاندان رسالت و میزان عداوتشان با دین را ارزیابی کنیم، اما میدانیم که با این وجود در میان همین اشقیا کسی نبود که برای کشته شدن و بذل جان آمده باشد؛ همه آمده بودند تا بازگردند و جایزه بگیرند یا اینکه مورد خشم ابن زیاد قرار نگیرند. و در میان آنها بسا کسانی بودند که مانند حر منتهی شدن این جریان به شهادت امام علیهالسلام را پیشبینی نمیکردند و کسانی دیگر هم شاید استقامت و ایستادگی امام و یارانش را در موقفی که داشتند باور ننموده و گمان میکردند پیشنهاد تسلیم یا جنگ و شهادت در آن شرایطی که بزرگترین شجاعان دنیا را به تسلیم وادار مینمود، کارساز میشود و امام و یارانش به ذلت تسلیم ـ العیاذ بالله ـ تن در میدهند. خلاصه، جز عده معدودی، احدی از آنها نبود که بتواند خود را با حساب معنویات قانع سازد و از خسارت و صدمه معنویای که در این جنگ میبیند استقبال داشته باشد و مرگ در آن مهلکه را برای خود هلاکت حقیقی نداند. آنها نمیتوانستند مواقف امام و یارانش را داشته باشند؛ زیرا بر باطل بودند و نمیتوانستند در وجدان خود جنگ با پسر پیغمبر را توجیه کنند. سپاه حق، سپاه بصیرت اما اصحاب امام همان طور که خود امام آنها را توصیف کرد و آنها نیز خودشان مکرر اعلام کردند، به چیزی جز شهادت در راه امام علیهالسلام راضی نمیشدند و همه آمده بودند که در آن مهلکه، جان خویش را فدا کرده و به فوز شهادت نایل شوند. هدفشان از اینکه قرآن، موضع مجاهدین در راه خدا و در رکاب پیغمبر را به آن توصیف کرده و میفرماید: قل هل تربصون بنا الا احدی الحسنین 6 بالاتر بود. موقف آنها بین تسلیم و ترک حق و ترک امام یا شهادت در راه خدا خلاصه شده بود و آن راد مردان ایمان و شرف انسانیت، شهادت را اختیار کرده بودند و لحظهای در آن تردید نکردند و به اینکه بر حقاند و شهادتشان در راه خداست و در این جنگ، زیان نمیکنند و کشته شدنشان در نزد خدا بیعوض نمیماند، ایمان محکم داشتند؛ از این جهت حتی یک تن از آنها در روز عاشورا میدان جنگ را خالی نکرد در حالی که دشمنانشان هرکجا خطرمرگ را میدیدند پا به فرار گذارده و میگریختند. شب عاشقان بیدل شب عاشورا، خیام طاهره حسین علیهالسلام و لشکرگاه آن حضرت پر از صفا و معنویت و شوق لقاء الله بود؛ صدای دلنوازشان به مناجات، بلند بود و تهجد و عبادتشان به انسانیت بها و ارزش میداد: لهم دویّ کدویّ النحل ما بین راکع وساجد وقائم وقاعد 7 هیچ یک از آنها از اینکه فردا شب، زنده نیست متأسف نبود؛ فقط آن غیرتمندان با شهامت از این جهت نگران و متأسف بودند که میدانستند فردا شب، این با عظمتترین بانوان بیوت شرف و کرامت، اسیر دشمن میشوند و حمایت کنندهای ندارند. سپاه حسین علیهالسلام که خود را چون رهبرشان، سعید میدانستند و به موقفی که داشتند افتخار میکردند و در حُسن عاقبت خود هیچ شبهه و شکی به دل راه نمیدادند و فاصلهای بین خود و رستگاری و رسیدن به لقاءالله جز شهادت در رکاب آقا و مولایشان نمیدیدند، آرام و مطمئن شب را به عبادت، به صبح رساندند شب اتمام حجتها منظره شب عاشورای حسین و اصحاب آن حضرت، اتمام حجت دیگری با سپاه کوفه بود که بدانند میخواهند چه جنایت عظیمی را مرتکب شوند؛ تا بفهمند که با شبزندهداران و قاریان قرآن و بهترین خلق خدا رو به رو هستند؛ اگرچه بیشتر چهرههایی که برای یاری حسین علیهالسلام آمده بودند برای آنها ناشناخته نبود. ستارگان سپاه سیدالشهدا حبیب بن مظاهرها و مسلم بن عوسجهها، همه از کسانی بودند که سوابقشان در اسلام بر بیشتر سپاه کوفه به خصوص سران نامردشان پوشیده نبود و همه، آنها را به زهد، پارسایی، حفظ قرآن، عبادت و شخصیت میشناختند. ابو عمرو نهشلی به تهجد و کثرت نماز توصیف میشد؛ همچنین سوید بن عمرو به شرافت و کثرت نماز، مشهور بود. قارب، غلام امام، قاری قرآن بود، شؤذب، مجلس روایت داشت و از مشایخ حدیث بود، همچنین بریر بن خضیر از قراء قرآن بود. قیس بن مسهر و عمرو بن خالد و ابوثمامه و سوید و عبدالله بن عمیر و سعید بن عبدالله و... همه از شخصیتهایی بودند که حضورشان در رکاب امام علیهالسلام و فداکاریهایشان حقانیت خود و گروهشان را ثابت میکرد. علاوه بر اینکه جمعی از صحابه پیغمبر صلی الله علیه وآله مانند: انس بن حارث، حبیب بن مظهر، مسلم بن عوسجه، ابوسلامه و هانی، عبدالرحمن بن عبد رب انصاری و عبدالله بن یقطر نیز به شرف افتخار جاننثاری حسین علیهالسلام مشرف بودند. اصحاب حسین علیهالسلام شامل بزرگان، حاملان حدیث، عباد، زهاد، قراء مشهور و صاحبان سوابق در مغازی بودند که کشتن هر یک از آنها سندی معتبر برای محکومیت و بطلان طرف مقابل بود. آفتاب کربلا بدیهی است که مشروعیت و حقانیت موقف حسین علیهالسلام به خود آن حضرت بود و اگر احدی از این بزرگان از اهل بیت علیهم السلام و از آن صحابه هم، ملازم رکابش نبودند حقانیت حسین علیهالسلام و بر حق بودن قیامش مسلم بود، اما شهادت این بزرگان نیز در کنار آن موج وسیعی که شهادت سید الشهداء علیهالسلام در دریای بیکران و پهناور عالم اسلام ایجاد کرد و تا امروز بر وسعت آن افزوده میشود، امواجی بود که هر کدام جلوه خاص و معنا و مفهومی را عرضه میکند و عظمت آن موجی که هرگز پنهان نمیشود را بیشتر نشان میدهد. چنان که اجتماع سران اراذل و اوباش و اعدای اهل بیت علیهم السلام و افرادی که معلوم بود در شرکتشان هیچ هدف صحیح و مقصدی ندارند و در ارتکاب بدترین جنایتها و انجام فجیعترین بیرحمیها شرکت جسته و نیز برای خوشرقصی و اظهار ذلت و خودفروشی به بنی امیه، آماده شدهاند، موقف عزت، سربلندی و سرافرازی یاران ابیعبدالله علیهالسلام را بیشتر آشکار میساخت. خدا دوستانش را میشناسد آری! فرشتگان الهی که به درگاه خدا عرض کردند: اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء8 به اینگروه یزیدیان و شمر و ابن سعد و پیروانخط و راه آنها نظرداشتند. و خداوند متعال که در جواب آنها فرمود: انی اعلم ما لا تعلمون9 به گروه حسین و اصحابش و کسانی که در طول تاریخ در این خط میباشند و از آنها پیروی مینمایند، عنایت داشت. فرصتی برای انس بیشتر چنانکه ارباب تواریخ و حدیث نگاشتهاند، عصر روز تاسوعا وقتی عمر سعد بر حسب دستور ابن زیاد مبنی بر فوریت شروع جنگ، فرمان یورش به خیام طاهره را صادر کرد، به شرحی که در کتابها نوشتهاند، امام حسین علیهالسلام از آنها برای اجرای یک سلسله برنامههای عبادی و در واقع وداع با نماز، عبادات و تکالیف الهی یک شب مهلت خواست. مؤمن آماده برای لقاء خدا، در عین شدت شوق برای فوز به لقاء، ادامه انس نمازی و عبادی خود با خدا را نیز دوست میدارد و آن را هم ظهور و جلوهای از لقاء الله میبیند؛ برای ولی اللهی مانند حسین علیهالسلام که همه حالاتش در لقاء میگذرد، همه جَلوات جلوههای لقای حق، لذتبخش است. فرصت تفکر این مهلت خواهی، متضمن معانی عالی و اعلان موضع برحق امام بر آن گروه ستمکار کافر بود، اعلان حقیقت، اعلان توحید و اعلان محکومیت دشمن بود و در عین حال مهلت و فرصتی برای سپاه عمر سعد بود که اگر برخی از آنان تا به حال فکر میکردند که جنگ، با تسلیم سید الشهدا علیهالسلام و اصحابش به پایان میرسد و به شمشیر کشیدن بر روی آن حضرت، که با شمشیر کشیدن بر روی پیغمبر فرقی ندارد، منتهی نمیشود، اکنون که بر سر دو راهی جهنم و بهشت قرار گرفتهاند در این یک شب در کار خود تأمل کنند. اگر در همان عصر تاسوعا جنگ بلافاصله شروع میشد، برای آن عدهای که شب عاشورا به اصحاب امام میپیوستند دیگر فرصتی برای تصمیمگیری و بازگشت به سوی حق وجود نداشت و چه بسا که برای سعادتمندی مانند حر نیز سعادت ندامت و رجوع به حق حاصل نمیگردید. بنابراین، این مهلت یک شبه اگر چه به حسین علیهالسلام و اصحابش برای عبادت داده شده بود، اما مهلتی برای سپاه عمرسعد هم بود که در این یک شب فکر کرده و با رجوع به وجدان خود تصمیم بگیرند؛ اگر چه ابن سعد و شمر و سنانها تصمیم خود را گرفته بودند و برای محاربه با خدا به کربلا آمده بودند، اما بسیاری بودندکه به زور و تهدید و تحت تأثیر عواملی چون ضعف ایمان و نداشتن شجاعت نفسانی، و به امید خاتمه غائله با تسلیم شدن امام بودند؛ از این رو برای اینکه بر آنها اتمام حجت شود، این فرصت یک شبه لازم بودکه همین فرصت در رجوععدهای بهحق، مؤثرواقعگردید. شوق دیدار شب عاشورا، صدای عبادت و مناجات دلنواز حسین علیهالسلام و اصحاب بزرگوارش صحرای کربلا را آکنده از عطر روحانیت، معنویت، شور وشوق و توجه به خدای متعال کرده بود؛ گروهی پاکباز، دل از جان شسته و خود را به خدا فروخته و مطلوب و مقصود خود را یافته بودند و دعوت به قرآن، دعوت به حق، دعوت به محکوم کردن ظلم و استکبار و دعوت به نصرت حق و دفاع از نوامیس دین را لبیک گفته بودند. دعاهایشان همه مشحون به معرفت و حمد و شکر الهی بود؛ خالصانهترین ستایشها و نیایشها همان بودند که آن عزیزان درگاه خدا، به پیشگاه معبود حقیقی خود تقدیم میکردند. آنان دلشان فارغ از همه اغیار، و پر از اخلاص و محبت به او بود. آن حالی را که داشتند مغتنم میدانستند و به آن معراجی که عروج کرده بودند سرافراز و سربلند بودند. قلبهای تاریک اما از آن سو، گروه یزیدیان که این منظره روحانی انصار الله در برابرشان قرار داشت، در عمق ظلمات و تاریکیهایی که در آن غوطهور بودند و «بعضها فوق بعض» بود، آن روشنایی جهانتاب را میدیدند. اگر در آنها صاحب وجدانی بود غیر از خجلت، سرافکندگی و از خود بیزاری، چه احساسی میتوانست داشته باشد؛ آنها نه دستشان به دعا بلند میشد و نه میتوانستند با عالم معنویت و لذت احساس به کمال و درک حق، ارتباط برقرار کنند. آنها چه دعایی میتوانستند داشته باشند؟ آیا میتوانستند پیروزی بر حق را از حق طلب کنند؟ آیا واقعاً میتوانستند از خدا بخواهند که حسین و یارانش به دست آنها کشته شوند؟ به یقین حتی عمر سعد که با این زبان به لشکرش گفت: یا خیل الله ارکبی و بالجنه ابشری 10 نیز نمیتوانست میان خود و خدا، به حسین نفرین کند، او خوب میدانست که بهشت و رضای خدا با کاری که او میخواهد انجام دهد حاصل نمیشود. اگر کسی در لشکرگاه عمر سعد دارای ضمیر بیداری بود و دعا میکرد، دعایش غیر از این نبود که: «خدایا! فردا مرا از درگیر شدن با حسین علیهالسلام و اصحابش نگهدار! مرا به شقاوت شرکت در خون حسین یا کشته شدن به دست حسین، مبتلا نساز! و همین عده معدود بودند که دعایشان مستجاب شد و به حسین و انصار حسین ملحق شدند. به راستی که شب غریبی بود آن شب، و این دو گروه را حالات غریب متضادی بود. یاوران حقیقی حسین علیهالسلام با دلی آرام و مطمئن و سرشار از شوق به لقاء الله خطبه خواند؛ خدا را به نیکوترین بیان، نیایش و ستایش کرد و بر اینکه آنها را به نبوت، پیامبری، علم قرآن و فقه دین سرافراز فرموده و چشم و گوش و دل (بصیرت و بینش همه جانبه) بخشیده، حمد نمود و اصحاب خود را مدح و توصیف کرده و فرمود: فانی لا اعلم اصحابی اوفی و لا خیراً من اصحابی و لا اهل بیتی ابر و لا اوصل و لا افضل من اهل بیتی فجزاکم الله عنی خیراً 11 من اصحابی را باوفاتر و بهتر از اصحاب خودم و اهل بیتی را نیکوکارتر، متحدتر و فاضلتر از اهل بیت خویش نمیدانم؛ خدا شما را از من پاداشی نیک دهد. سپس به آنها فرمود که شرط نیکی و یاری را به جا آوردید و به آنان اذن داد که از آن اقیانوس موّاجِ پر از آزمایش به کنار روند و جان خود را نجات دهند و آنها را از بیعت و تعهدی که نسبت به آن حضرت داشتند آزاد و برئ الذمه فرمود که بروند و متفرق شوند و به منازل و شهرهای خود برگردند. فان القوم انما یطلبوننی و لو قد اصابونی للهوا عن طلب غیری 12 این مردم قصد تعرض به من را دارند و اگر به من دست بیابند به غیر من نمیپردازند. آن اهل بیت بزرگوار و آن اصحاب با وفا یک قول و یک سخن، پاسخ دادند که ما هرگز چنین کاری نمیکنیم و امام خود را در میان دشمن، بییار و تنها نمیگذاریم. برادران آن حضرت، برادرزادگان و عموزادگانش همه گفتند، ما چنین نکنیم، چرا برویم؟ برای اینکه بعد از تو زنده بمانیم؟! لا ارنا الله ذلک ابداً 13 خدا ما را بی تو هرگز زنده نگذارد! ما جان خود و کسان خود را فدای تو میکنیم و در راه تو جهاد میکنیم و در هر بلا و مصیبتی که تو وارد شوی ما نیز وارد میشویم. دژهای محکم ایمان پس از اینکه بنیهاشم از این مقوله سخن گفتند و تصمیم قاطع خود بر شهادت را اعلام کردند اصحاب به نوبه خود برمیخاستند و با عرض جانفشانی و جان نثاری در آن موقعیتِ به ظاهر پر از رعب و وحشت، که بر حسب عرف و عادت باید از آن پیشنهاد امام استقبال نمایند، ایمان محکم خود را به امام و راهی که در پیش گرفته اظهار مینمودند و به مرگ و آن شداید و مصائب جانکاهی که پیش رو داشتند اهمیتی نمیدادند و خوشحال و سرافراز بودند که از بوته امتحان چنان بیغل و غش بیرون میآیند. در آرزوی شهادت مسلم بن عوسجه ضمن بیان سخنانی پر از معنا و حقیقت، گفت: «به خدا قسم اگر بدانم کشته میشوم سپس زنده میشوم و باز کشته میشوم و به آتش سوزانده میشوم و خاکسترم بر باد داده میشود و هفتاد بار با من چنین رفتار نمایند، از تو جدا نمیشوم تا جانم را در راه تو فدا نمایم؛ پس چگونه دست از دامن تو بردارم در صورتی که غیر از یک کشته شدن نیست که آن هم موجب کرامت بزرگتر و جاوید است؟» 14 زهیر گفت: «دوست دارم هزار بار مرا بکشند و خداوند متعال به کشته شدن من، از تو و از این جوانان اهل بیت کشتن را بگرداند.»15 سایر اصحاب نیز آنچه باید در چنین موقعیتی بگویند را به عرض رساندند و دلاوران جهان و قویدلان را از درجه بلند قوت، استقامت، بیپروایی از مرگ و وحدت کلمه خود مبهوت و متحیر ساختند. دعاهایشان همه مشحون به معرفت و حمد و شکر الهی بود؛ خالصانهترین ستایشها و نیایشها همان بودند که آن عزیزان درگاه خدا، به پیشگاه معبود حقیقی خود تقدیم میکردند. آنان دلشان فارغ از همه اغیار، و پر از اخلاص و محبت به او بود. آن حالی را که داشتند مغتنم میدانستند و به آن معراجی که عروج کرده بودند سرافراز و سربلند بودند بزرگترین معامله تاریخ آری! آنچه این راد مردان میخواستند، بهایش همان بذل آن نفوس طیبه و جانهای پاک بود. احیای دین، برانداختن بدعتها، اعلای کلمه الله، نجات اسلام و معالم انسانیت از خطر اضمحلال، ابطال باطل، تبدیل تفکر اموی به تفکر محمدی و اسلامی و محکوم ساختن حکومت مشرکانه سفیانی بود که به قول شاعر: لو لا صوارمهم و وقع نبالهم لم یسمع الاذان صـوت مکبر 16 آنان با بذل جان، رضای خدا و خشنودی رسول خدا و نصرت حق و نصرت قرآن را میخریدند. آنها به رضوان خدا نظر دوخته بودند و الحق در معاملهای که کردند آن چنان سودی بردند که احدی از انبیا و اولیا در معامله با خدا بیشتر از این سود نبرده است. نامی به بلندای تاریخ آن شب و آن روز در بستر زمان بسیار کوتاه بود و به سرعت گذشت، اما آن صبر، پایداری و استقامت بر تصمیم در هر ثانیهای از آن شب و روز تنها از کسانی مانند آن نخبگان فضیلت و شخصیت، قابل ظهور و صدور است. گوارا باد بر آنان رضای خدا و رضای رسول خدا صلی الله علیه وآله و رضای امیر المؤمنین علیهالسلام و رضای فاطمه زهرا سلام الله علیها و رضای امام مجتبی علیهالسلام و رضای آقا و مولایشان حسین علیهالسلام. همه جهات مادی آنها ـ که عاقبت هم از میان میرود ـ در آن معرکه از بین رفت، اما فضیلت، معنویت و نام بلند آنها باقی ماند و اگرچه دشمن بر آن ابدان طیبه چیره شد اما هرچه کرد نتوانست بر مکارم اخلاق، حریت، ایمان، اصطبار و موضع ضد ظلم و استضعاف آنها مسلط شود. قد غیّر الطعن منهم کل جارحه الا المــکارم فی امن من الغیر 17 خدایا! ما آنها را دوست میداریم و به کار آنها راضی و خشنودیم و مواضع آنها را میستاییم؛ ما را در زمره آنان و دوستانشان مقرر فرما. در سودای محبت دوست اگر شنیدهاید که فرمودهاند اصحاب سید الشهداء علیهالسلام درد شمشیر را احساس نمیکردند، باور کنید و تعجب نکنید! آنچه آنها میدیدند و به شوق آنچه آنها میرزمیدند و نیل به مقامات و درجاتی که آنها به آن ایمان داشتند، شخص را از احساس رنج و درد تیر و شمشیر باز میدارد. انسانی که گرم توجه به حق تعالی است و در عوالم وصال با او سیر میکند اگر غیر او و خودش را فراموش کرده و خلع بدن شده باشد عجیب نیست چنان که معروف است که پیکان تیر را ازبدن امیرالمؤمنین علیهالسلام در حال نماز میکشیدند و آن حضرت دردی احساس نمیفرمود: در نماز آن چنان زجا رفتی که دعاوار بر سما رفتی پر به سودای تن نکوشیدی گاه کَندی و گاه پوشیدی بود غفلت زسلخ پیکانش که به تن بود آن نه برجانش وقتی که بانوان مصری با دیدن جمال یوسف چنان از خود بیخود شدند که بر حسب آیه کریمه: فلما رأینه اکبرنه و قطعن ایدیهن وقلن حاش الله ما هذا بشراً ان هذا الا ملک کریم 18 دستهای خود را به جای ترنج بریدند و به آن التفات نداشتند، پس اگر اصحاب سید الشهدا علیهالسلام با آن درجه بلند معرفت و با اینکه غرق تماشای جمال الهی بودند و بر حسب اخبار، حضرت منازل آنها را به آنان نشان داد، ضرب شمشیر و تیر و نیزه را بر جان خود خریدند و آن چنان گرم شور و شوق و فوز به لقاء الله و ثواب حق تعالی شدند، جای تعجب نیست. مسلم بن عوسجه ضمن بیان سخنانی پر از معنا و حقیقت، گفت: «به خدا قسم اگر بدانم کشته میشوم سپس زنده میشوم و باز کشته میشوم و به آتش سوزانده میشوم و خاکسترم بر باد داده میشود و هفتاد بار با من چنین رفتار نمایند، از تو جدا نمیشوم تا جانم را در راه تو فدا نمایم؛ پس چگونه دست از دامن تو بردارم در صورتی که غیر از یک کشته شدن نیست که آن هم موجب کرامت بزرگتر و جاوید است؟» برگزیدگان مکتب ایمان این اصحاب، برگزیدگانی بودند که از پیش برای چنین امتحانی آماده شده بودند و در درک این فضیلت از همه بزرگان و اصحاب پیغمبر صلی الله علیه وآله و یاران امیرالمؤمنین و امام حسن علیهما السلام که در آن عصر زنده بودند، پیشی گرفته و بر همه، فضیلت، بلندی و رتبت یافتند. در کتاب «بصائر الدرجات» از حذیفه بن اسید غفاری قریب به این مضمون نقل شده است که: «پس از اینکه حضرت مجتبی علیهالسلام از کوفه به سمت مدینه عزیمت کرد من در التزام رکاب آن حضرت بودم و شتری را دیدم که باری بر آن است و پیشاپیش حضرت، حرکت میکند. به حضرت عرض کردم: «جعلت فداک (فدایت شوم)! مگر بار این شتر چیست که شما به آن توجه دارید و آن را زیر نظر قرار دادهاید؟» فرمود: «طومار اسامی شیعیان ماست.» گفتم: «فدایت شوم! میشود آن را به من نشان بدهی تا نام خودم را در آن ببینم؟» فرمود: «آری! فردا صبح نزد من بیا.» از آنجا که من خود خواندن نمیدانستم، برادر زادهام را به همراه خویش بردم. حضرت مجتبی علیهالسلام فرمود: «این جوان کیست؟» عرض کردم: «برادرزاده من است؛ او را آوردهام تا نام مرا در آن طومار ببیند.» حضرت مرا امر به نشستن فرمود و دستور داد آن دیوان و دفتری را که در میانه است بیاورند. برادر زادهام در آن نگریست و گفت: «عمو! اسم من در این صحیفه است.» گفتم: «من تو را آوردهام تا نام من را بجویی وتو نام خود را میخوانی؟» جوان چند برگی را ورق زد و سپس نام مرا نیز در آنجا پیدا کرد. من از این در تعجب ماندم که چگونه نام او پیش از نام من ثبت شده بود تا اینکه آن جوان در رکاب حضرت سید الشهدا علیهالسلام افتخار شهادت یافت و راز آنکه اسم او را در ورقها پیش از نام عمویش، حذیفه ثبت کرده بودند، معلوم شد.» شاید از این جهت باشد که وقتی ابن عباس حبر امت به ترک ملازمتِ رکابِ سید الشهداء علیهالسلام در سفر به کربلا مورد عتاب و ملامت قرار گرفت، جواب داد: «ان اصحاب الحسین لم ینقصوا رجلاً نعرفهم و لم یزیدوا رجلا باسمائهم من قبل شهودهم.»؛ اسامی اصحاب امام حسین علیه السلام را از قبل میدانستیم، نه یک نفر کم و نه یک نفر زیاد. و از محمد بن حنفیه نقل است که گفت: «ان اصحابه عندنا لمکتوبون باسمائهم و اسماء آبائهم»؛ اصحاب امام حسین علیهالسلام در نزد ما با اسامی خود و پدرانشان مشخص بود. سلام الله علیک یا ابا عبدالله و علی الارواح التی حلـت بفنائک علیکم منی سلام الله یا لیتنی کنت معکم فافوز فوزاً عظیماً دلنوشتهی: آیت الله العظمی صافی منبع: گروه دین و اندیشه تبیان [1]. سوره هود، آیه7؛ ... تا شما را بیازماید که عمل کدام یک از شما نیکوتر است. [2]. سوره توبه، آیه111؛ خداوند جانها و اموال مؤمنین را به قیمت بهشت از آنان خریداری کرده است. [3]. سوره اعراف، آیه179؛ آنان مانند چهارپایان، بلکه پستتر هستند. [4]. سورهانبیاء، آیه23؛ (خداوند) از هر آنچه میکند بازخواست نشود و خلق از کردارشان بازخواست میشوند. [5]. سوره بقره، آیه 32؛ و تو دانایی و کارهایت حکیمانه است. [6]. سوره توبه، آیه52؛ بگو: آیا درباره ما،جز یکی از دو نیکی (پیروزی یا شهادت) را انتظار دارید؟ [7]. برای آنان آوازی بود همانند آواز زنبوران در حالی که برخی در حال رکوع، برخی در حال قیام و برخی در حال قعود بودند. [8]. سوره بقره، آیه30؛ آیا کسانی خواهی گذاشت که در زمین فساد کنند و خونها ریزند؟! [9]. سوره بقره، آیه30، من به آنچه شما علم ندارید، آگاهم! [10]. ای لشکریان خدا سوار شوید و بر حسین یورش برید که به بهشت بشارتتان باد. [11]. تاریخ طبری، ج3، ص315 و ارشاد، ص231. [12]. الکامل ابن اثیر، ج4، ص57. [13]. ارشاد، ص231. [14]. الکامل فی التاریخ، ج2، ص559. [15]. همان. [16]. اگر شمشیر آتشبار و تیراندازی آنان نبود گوشها هرگز صدای تکبیر را نمیشنیدند. [17]. شیخ کاظم ازری؛ طعن نیزهها همه جوارح آنها را تغییر داد جز مکرمتهای آنان که از هر تغییری در امان بود. [18]. سوره یوسف، آیه31؛ هنگامی که چشمشان به او افتاد، او را بسیار بزرگ شمردند و دستهای خود را بریدند و گفتند: منزه است خدا؛ این بشر نیست این یک فرشته بزرگوار است
امام حسین علیه السلام گوهر تابناک و چراغ درخشانی است که هماره بر تارک رسولُ اللَّه صلی الله علیه و آله فرمودند: «انی تارکٌ فیکُمُ اگر چه ما را هرگز یارای آن نیست که عمق شخصیت آن دریای
از جمله شرایط وجوب امر به معروف و نهى از منکر، ایمن بودن از خطر و ضرر است، این شرط نه تنها موجود نبود بلکه با پیشینه و عملکرد یزید و حکومت بنىامیه - با آن وضعیت استبدادى و کشتار بىرحمانه انسانهاى بىگناه - روشن بود که چنین موقعیتى پیش نمىآید و اقدام امام حسین(ع) یا هر کس دیگر، با مخاطرات جدى روبه رو است پس چگونه آن حضرت با این وضعیت اقدام به نهضت و امر به معروف و نهى از منکر نمود؟
ما شرایط احکام و خصوصیات و فروع آن را باید از روش امامان (ع) فرا بگیریم و دلیل بر جواز شرعى هر عمل این است که به وسیله امامان (ع) انجام گرفته باشد. به عبارت دیگر گفتار و رفتار آن بزرگواران از ادلّه احکام شرعى است.
پس فرضاً اگر دلیلى که دلالت بر مشروط بودن امر به معروف به احتمال تأثیر و امن از ضرر دارد، به عموم یا اطلاق شامل این مورد هم بشود اقدام امام حسین (ع) مخصِّص یا مقیِّد آن خواهد بود و مىفهمیم که اگر مصلحت مهمترى در کار بود، این دو شرط در وجوب دخالت ندارد و باید امر به معروف و نهى از منکر نمود هر چند احتمال ضرر و خطر داده شود.
از این رو باید اهمیت مصلحت امر به معروف و نهى از منکر را با ضرر و مفسده احتمالى آن، سنجید اگر مصلحت آن اهمّ و شرعاً لازم الاستیفا باشد، (مثل بقاى دین)، تحمل ضرر لازم است و ترک امر به معروف جایز نیست.
به بیان دیگر: فرق است بین امر به معروف و نهى از منکرهاى عادى و معمولى- که غرض بازدارى اشخاص از معصیت و مخالفت و وادار کردن آنها به اطاعت و انجام وظیفه است- و بین امر به معروف و نهى از منکرى که جنبه عمومى و کلى دارد و احیاى دین و بقاى احکام و شعائر، به آن وابسته باشد و ترک آن موجب خسارتها و مصایب جبرانناپذیرى بر مسلمانان شود. درست مانند آنکه در عصر حکومت یزید، ملیّت جامعه اسلام در خطر تغییر و تبدیل به ملیّت کفر واقع شده بود و اوضاع و احوال نشان مىداد که به زودى دین از اثر و رسمیت افتاده و فاتحه اسلام خوانده مىشود.
در صورت اول امر به معروف و نهى از منکر مشروط به امن از ضرر است و در صورت دوم وجوب آن، مشروط به امن از ضرر نیست و باید دین را یارى کرد و خطر را از اسلام دفع نمود اگر چه به فداکردن مال و جان باشد.
امام حسین (ع) کاملًا از خطرى که متوجه دین شده بود، آگاه بود از این رو در همان آغاز کار- که مروان در مدینه به آن حضرت توصیه کرد که با یزید بیعت کند- فرمود:
«انّا للّه و انّا الیه راجعون و على الاسلام السلام اذ قد بلیت الامّة براع مثل یزید» «باید با اسلام وداع کرد زیرا امت به راعى و شبانى مانند یزید مبتلا شده است» یعنى، وقتى یزید زمامدار مسلمین شود، معلوم است که اسلام به چه سرنوشتى گرفتار مىشود آنجا که یزید است اسلام نیست و آنجا که اسلام است، یزید نیست.
در مقابل چنین خطر و منکرى، امام حسین (ع) باید به پا خیزد و دفاع کند و سنگر اسلام را خالى نگذارد هر چند خودش و عزیزانش را بکشند خواهران و دخترانش را اسیر کنند زیرا آن حضرت بقاى اسلام و بقاى احکام اسلام را از بقاى خودش مهمتر مىدانست پس جان خود را فداى اسلام کرد و با آنکه اطفال و خاندانش در سختى و گرفتارى شدید بودند از برنامه خود و انجام وظیفه منصرف نشد.
آرى قیام سیدالشهدا (ع) امر به معروف و نهى از منکر و مبارزه با ظلم، ستم، کفر و ارتجاع واقعى بود. اما تاریخ چنین امر به معروف و نهى از منکر و مبارزه با ظلم و کفر، به خود ندیده است که یک نفر مانند امام حسین (ع) همراه با خاندان خود در احاطه لشکرى ستمگر باشد، اما در عین حال عزت و کرامت نفس خود را حفظ کرده و به وظیفه خود وفادار مانده باشد.
این اباعبدالله (ع) بود که در راه امر به معروف و نهى از منکر، چنان قوت قلب و شجاعتى در روز عاشورا اظهار کرد که از عهده آن همه امتحانات بزرگ برآمد و در بین شهیدان راه حق، رتبه اول را حائز شد.
در اینجا بسیار مناسب است به بیان لطیفى از استاد شهید علامه مطهرى اشاره شود: «وجوب امر به معروف و نهى از منکر را تا زمانى که ضررى بر آن مترتب نیست همه قبول دارند. اما وقتى که پاى ضرر پیش مىآید، بعضى مىگویند: مرز آن اصل تا همینجا هست یعنى، وجوب آن، تا جایى است که خطرى در کار نباشد و ضررى به آبرو و جان و حتى به مال شخص آمر و ناهى، وارد نیاید. اینها ارزش این اصل را پایین آوردهاند اما بعضى مىگویند: ارزش امر به معروف و نهى از منکر بالاتر از اینها است اگر موضوع معروف و منکر مسأله ساده و کوچکى باشد، با احتمال ضرر، وجوب آن منتفى خواهد بود ولى اگر در مواردى، مثلًا قرآن به خطر بیفتد، عدالت به خطر بیفتد، وحدت اسلامى به خطر بیفتد، دیگر نمىتوان گفت: امر به معروف و نهى از منکر نمىکنم زیرا اگر حرفى بزنم جانم در خطر است، آبرویم در خطر است و یا اجتماع نمىپسندد».
از این رو، اصل امر به معروف در مسائل بزرگ، مرز نمىشناسد و حتى با وجود ضرر و خطرهاى بزرگ، واجب خواهد بود. این است که مىگوییم: نهضت حسینى، ارزش امر به معروف و نهى از منکر را- در مقام اثبات- بالا برد زیرا او نه تنها جان و مال خود، که جان عزیزانش را هم در این راه فدا کرد و حتى به اسارت اهل بیتش هم براى اقامه این اصل، راضى شد.
با این کار امام (ع)، دیگر جاى شک نیست که در مسائل مهم، امر به معروف و نهى از منکر با وجود هر گونه خطرى واجب خواهد بود و در راه آن هر ضررى را باید به جان خرید.
تاریخ درخشیده و خواهد درخشید. طالبان هدایت و انسانهای خسته از ظلم و
تبعیض و ذلت و ستیزه، نامردمی و ناجوانمردی را به حق رهنمون ساخته و بیدار
نموده است. عنصر جاودانهای که به یقین رمز ماندگاریش را در الهی بودنش
باید جُست. سیره ارجمندش را در قرآن باید نگریست تا به حقیقتش یا شمهای
از حقیقتش دست یافت. امام حسین علیه السلام نه تنها شاگرد مکتب قرآن که
عِدْل و شریک قرآن است از این روست که در فرازی از زیارتنامه شریفش
میخوانیم: «السَّلامُ عَلَیکَ یا شریکَ القُران؛(1) سلام بر تو ای شریک
قرآن» و در حدیث «ثقلین» نیز همدوشی امام به عنوان قرآن ناطق و قرآن به
عنوان امام صامت گردیده است.
اُنس امام با قرآن به دوران حیات جسمی محدود نمیشود بلکه بعد از شهادت نیز
ادامه دارد: «منهال بن عمرو» گوید، چون سر مطهّر امام علیه السلام را به
دمشق آورده بر نی حمل میکردند، من پیش روی او بودم. شخصی سوره کهف را
میخواند تا رسید به آیه شریفه «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْکَهْفِ
وَ الرَّقِیمِ کَانُواْ مِنْ ءَایَتِنَا عَجَبًا؛ آیا پنداشتی که داستان
اصحاب کهف و رقیم از آیات شگفت ماست؟!» به خدا سوگند ناگاه آن سر مطهر به
سخن آمد و با زبان فصیح فرمود: «شگفتتر از اصحاب کهف، واقعه شهادت و بردن
من بر نی است.»
الثَّقَلَیْنِ کتابَ اللَّه و عترَتی اهلَ بَیْتی فَأِنَّهُمَا لَنْ
یَفتَرِقا حتَّی یَردِا عَلَیّ الحوض.»(2) حال که ائمه علیهم السلام چنین
نسبت و خویشاوندی محکمی با قرآن دارند باید تفسیر قرآن را در آنان جُست که
در «وجود آنها کرامتها و فضیلتهای قرآن و گنجهای الهی نهفته
است.»«فیِهْم کوائِمُ القرآن و هُمْ کُنوُز الرَّحمان.»(3) در این نوشتار
بر آنیم که فرازهایی از آیات نورانی قرآن را در سیره علمی و عملی آن امام
همام جستجو کنیم و آیات این کتاب صامت را با نور وجود این پرتو درخشنده به
نطق آوریم.
علم و معرفت و اخلاق و معنویت را بپیماید ولی از باب عرض ارادات به پیشگاه
آن شفیع روز محشر چند جملهای را به تحریر در میآوریم.
Design By : Pichak |