السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین
عاشورا و الهامات آن - در طول تاریخ - به زندگانی شیعیان رنگ و بو و محتوایی تازه بخشیده، تمامی شئون آن را متاثر ساخته، با فرهنگ روزمره آنان عجین گشته، و فرهنگی متشکل و مجزا در قد و قامتی جدید شکل داده است که ما آن را فرهنگ عاشورا می نامیم . بنابراین، فرهنگ عاشورا آن دسته از اندیشه ها، رفتارها و سنت هایی است که از حادثه عاشورا سرچشمه گرفته و حالت فردی ندارند . در طول تاریخ و در گذر زمان، آسیب ها، تحریف ها و آفت هایی متوجه این فرهنگ بوده است که آن را از طراوت و تازگی و پاسخ گویی کامل و مداوم به نیازهای زمان بازداشته است . این مسئله ناشی از عوامل مختلفی بوده است که مهم ترین آن فلسفه بافی های انحرافی نسبت به قیام عاشورا بوده است; گرچه هرگاه غبارها و پرده پندارهای غلط به کنار رفته، این فرهنگ نقشی دگرگون ایفا نموده است که نمونه بارز آن انقلاب اسلامی ایران است . در این میان، البته مصلحان و آسیب شناسان آگاه، بیدار، مسئولیت شناس و شجاعی بوده اند که تیرهای ملامت را از هر سو به جان خریده اند و بر آفت ها و آسیب ها تاخته اند و بر تحریفات فریاد کشیده اند . از خیل این مصلحان، استاد شهید مرتضی مطهری، چونان دیده بانی هوشیار، با فهمی استوار و بیانی گیرا، بر این نابسامانی ها و ناهنجاری ها برمی آشوبد و فریاد او، با توجه به سیر انقلاب اسلامی، تاثیری به سزا در میان اقشار مختلف مردم می گذارد . این پژوهش، در پی آن است که دیدگاه استاد مطهری در آسیب شناسی وتحریف شناسی فرهنگ عاشورا که در این مقاله با یکدیگر همسان فرض شده اند، تبیین نماید . بنابراین چیستی و چگونگی دیدگاه شهید مطهری درباره آسیب ها و تحریفات، سئوال اصلی این پژوهش است . در پاسخ به سئوال اصلی، سئوالات دیگری، چون چیستی جایگاه فکری شهید مطهری و روش مطالعاتی ایشان، انواع و عوامل تحریف، تحریفات معنوی، فلسفه صحیح قیام، وظایف عوام و خواص و نقاط اشتراک و افتراق شهید مطهری با روشنفکران دینی و غیردینی و عالمان دینی مورد بررسی قرار می گیرد . یکم . پایگاه فکری شهید مطهری در آسیب شناسی فرهنگ عاشورا شهید مطهری، سرفصل مستقلی از تفکرات و حرکت های اصلاحی در فرهنگ عاشورا، هم از حیث گستره و ابعاد تاثیرگذاری، و هم از جهت میزان تاثیرگذاری است . تحلیل و پژوهش وی نسبت به فلسفه قیام عاشورا و آسیب شناسی و تحریف شناسی فرهنگ عاشورا را باید به اختلاط و امتزاج دوگانه فکری استاد معطوف دانست . استاد شهید، از یک سو، شخصیتی برخاسته از پایگاه حوزه علمیه است; وی بیشتر عمر خود را صرف تحصیل و تدریس در حوزه علمیه نموده است . (1) ایشان در سن 12 سالگی به حوزه علمیه مشهد عزیمت نمود، و در سال 1316 برای تکمیل تحصیلات عازم حوزه علمیه قم شد که این اقامت، تا سال 1331 (حدود 15 سال) ادامه دارد . در این مدت سه شخصیت در تکوین و تکمیل بنیادهای فکری استاد، نقش مهمی ایفا می نمایند که استاد نیز در مواضع مختلف، به تجلیل از این سه تن پرداخته و سهم آنان را در پرورش شخصیت فکری خویش ستوده است; این سه شخصیت بزرگوار، امام خمینی (ره)، آیت الله العظمی بروجردی و علامه سیدمحمد حسین طباطبایی هستند . در این دوره، استاد با جدیت به یادگیری معارف غنی اسلامی می پردازد و در شعبه های مختلف آن، به خصوص فقه، اصول و فلسفه مهارت کسب می نماید . در این سال ها دو نکته مهم بسیار با اهمیت است; نخست اینکه در این دوره استاد آشنایی کامل و عمیقی با اندیشه های دینی و اسلامی پیدا می کند که این فهم عمیق، بعدها در پاسداری از خلوص دینی، خود را به وضوح نشان می دهد; ایشان در فقه و اصول به اجتهاد نایل می آیند و در فلسفه، ابتدا نزد امام خمینی (ره) مشغول تحصیل می شود سپس نزد علامه طباطبایی اندیشه فلسفی خود را به بلوغ می رساند . از این حیث شخصیت استاد در همان زمان و در میان همگنان خویش، شخصیتی ممتاز، روشن بین و آینده نگر است . نکته دیگر آنکه هر سه این شخصیت ها که در ساخت فکری استاد نقش داشته اند، دارای گرایشات روشن بینانه، تجدیدنظرخواهانه و نقادانه نسبت به وضع موجود عزاداری ها بوده اند و خواستار تحول در آن بوده اند . استاد مطهری، در سال 1331 شمسی، به ناچار به تهران مراجعت می کند و در آنجا به تدریس در مدرسه مروی و تحقیق و سخنرانی های علمی می پردازد . (2) در همین سال ها ایشان با حلقه های گوناگون و تیپ های مختلف روشنفکری دینی آشنا می شوند که نقطه عطفی در زندگی اجتماعی و علمی ایشان محسوب می شود; این ارتباط، پس از ورود به دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران افزایش می یابد . در سال 1334، اولین جلسه تفسیر انجمن اسلامی دانشجویان، توسط استاد مطهری تشکیل می گردد و در سال های بعد، ایشان یکی از سخنرانان اصلی انجمن اسلامی پزشگان و مهندسین است . این ارتباط دو سویه است; از یک سو، ایشان مجالی برای طرح اندیشه ها و دغدغه های خود می یابد و از سوی دیگر، پرسش ها و دغدغه های فکری آنان بر ایشان تاثیرگذارده، زمینه هایی نو را پیش روی ایشان می گشاید . به همین جهت ایشان در سال 1346ش، به کمک چند نفر از دوستان خود، حسینیه ارشاد را تاسیس می نماید تا در آن، آموزه های بکر و نوین دینی، مجال طرح یابند و در همین حسینیه ارشاد است که بحث های مربوط به تحریف شناسی عاشورا در فروردین 1348 مطرح می گردد . در مورد پایگاه فکری استاد باید گفت که پایگاه فکری ایشان، پایگاه یک عالم مصلح نواندیش اسلامی است; ایشان از سویی دغدغه خلوص آموزه های دینی را دارد و از سوی دیگر، دغدغه توانمندی و روزآمدی معارف دینی را در سر می پروراند که اولی به محیط حوزه علمیه و دومی به محیط دانشگاه و حلقه های روشنفکری دینی مربوط می شود در همین راستا، در اندیشه های شهید مطهری، تلفیق مباحث درون دینی با مباحث برون دینی مشاهده می شود و ایشان، هیچ گاه نگاهی یک سویه و ناقص به مسائل ندارند . در موضوع مورد بحث، یعنی آسیب شناسی و تحریف شناسی عزاداری نیز، ایشان چنین رویکردی دارد; رویکردی که هم به آسیب ها و تحریفات لفظی و هم به تحریفات معنوی توجه نشان می دهد و هر دو را به یک سو هدایت می کند . با این همه، حرکت ایشان یک حرکت بنیادی و اصلاح گرا و به دور از افراط است . ایشان هم به دغدغه ها و نقادی های مرحوم محدث نوری توجه دارد و در آسیب شناسی عاشورا از آن بهره می گیرد و هم به دغدغه های روشنفکران دینی که بیشتر متوجه آسیب های معنوی فرهنگ عاشورا است، توجه می کند . دوم . مفهوم، انواع و عوامل آسیب های (تحریفات) فرهنگ عاشورا شهید مطهری حادثه عاشورا را واقعه شگفت و عظیمی معرفی می کند که فرصت طلبان و ناآگاهان همواره در صدد تحریف و منحرف نمودن آن بوده اند . استاد شهید، از نظر لفظی، تحریف را از ماده (حرف) در زبان عربی می داند که به معنای متمایل کردن یک چیز از مسیر اصلی است; (3) یعنی معادل نسبی تغییر و تبدیل است . در انواع تحریف، شهید مطهری بر دو نوع اصلی تکیه می کند; تحریف لفظی و تحریف معنوی . تحریف لفظی به معنای تصرف در ظاهر لفظ و سخن است و تحریف معنوی، تغییر مراد و مفهوم سخن است . (4) ایشان سپس به کاربرد لفظ تحریف در قرآن اشاره می کند و تحریف را از نظر قرآنی به یهودیان منتسب می داند و به این آیه از قرآن اشاره می کند که می فرماید: «افتطمعون ان یؤمنوا لکم و قد کان فریق منهم یسمعون کلام الله ثم یحرفونه من بعد ما عقلوه » (5) که قرآن طی آن تحریف در کلام خداوند را پس از فهم معنای واقعی، به یهود نسبت می دهد . مصادیق تحریفات لفظی چنان که بیش از این گفته شد، شهید مطهری در بخش تحریفات لفظی، به شدت از مرحوم محدث نوری و کتاب او در زمینه تحریفات عاشورا، یعنی لؤلؤ و مرجان متاثر است . (6) ایشان مصادیق تحریفات لفظی را بیشتر از لؤلؤ و مرجان نقل نموده و صراحت و شجاعت محدث نوری را تحسین می نماید . یکی از این مصادیق، آب خواستن امام حسین (ع) در پایین منبر علی (ع) و آب آوردن عباس (ع) برای ایشان است . (7) نمونه دوم جلال و شکوه و جبروت و روی کرسی مرصع نشستن سیدالشهدا در مکه است . (8) نمونه سوم، حضور لیلا مادر علی اکبر در کربلا و نذر او که اگر علی اکبر سالم بماند، او مسیر کربلا تا مدینه را ریحان بکارد . نمونه دیگری که شهید مطهری از قول محدث نوری نقل می نماید، داستان عروسی قاسم در روز عاشورا است . (9) مصادیق دیگری که ذکر می شود، زنده شدن هاشم مرقان در روز عاشورا و داشتن نیزه ای با 60 ذرع و رقم سپاه عمر سعد به یک میلیون و ششصد هزار نفر، هفتاد ساعته بودن روز عاشورا، کشته شدن سیصد هزار نفر به دست امام حسین (ع) و ملاقات امام زین العابدین با جابر در روز اربعین است . (10) شهید مطهری پس از ذکر این مصادیق و نشان دادن بی پایگی آنها می نویسد: «آن چیزی که بیشتر دل انسان را به درد می آورد، این است که اتفاقا در میان وقایع تاریخی، کمتر واقعه ای است که از نظر نقل های معتبر، به اندازه حادثه کربلا غنی باشد; یکی از چیزهایی که سبب شده متن این حادثه محفوظ بماند و هدفش شناخته بشود، این است که در این حادثه خطبه زیاد خوانده شده است » . (11) ایشان در ادامه می گوید: «قضایای کربلا، قضایای روشنی است و سراسر این قضایا هم افتخارآمیز است، ولی ما آمده ایم چهره این حادثه تابناک تاریخی را تا این مقدار خدشه دار کرده ایم; بزرگ ترین خیانت ها را ما به امام حسین (ع) کرده ایم » . (12) عوامل تحریف شهید مطهری، عوامل تحریف را به دو بخش تقسیم می کند; عوامل عمومی و عوامل خصوصی . عوامل عمومی تحریف، به حادثه عاشورا اختصاص ندارند . ایشان در عامل اغراض دشمنان و حس اسطوره سازی بشر را از عوامل عمومی تحریف فرهنگ عاشورا معرفی می کنند . درباره عامل اول، ایشان به تلاش حکومت اموی از همان ابتدای کار، برای تحریف نهضت حسینی اشاره می کنند و برای مثال، نامه یزید به ابن زیاد مبنی بر اخلال و افساد مسلم در کوفه را مطرح می کند . (13) اما شهید مطهری با ذکر این عامل می نویسد: «این تحریف اثر نکرد . در حاثه کربلا با کمال تاسف هر چه تحریف شده است از ناحیه دوستان است » . (14) دومین عامل عمومی، تمایل بشر به اسطوره سازی و افسانه سازی است . ایشان مثال هایی از اسطوره سازی ها درباره ابوعلی سینا و شیخ بهایی نقل می کند و آن گاه نمونه هایی از آن را در تاریخ اسلام ذکر می کند . اما عامل خصوصی، یعنی عاملی که عمومیت ندارد، بلکه مختص، حادثه عاشورا است، چیست؟ شهید مطهری این عامل خصوصی را در پاسخ های انحرافی به چرایی تاکید و دستورات اکید معصومین (ع) به تجدید خاطره و مصیبت امام حسین (ع) می داند . پاسخ هایی چون تسلای خاطر حضرت زهرا (س) کفاره گناهان بودن و نیز استفاده از وسیله نامقدسی همچون دروغ و ریا برای یک هدف مقدس . شهید مطهری و کتب تحریف گر شهید مطهری در این زمینه از دو کتاب که دارای تحریفات فراوانی هستند، نام می برد که ظاهرا این نیز به پیروی از مرحوم محدث نوری است . استاد به شدت به این دو کتاب می تازد . وی نسبت به ملاحسین کاشفی، مؤلف روضة الشهداء که اگرچه او را فردی دارای فضل می داند که در وعظ تبحر داشته است، اما در عقیده وی نسبت به تشیع اظهار تشکیک می نماید و او را از این جهت فردی بوقلمون صفت می نامد (15) و روضة الشهداء را حاوی جعلیات بی شماری در نقل وقایع و ثبت اسامی و داستان ها و حاوی افسانه پردازی معرفی می نماید . ایشان همچنین کتاب اسرارالشهادة تالیف مرحوم ملاآقا دربندی را نیز یکی از منابع تحریف زا درباره عاشورا معرفی می کند . و درباره اسرارالشهادة می نویسد: «تمام حرف های روضة الشهداء را به اضافه یک چیزهای دیگر، همه را یک جا جمع کرد که دیگر واویلا است; واقعا بر اسلام باید گریست » . (16) سوم . شهید مطهری و تحریفات معنوی در فرهنگ عاشورا شهید مطهری از تحریف معنوی به توجیه و تفسیر خلاف معنی واقعی یاد می کند و نمونه ای از تحریف معنوی در صدر اسلام را تحریف این جمله پیامبر به عمارکه فرمودند: «ای عمار تو را دسته ای سرکش می کشند» ، معرفی می کند . این جمله توسط معاویه تحریف معنوی شد و او گفت که عمار را علی (ع) کشته است که او را به جنگ آورده است . (17) شهید مطهری با بیان شروط مقدس بودن یک نهضت، یعنی شخصی نبودن و انسانی بودن یک نهضت، دارای بینش و بصیرت قوی بودن و پیشتاز بودن و تک بودن (18) ، نهضت حسینی را نهضتی مقدس برمی شمارد و به بیان این نکته می پردازد که هر چه نهضت مقدس تر و دارای اهدافی عالی تر باشد، تحریفات معنوی در آن بیشتر است . شهید مطهری دو تحریف معنوی در نهضت عاشورا ذکر می کند و به صورتی جدی به نقد آن می پردازد . نخستین تحریف معنوی که استاد از آن یاد می کند، این تفکر است که شهادت حسین (ع) کفاره گناهان امت است . ایشان این تفکر را تفکری مسیحی معرفی می کند و می گوید: «می گوییم امام حسین کشته شد، برای اینکه گناهان ما بخشیده شود . نمی دانیم که این فکر را ما از دنیای مسیحیت گرفته ایم; ملت مسلمان خیلی چیزها را، ندانسته از دنیای مسیحیت بر ضد اسلام گرفت; یکی همین است . یکی از اصول و معتقدات مسیحیت، مسئله به صلیب رفتن مسیح است . برای اینکه فادی باشد . الآن «الفادی » لقب مسیح است ... می گویند مسیح به دار رفت و این به دار رفتن عیسی، کفاره گناهان امت است . فکر نکردیم که این حرف مال دنیای مسیحیت است و با روح اسلام سازگار نیست; با سخن حسین سازگار نیست; به خدا قسم تهمت به اباعبدالله است ... اباعبدالله که برای مبارزه با گناه کردن قیام کرد، ما گفتیم قیام کرد که سنگری برای گنهکاران بشود; ما گفتیم یک شرکت بیمه تاسیس کرد، بیمه گناه . گفت شما را از نظر گناه بیمه کردم، در عوض چه می گیرم؟ شما برای من اشک بریزید، من درعوض گناهان شما را جبران می کنم » . (19) دومین تحریف معنوی ای که شهید مطهری به تبیین آن می پردازد، آن است که نهضت حسینی، نهضتی است که به امام حسین (ع) اختصاص یافته است . استاد شهید، نتیجه چنین فلسفه ای را غیرقابل پیروی بودن نهضت می داند . شهید این سخن را با کلام خود امام حسین (ع) مغایر می داند که آن حضرت علت قیام را به اصول کلی اسلام معطوف نموده است، نه یک دستور خصوصی . ایشان می نویسد: «امام حسین (ع) مکتب به وجود آورد، ولی مکتب عملی اسلامی; مکتب او همان مکتب اسلام است . ولی اسلام بیان کرد و حسین عمل کرد . در درجه اول بیش از هر کس دیگر عمل کرد، ماهرانه آن را تحریف کردیم . برای اینکه این حادثه را از مکتب بودن خارج کنیم و قهرا از قابل پیروی بودن خارج کنیم . وقتی از مکتب خارج شد، دیگر قابل پیروی کردن نیست . وقتی قابل پیروی نشد، پس دیگر از حادثه کربلا، نمی شود استفاده کرد . از اینجا ما حادثه را از نظر داشتن اثر مفید عقیم کردیم » . (20) فلسفه دستور ائمه اطهار (ع) شهید مطهری یکی از مسائلی را که موجب تعبیر و تفسیر بد و نارسا از حادثه عاشورا شده است، تعبیر نادرست از تاکید ائمه به سوگواری بر سیدالشهداء (ع) می داند . ایشان در این زمینه، دو پاسخ انحرافی به این پرسش که چرا ائمه، به سوگواری بر امام حسین دستور داده اند را دو تحریف معنوی در فرهنگ عاشورا معرفی می کند . ایشان پاسخ اول را سوگواری به خاطر تسلای خاطر حضرت زهرا (س) عنوان می کند و به شدت به این ایده می تازد و آن را توهینی بزرگ به حضرت زهرا می داند . (21) استاد شهید پاسخ دوم را، بی تقصیر کشته شدن و مظلوم بودن امام حسین (ع) معرفی می کند . شهید مطهری این نگاه را نگاهی عقب مانده می شمارد که در آن، امام حسین (ع) فردی نفله معرفی شده است . ایشان در این باره می گوید: «چه کسی گفته خون حسین بن علی (ع) هدر رفت؟ اگر در دنیا شما انسانی پیدا کنید که نگذاشت یک قطره خونش هدر برود، حسین بن علی (ع) است ... آدمی که کشته شدنش موجب شد که نام او پایه کاخ ستمکاران را یک قرن، دو قرن، ده قرن، بیست قرن بلرزاند، این آدم نفله شد؟! هدر رفت؟!» (22) شهید مطهری و فلسفه صحیح قیام عاشورا چنان که گفتیم، شهید مطهری در وادی نفی و رد فلسفه های تحریفی و انحرافی نسبت به قیام سیدالشهداء و منحرف نمودن فرهنگ عاشورایی، شجاعانه وارد می شود و به نقد همه آنها می پردازد . اما پرسش باقی مانده آن است که از منظر استاد شهید، فلسفه قیام اباعبدالله چیست؟ از نظر استاد، فلسفه قیام عاشورا، امر به معروف و نهی از منکر است و آنچه که باید در فرهنگ عاشورا نهادینه شود، همین عنصر و چند ماهیتی (24) برمی شمارد و به بررسی عوامل نهضت و ارزش گذاری آنها می پردازد . وی سه عامل تقاضای بیعت، دعوت مردم کوفه و امر به معروف و نهی از منکر را مورد بررسی قرار می دهد و تقاضای بیعت را اولین عامل، دعوت مردم کوفه را ضعیف ترین عامل و امر به معروف و نهی از منکر را عامل اصلی و اساسی نهضت معرفی می نماید; عاملی که می تواند تمامی حرکت و نهضت سیدالشهداء را تعبیر و تفسیر نماید . این هدف و فلسفه نیز به تمامی در سخن و سیره امام حسین (ع) نمایان است و سخن امام به محمد حنفیه نیز نمایانگر این موضوع است: «انی لم اخرج اشرا و بطرا و لا مفسدا و لا ظالما، انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی ارید ان امر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیرة جدی و ابی » ; (25) مردم دنیا بدانند که من یک آدم جاه طلب، مقام طلب، اخلال گر، مفسد و ظالم نیستم; من چنین هدف هایی ندارم; قیام من، قیام اصلاح طلبی است; قیام و خروج کردم، برای اینکه می خواهم امت جدم را اصلاح کنم; من می خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم . (26) شهید مطهری، منطق شهید را منطق امر به معروف و نهی از منکر می داند و بالاترین ارزش را در نهضت حسینی از آن امر به معروف و نهی از منکر قلمداد می نماید . ایشان در این باره می گوید: «این عامل ارزش بسیار بسیار بیشتری از دو عامل دیگر، به نهضت حسینی می دهد . به موجب همین عامل است که این نهضت شایستگی پیدا کرده است که برای همیشه زنده بماند، برای همیشه یادآوری شود و آموزنده باشد . اگر دعوتی از امام نمی شد، حسین بن علی (ع) به موجب قانون امر به معروف و نهی از منکر نهضت می کرد; اگر هم تقاضای بیعت از او نمی کردند باز ساکت نمی نشست » . (27) وظایف خواص و عوام در برابر تحریفات از دیدگاه شهید مطهری، هم خواص و هم عوام، در شکل گیری تحریفات و آسیب ها نقش داشته اند . همچنین هر دو گروه در زدودن این تحریفات و مبارزه با آنها نقش دارند . علما وظیفه دارند که در مقابل بدعت ها بایستند و با آنها مقابله کنند; همچنین با نقاط ضعف مردم مقابله کنند نه آن که از آنها استفاده کنند . دیگر آنکه باید با عوامل پیدایش تحریفات بستیزند، دست دشمنان را کوتاه کنند و با اسطوره سازی ها مبارزه نمایند . (28) عوام نیز باید خود را مسئول بدانند; چرا که بعضی از مسائل به درس خواندن احتیاج ندارد، بلکه فطرت سلیم می خواهد; بنابراین وظیفه مردم آن است که روضه های دروغ و حرف های سست را نپذیرند و نسبت به آنها واکنش نشان دهند . چهارم . مقایسه آرای شهید مطهری با روشنفکران غیر دینی، روشنفکران دینی و عالمان دینی الف . روشنفکران غیر دینی; خاستگاه و پایگاه فکری و موضع استاد شهید، تا حدود بسیاری، با روشنفکران غیردینی متفاوت و متمایز است . آنها از دریچه پوزیتیویستی، راسیونالیستی و لیبرالیستی، با مقولات فرهنگی دینی، از جمله عزاداری و نمادهای فرهنگ عاشورا مواجه می شوندو اساس این فرهنگ را مورد هجوم قرار می دهند . در حالی که شهید مطهری از پایگاهی دینی و با تلفیق نگاه برون دینی و درون دینی، به این مقوله می نگرد . آنها با نگاهی کاملا برون دینی و از سر انکار به آن می پردازند . میرزا فتحعلی آخوندزاده (1227 - 1295 ق) و آقاخان کرمانی (1270 - 1314 ق) دو نمونه از این روشنفکران غیردینی هستند که به این مسئله به صورتی بسیار سطحی پرداخته اند . آخوندزاده نقل وقایع عاشورا را موجب تلخ کامی و عزاداری را عملی بی فایده می انگارد . (29) آقاخان کرمانی نیز همان گونه، البته کمی دقیق تر، بر مراسم عزاداری می تازد و آن را موجب برانداختن آیین کامرانی و شادی از میان ملت می داند; (30) نمونه دیگر سید احمد کسروی است که اطلاعات وسیع او، وی را از دیگر افراد این تیپ جدا می سازد . او اطلاعات نسبتا خوبی از وضعیت زمان خود، در زمینه عزاداری ارائه می دهد (31) که از این منظر می توان استاد شهید را با او مقایسه نمود; اما از آنجا که بنیاد اندیشه او براساس تفکر جدید غربی است، نتیجه گیری هایش کاملا فاسد و مخرب است و به هدم اساس عزاداری و حتی هدم اساس تشیع می انجامد . از این رو، در نتیجه گیری با شهید مطهری اختلاف مبنایی دارد . ب . روشنفکران دینی; روشنفکران دینی در گسترده ساختن زمینه های اندیشه استاد نقش مؤثری داشته اند; از این رو، ایشان در آرای خود به دغدغه های این قشر توجه بسیار دارد . روشنفکران دینی تا حدودی به برداشت درون دینی می پرازند، با استاد قرابت می یابند . در زمینه آسیب های روشی با جلال آل احمد که عزاداری های نامشروع را از سیدمحسن امین، ترجمه نموده است، مشترک است . استاد با دکتر شریعتی اشتراکات بیشتری دارد; اگر چه اختلافات قابل توجهی نیز وجود دارد . هر دو بر نظریه فدا شدن حسین برای گناهان امت می تازند و آن را اندیشه ای مسیحی می دانند (32) و هر دو نسبت به روند موجود عزاداری ها نگاه انتقادی شدید دارند . (33) اما نگاه جامعه شناختی دکتر شریعتی بر نگاه درون دینی وی تفوقی آشکار دارد . شهید مطهری به هر دو بعد تحریفات لفظی و معنوی توجه یکسان دارد، اما شریعتی بیشتر به تحریفات معنوی نظر دارد . ج . عالمان دینی و روحانیت; در میان عالمان دینی که در زمینه تحریفات و آسیب های عزاداری مطلب نوشته اند، شهید مطهری بیشترین ارتباط را با مرحوم محدث نوری دارد و بیشترین بهره گیری را نیز از کتاب لؤلؤ و مرجان ایشان می نماید; البته نگرش محدث نوری کاملا درون دینی بوده است، در حالی که نگرش شهید مطهری تلفیق دو سطح درون دینی و برون دینی است . همچنین محدث نوری، بیشتر به تحریفات لفظی پرداخته است، در حالی که شهید مطهری، علاوه بر تحریفات لفظی به تحریفات معنوی نیز به طور جدی توجه می نماید . همچنین ایشان بسیار جامع تر از مرحوم سید محسن امین که «التنزیه لاعمال الشبیه » را نگاشته است و در آن به آسیب های روشی توجه نشان داده است، مباحث تحریف شناسی را پی می گیرد . شهید مطهری نسبت به کتاب شهید جاوید با آنکه رویکرد اصلاح طلبانه آن را نسبت به گذشته، به دیده قبول می نگرد، اما فلسفه برآمده از کتاب را نادرست می شناسد و فلسفه ذکر شده، یعنی حکومت را موجب خدشه دار شدن علم امام، بهایی بیش از اندازه به عامل دعوت مردم کوفه، (34) و عدم تبیین دقیق و کامل کل حرکت و نهضت حسینی می شمارد . در نسبت میان شهید مطهری و امام خمینی (ره)، باید تفکرات استاد شهید را مجموعه ای منسجم از ره گیری های امام خمینی به شمار آورد; در تفکر امام، هم توجه به آسیب های لفظی و روشی و هم به خصوص توجه به آسیب ها و تحریفات معنوی به وفور مشاهده می شود; البته امام بیشتر از پایگاهی درون دینی با دیدگاهی روشن بینانه، به طرح موضوعات پرداخته است . با این حال، گفتار و تفکر امام، مجموعه جامعی را در بر می گیرد، ولی شهید مطهری به مصادیق توجه بیشتری داشته و نیز دیدگاه برون دینی را به نحو جزئی تر و مشخص تری وارد نظریه و دیدگاه خود نموده است . پنجم . نتیجه گیری نهضت عاشورا نهضتی سترگ و نقطه عطفی اساسی در تاریخ تشیع به شمار می آید که در ساخت و بافت زندگی شیعیان، تاثیری بسزا نهاده و فرهنگ مخصوص به خود را شکل داده است . از آنجا که هر پدیده اجتماعی دچار آفت ها و آسیب هایی است، این فرهنگ نیز در طول زمان، رویاروی این آسیب ها و تحریفات قرار داشته و دارد . در این میان، شهید مطهری از بزرگ ترین کسانی است که به طور مؤثر در پیراسته کردن فرهنگ عاشورا و طرز تلقی از آن و مبارزه با آسیب ها و تحریفات گام برداشته است . ایشان از پایگاه عالم دینی مصلح و زمان شناس که یک پای در حوزه سنتی و پای دیگر در حلقه روشنفکران دارد، با تلفیق دیدگاه های برون دینی و درون دینی، وارد این مبحث شده است . ایشان دو نوع تحریف لفظی و معنوی را برمی شمارد و دومی را خطرناک تر معرفی می کند . استاد شهید به ذکر مصادیق تحریفات و آسیب های لفظی از کتاب لؤلؤ و مرجان محدث نوری می پردازد و عوامل تحریف، به خصوص تحریف لفظی را اغراض دشمنان، حس اسطوره سازی و علت تراشی های انحرافی برای تاکید معصومین به سوگواری امام حسین (ع) عنوان می نماید و روضة الشهدای ملاحسین کاشفی و اسرارالشهادة ملا آقا دربندی را دو نمونه از کتاب های تحریف زا می داند . شهید مطهری قلمداد کردن شهادت امام حسین (ع) به مثابه کفاره گناهان امت و خصوصی بودن خیام را، دو فلسفه انحرافی و عوامل تحریف و آسیب های معنوی در فرهنگ عاشورا می نمایاند . از دیدگاه شهید مطهری، فلسفه صحیح و اساسی قیام عاشورا که زداینده تحریفات و آسیب ها و عامل تحرک و پویایی فرهنگ عاشورا است، امر به معروف و نهی از منکر است; این فلسفه ای است که امام حسین (ع) خود بدان تصریح و اشاره می نماید و هضت خود را بر پایه آن سامان می دهد . از منظر استاد، تنها بر این پایه است که می توان نهضت عاشورا را تبیین نمود . از این رو، عوام و خواص، هر دو وظیفه ایستادگی در برابر تحریفات لفظی و معنوی را دارند . شهید مطهری، در مقام مقایسه، از حیث روشی، به خصوص در بررسی تحریفات معنوی، به نظرات روشنفکران، به ویژه روشنفکران دینی توجه دارد و نگاه برون دینی آنها را در سطح تحلیل خود دخالت می دهد . همچنین از حیث محتوا و استدلال به علمای دینی نزدیک است و از پایگاهی درون دینی، به پردازش مسائل و مباحث می پردازد . ایشان از این حیث، از مرحوم محدث نوری و امام خمینی (ره) الهام گرفته است با اندیشه خود آن را پرورانده و به آن انسجام و قوام داده است . حسین نامى و عاشورا ماجرایى است که به ابدیت پیوسته اند. ابدیتى که امواج فراموشى بدان ها راهى ندارند. باوجود گذشت ایام، همواره ابعاد تازه اى از نهضت کربلا جلوه مى کند و همه ساله مراسم عاشوراى حسینى با شکوه چشمگیرى برگزار مى شود. حماسه عاشورا مرزهاى عقیده را در هم شکسته و از هرکیش و آئینى دلها را به سوى خود جلب و جذب کرده است. زیرساخت تئوریک نهضت عاشورا، فکر اصلاحى و نقد رفتار حکومتگران است. در نگره دینى «یکتاپرستى» در چارچوب فکر اصلاحى، بهره اى است براى خالص سازى فکر و عمل دینى و «حریت» تربیتى است در طول «عبودیت» که هم راستا با آن به نقد عرصه هاى مختلف فردى و اجتماعى مى پردازد و حرکت هاى اعتراضى را برضد جریان هاى مشرک، مستبد و بدعت گزار سامان مى دهد. اسامی قاتلان شهدای کربلااز آل ابی طالب به این ترتیب است:(اول اسم شهدا آمده و سپس اسامی قاتلان) آیا قاتلان امام حسین از شیعیان بودند؟ چه کسانی امام حسین علیه السلام راکشتند.آیا دعوت کنندگان ،شیعیان حقیقی وراستین اهل بیت علیهم السلام بوده اند؟وهابیان وپیروانشان ازاین پرسش استفاده کرده و می گویند خودشیعیان حسین بن علی علیهماالسلام را دعوت کردند وهمان شیعیان اورا کشتند وهم اکنون برای اوعزاداری می کنند! در روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت (1) دومین فرزند برومند حضرت على وفاطمه , که درود خدا بر ایشان باد, در خانه وحى و ولایت چشم به جهان گشود اسما او را در پارچهاى سپیدپیچید و خدمت رسول اکرم (ص ) برد, آن گرامى به گوش راست او اذان و به گوش چپ او اقامه گفت .(3) به روزهاى اول یا هفتمین روز ولادت با سعادتش , امین وحى الهى , جبرئیل , فرود آمد و گفت : سلام خداوند بر تو باد اى رسول خدا, این نوزاد را به نام پسر کوچک هارون (شبیر)(4) که به عربى (حسین ) خوانده میشود نام بگذار.(5) چون على براى تو بسان هارون براى موسى بن عمران است , جز آن که تو خاتم پیغمبران هستى . و به این ترتیب نام پرعظمت حسین از جانب پروردگار, براى دومین فرزند فاطمه (س ) انتخاب شد. به روز هفتم ولادتش , فاطمه زهرا که سلام خداوند بر او باد, گوسفندى را براى فرزندش به عنوان عقیقه (6) کشت , و سر آن حضرت را تراشید و هموزن موى سر او نقره صدقه داد.(7) از ولادت حسین بن على (ع ) که در سال چهارم هجرت بود تا رحلت رسول الله (ص ) که شش سال و چند ماه بعد اتفاق افتاد, مردم از اظهار محبت و لطفى که پیامبر راستین اسلام (ص ) درباره حسین (ع ) ابراز میداشت , به بزرگوارى و مقام شامخ پیشواى سوم آگاه شدند. سلمان فارسى میگوید: دیدم که رسول خدا (ص ) حسین (ع ) را بر زانوى خویش نهاده او را میبوسید ومیفرمود: تو بزرگوار و پسر بزرگوار و پدر بزرگوارانى , تو امام و پسر امام و پدر امامان هستى , تو حجت خدا و پسر حجت خدا و پدر حجتهاى خدایى که نه نفرند و خاتم ایشان ,قائم ایشان (امام زمان عج ) میباشد.(8) انس بن مالک روایت میکند: وقتى از پیامبر پرسیدند کدام یک از اهل بیت خود را بیشتر دوست میدارى , فرمود: حسن و حسین را, (9) بارها رسول گرامى حسن (ع ) و حسین (ع ) را به سینه میفشرد وآنان را میبویید و میبوسید.(10) ابوهریره که از مزدوران معاویه و از دشمنان خاندان امامت است , در عین حال اعتراف میکند که : رسول اکرم را دیدم که حسن و حسین را بر شانههاى خویش نشانده بود و به سوى مامیآمد, وقتى به ما رسید فرمود هر کس این دو فرزندم را دوست بدارد مرا دوست داشته , و هر که با آنان دشمنى ورزد با من دشمنى نموده است .(11) عالیترین , صمیمیترین و گویاترین رابطه معنوى و ملکوتى بین پیامبر و حسین را میتوان در این جمله رسول گرامى اسلام (ص ) خواند که فرمود: حسین از من و من ازحسینم .(12) شش سال از عمرش با پیامبر بزرگوار سپرى شد, و آن گاه که رسول خدا (ص ) چشم ازجهان فروبست و به لقاى پروردگار شتافت , مدت سى سال با پدر زیست . پدرى که جزبه انصاف حکم نکرد, و جز به طهارت و بندگى نگذرانید, جز خدا ندید و جز خدانخواست و جز خدا نیافت . پدرى که در زمان حکومتش لحظهاى او را آرام نگذاشتند,همچنان که به هنگام غصب خلافتش جز به آزارش برنخاستند. در تمام این مدت , با دل و جان از اوامر پدر اطاعت میکرد, و در چند سالى که حضرت على (ع ) متصدى خلافت ظاهرى شد, حضرت حسین (ع ) در راه پیشبرد اهداف اسلامى , مانند یک سرباز فداکارهمچون برادر بزرگوارش میکوشید, و در جنگهاى جمل , صفین و نهروان شرکت داشت .(13) و به این ترتیب , از پدرش امیرالمؤمنین (ع ) و دین خدا حمایت کرد وحتى گاهى در حضور جمعیت به غاصبین خلافت اعتراض میکرد. در زمان حکومت عمر, امام حسین (ع ) وارد مسجد شد, خلیفه دوم را بر منبر رسول الله (ص ) مشاهده کرد که سخن میگفت . بلادرنگ از منبر بالا رفت و فریاد زد: از منبرپدرم فرود آى .... (14) پس از شهادت حضرت على (ع ), به فرموده رسول خدا (ص ) و وصیت امیرالمؤمنین (ع )امامت و رهبرى شیعیان به حسن بن على (ع ), فرزند بزرگ امیرالمؤمنین (ع ), منتقل گشت و بر همه مردم واجب و لازم آمد که به فرامین پیشوایشان امام حسن (ع ) گوش فرادارند. امام حسین (ع ) که دست پرورد وحى محمدى و ولایت علوى بود, همراه وهمکار و همفکر برادرش بود. چنان که وقتى بنا بر مصالح اسلام و جامعه مسلمانان و به دستور خداوند بزرگ , امام حسن (ع ) مجبور شد که با معاویه صلح کند و آن همه ناراحتیها را تحمل نماید, امام حسین (ع ) شریک رنجهاى برادر بود و چون میدانست که این صلح به صلاح اسلام و مسلمین است , هرگز اعتراض به برادرنداشت و حتى یک روز که معاویه , در حضور امام حسن (ع ) وامام حسین (ع ) دهان آلودهاش را به بدگویى نسبت به امام حسن (ع ) و پدربزرگوارشان امیرمؤمنان (ع ) گشود, امام حسین (ع ) به دفاع برخاست تا سخن در گلوى معاویه بشکند و سزاى ناهنجاریش را به کنارش بگذارد, ولى امام حسن (ع ) او را به سکوت و خاموشى فراخواند, امام حسین (ع ) پذیرا شد و به جایش بازگشت , آن گاه امام حسن (ع ) خود به پاسخ معاویه برآمد, و با بیانى رسا و کوبنده خاموشش ساخت .(15) چون امام حسن (سلام خدا و فرشتگان خدا بر او باد) از دنیا رحلت فرمود, به گفته رسول خدا (ص ) و امیرالمؤمنین (ع ) و وصیت حسن بن على (ع ) امامت و رهبرى شیعیان به امام حسین (ع ) منتقل شد و از طرف خدا مأ مور رهبرى جامعه گردید. امام حسین (ع ) میدید که معاویه با اتکا به قدرت اسلام , بر اریکه حکومت اسلام به ناحق تکیه زده , سخت مشغول تخریب اساس جامعه اسلامى و قوانین خداوند است , و ازاین حکومت پوشالى مخرب به سختى رنج میبرد, ولى نمیتوانست دستى فراز آورد وقدرتى فراهم کند تا او را از جایگاه حکومت اسلامى پایین بکشد, چنانچه برادرش امام حسن (ع ) نیز وضعى مشابه او داشت . امام حسین (ع ) میدانست اگر تصمیمش را آشکار سازد و به سازندگى قدرت بپردازد,پیش از هر جنبش و حرکت مفیدى به قتلش میرساند, ناچار دندان بر جگر نهاد و صبررا پیشه ساخت که اگر برمیخاست , پیش از اقدام به دسیسه کشته میشد, و از این کشته شدن هیچ نتیجهاى گرفته نمیشد. بنابراین تا معاویه زنده بود, چون برادر زیست و علم مخالفتهاى بزرگ نیفراخت ,جز آن که گاهى محیط و حرکات و اعمال معاویه را به باد انتقاد میگرفت و مردم رابه آینده نزدیک امیدوار میساخت که اقدام مؤثرى خواهد نمود. و در تمام طول مدتى که معاویه از مردم براى ولایتعهدى یزید, بیعت میگرفت , حسین به شدت با اومخالفت کرد, و هرگز تن به بیعت یزید نداد و ولیعهدى او را نپذیرفت و حتى گاهى سخنانى تند به معاویه گفت و یا نامهاى کوبنده براى او نوشت .(16) معاویه هم در بیعت گرفتن براى یزید, به او اصرارى نکرد و امام (ع ) همچنین بود وماند تا معاویه درگذشت ... یزید پس از معاویه بر تخت حکومت اسلامى تکیه زد و خود را امیرالمؤمنین خواند,و براى این که سلطنت ناحق و ستمگرانهاش را تثبیت کند, مصمم شد براى نامداران و شخصیتهاى اسلامى پیامى بفرستد و آنان را به بیعت با خویش بخواند. به همین منظور, نامهاى به حاکم مدینه نوشت و در آن یادآور شد که براى من از حسین (ع )بیعت بگیر و اگر مخالفت نمود بقتلش برسان . حاکم این خبر را به امام حسین (ع )رسانید و جواب مطالبه نمود. امام حسین (ع ) چنین فرمود: انا لله و انا الیه راجعون و على الاسلام السلام اذا بلیت الامة براع مثل یزید.(17) آن گاه که افرادى چون یزید, (شرابخوار و قمارباز و بیایمان و ناپاک که حتى ظاهر اسلام را هم مراعات نمیکند) بر مسند حکومت اسلامى بنشیند, باید فاتحه اسلام را خواند. (زیرا این گونه زمامدارها با نیروى اسلام و به نام اسلام , اسلام را از بین میبرند.) امام حسین (ع ) میدانست اینک که حکومت یزید را به رسمیت نشناخته است , اگر درمدینه بماند به قتلش میرسانند, لذا به امر پروردگار, شبانه و مخفى از مدینه به سوى مکه حرکت کرد. آمدن آن حضرت به مکه , همراه با سرباز زدن او از بیعت یزید,در بین مردم مکه و مدینه انتشار یافت , و این خبر تا به کوفه هم رسید. کوفیان ازامام حسین (ع ) که در مکه بسر میبرد دعوت کردند تا به سوى آنان آید و زمامدارامورشان باشد. امام (ع ) مسلم بن عقیل , پسر عموى خویش را به کوفه فرستاد تا حرکت و واکنش اجتماع کوفى را از نزدیک ببیند و برایش بنویسد. مسلم به کوفه رسید و با استقبال گرم و بیسابقهاى روبرو شد, هزاران نفر به عنوان نایب امام (ع ) با او بیعت کردند, و مسلم هم نامهاى به امام حسین (ع ) نگاشت وحرکت فورى امام (ع ) را لازم گزارش داد. هر چند امام حسین (ع ) کوفیان را به خوبى میشناخت , و بیوفایى و بیدینیشان را درزمان حکومت پدر و برادر دیده بود و میدانست به گفتهها و بیعتشان با مسلم نمیتوان اعتماد کرد, و لیکن براى اتمام حجت و اجراى اوامر پروردگار تصمیم گرفت که به سوى کوفه حرکت کند. با این حال تا هشتم ذیحجه , یعنى روزى که همه مردم مکه عازم رفتن به منى بودند(18) و هر کس در راه مکه جا مانده بود با عجله تمام میخواست خود را به مکه برساند, آن حضرت در مکه ماند و در چنین روزى با اهل بیت و یاران خود, از مکه به طرف عراق خارج شد و با این کار هم به وظیفه خویش عمل کرد و هم به مسلمانان جهان فهماند که پسر پیغمبر امت , یزید را به رسمیت نشناخته و با او بیعت نکرده ,بلکه علیه او قیام کرده است . یزید که حرکت مسلم را به سوى کوفه دریافته و از بیعت کوفیان با او آگاه شده بود, ابن زیاد را (که از پلیدترین یاران یزید و از کثیفترین طرفداران حکومت بنى امیه بود) به کوفه فرستاد. ابن زیاد از ضعف ایمان و دورویى و ترس مردم کوفه استفاده نمود و با تهدید وارعاب , آنان را از دور و بر مسلم پراکنده ساخت , و مسلم به تنهایى با عمال ابن زیاد به نبرد پرداخت , و پس از جنگى دلاورانه و شگفت , با شجاعت شهید شد. (سلام خدا بر او باد). و ابن زیاد جامعه دورو و خیانتکار و بیایمان کوفه را علیه امام حسین (ع ) برانگیخت , و کار به جایى رسید که عدهاى از همان کسانى که براى امام (ع ) دعوتنامه نوشته بودند, سلاح جنگ پوشیدند و منتظر ماندند تا امام حسین (ع ) از راه برسد و به قتلش برسانند. امام حسین (ع ) از همان شبى که از مدینه بیرون آمد, و در تمام مدتى که در مکه اقامت گزید, و در طول راه مکه به کربلا, تا هنگام شهادت , گاهى به اشاره , گاهى به صراحت , اعلان میداشت که : مقصود من از حرکت , رسوا ساختن حکومت ضد اسلامى یزید وبرپاداشتن امر به معروف و نهى از منکر و ایستادگى در برابر ظلم و ستمگرى است وجز حمایت قرآن و زنده داشتن دین محمدى هدفى ندارم . و این مأ موریتى بود که خداوند به او واگذار نموده بود, حتى اگر به کشته شدن خودو اصحاب و فرزندان و اسیرى خانوادهاش اتمام پذیرد. رسول گرامى (ص ) و امیرمؤمنان (ع ) و حسن بن على (ع ) پیشوایان پیشین اسلام , شهادت امام حسین (ع ) را بارها بیان فرموده بودند. حتى در هنگام ولادت امام حسین (ع ),رسول گرانمایه اسلام (ص ) شهادتش را تذکر داده بود.(19) و خود امام حسین (ع ) به علم امامت میدانست که آخر این سفر به شهادتش میانجامد, ولى او کسى نبود که دربرابر دستور آسمانى و فرمان خدا براى جان خود ارزشى قائل باشد, یا از اسارت خانوادهاش واهمهاى به دل راه دهد. او آن کس بود که بلا را و شهادت راسعادت میپنداشت . (سلام ابدى خدا بر او باد) . خبر شهادت حسین (ع ) در کربلا به قدرى در اجتماع اسلامى مورد گفتگو واقع شده بودکه عامه مردم از پایان این سفر مطلع بودند. چون جسته و گریخته , از رسول الله (ص )و امیرالمؤمنین (ع ) و امام حسن بن على (ع ) و دیگر بزرگان صدر اسلام شنیده بودند. بدینسان حرکت امام حسین (ع ) با آن درگیریها و ناراحتیها احتمال کشته شدنش را دراذهان عامه تشدید کرد. بویژه که خود در طول راه میفرمود: من کان باذلا فینا مهجته و موطنا على لقاء الله نفسه فلیرحل معنا.(20) هر کس حاضر است در راه ما از جان خویش بگذرد و به ملاقات پروردگار بشتابد,همراه ما بیاید. و لذا در بعضى از دوستان این توهم پیش آمد که حضرتش را از این سفر منصرف سازند. غافل از این که فرزند على بن ابى طالب (ع ) امام و جانشین پیامبر, و از دیگران به وظیفه خویش آگاهتر است و هرگز از آنچه خدا بر عهده او نهاده دست نخواهد کشید. بارى امام حسین (ع ) با همه این افکار و نظریهها که اطرافش را گرفته بود به راه خویش ادامه داد, و کوچکترین خللى در تصمیمش راه نیافت . سرانجام , رفت , و شهادت را دریافت . نه خود تنها, بلکه با اصحاب و فرزندان که هر یک ستارهاى درخشان در افق اسلام بودند, رفتند و کشته شدند, و خونهایشان شنهاى گرم دشت کربلا را لالهباران کرد تا جامعه مسلمانان بفهمد یزید (باقیمانده بسترهاى گناهآلود خاندان امیه ) جانشین رسول خدا نیست , و اساسا اسلام از بنى امیه و بنى امیه از اسلام جداست . راستى هرگز اندیشیدهاید اگر شهادت جانگداز و حماسهآفرین حسین (ع ) به وقوع نمیپیوست و مردم یزید را خلیفه پیغمبر (ص ) میدانستند, و آن گاه اخبار درباریزید و شهوترانیهاى او و عمالش را میشنیدند, چقدر از اسلام متنفر میشدند, زیرااسلامى که خلیفه پیغمبرش یزید باشد, به راستى نیز تنفرآور است ... و خاندان پاک حضرت امام حسین (ع ) نیز اسیر شدند تا آخرین رسالت این شهادت رابه گوش مردم برسانند. و شنیدیم و خواندیم که در شهرها, در بازارها, در مسجدها, در بارگاه متعفن پسر زیاد و دربار نکبتبار یزید, هماره و همه جا دهان گشودند وفریاد زدند, و پرده زیباى فریب را از چهره زشت و جنایتکار جیرهخواران بنى امیه برداشتند و ثابت کردند که یزید سگباز وشرابخوار است , هرگز لیاقت خلافت ندارد و این اریکهاى که او بر آن تکیه زده جایگاه او نیست . سخنانشان رسالت شهادت حسینى را تکمیل کرد, طوفانى در جانها برانگیختند, چنان که نام یزید تا همیشه مترادف با هر پستى و رذالت و دناءت گردید و همه آرزوهاى طلایى و شیطانیش چون نقش بر آب گشت . نگرشى ژرف میخواهد تا بتوان بر همه ابعاد این شهادت عظیم وپرنتیجه دست یافت . از همان اوان شهادتش تا کنون , دوستان و شیعیانش , و همه آنان که به شرافت وعظمت انسان ارج میگذارند, همهساله سالروز به خون غلتیدنش را, سالروز قیام وشهادتش را با سیاهپوشى و عزادارى محترم میشمارند, و خلوص خویش را با گریه برمصایب آن بزرگوار ابراز میدارند. پیشوایان مآلاندیش و معصوم ما, هماره به واقعه کربلا و به زنده داشتن آن عنایتى خاص داشتند. غیر از این که خود به زیارت مرقدش میشتافتند و عزایش را بر پا میداشتند, در فضیلت عزادارى و محزون بودن براى آن بزرگوار, گفتارهاى متعددى ایراد فرمودهاند. ابوعماره گوید: روزى به حضور امام ششم صادق آل محمد (ع ) رسیدم , فرمود اشعارى درسوگوارى حسین براى ما بخوان . وقتى شروع به خواندن نمودم صداى گریه حضرت برخاست , من میخواندم و آن عزیز میگریست , چندان که صداى گریه از خانه برخاست . بعد از آن که اشعار را تمام کردم , امام (ع ) در فضلیت و ثواب مرثیه و گریاندن مردم بر امام حسین (ع ) مطالبى بیان فرمود.(21) و نیز از آن جناب است که فرمود: گریستن و بیتابى کردن در هیچ مصیبتى شایسته نیست مگر در مصیبت حسین بن على , که ثواب و جزایى گرانمایه دارد.(22) باقرالعلوم , امام پنجم (ع ) به محمد بن مسلم که یکى از اصحاب بزرگ او است فرمود: به شیعیان ما بگویید که به زیارت مرقد حسین بروند, زیرا بر هر شخص باایمانى که به امامت ما معترف است , زیارت قبر اباعبدالله لازم میباشد.(23) امام صادق (ع ) میفرماید: ان زیارة الحسین علیه السلام افضل ما یکون من الاعمال . همانا زیارت حسین (ع ) از هر عمل پسندیدهاى ارزش و فضیلتش بیشتر است .(24) زیرا که این زیارت در حقیقت مدرسه بزرگ و عظیم است که به جهانیان درس ایمان و عمل صالح میدهد و گویى روح را به سوى ملکوت خوبیها و پاکدامنیها و فداکاریهاپرواز میدهد. هر چند عزادارى و گریه بر مصایب حسین بن على (ع ), و مشرف شدن به زیارت قبرش وبازنمایاندن تاریخ پرشکوه و حماسهساز کربلایش ارزش و معیارى والا دارد, لکن بایددانست که نباید تنها به این زیارتها و گریهها و غم گساریدن اکتفا کرد, بلکه همه این تظاهرات , فلسفه دیندارى , فداکارى و حمایت از قوانین آسمانى را به ما گوشزدمینماید, و هدف هم جز این نیست , و نیاز بزرگ ما از درگاه حسینى آموختن انسانیت و خالى بودن دل از هر چه غیر از خداست میباشد, و گرنه اگر فقط به صورت ظاهر قضیه بپردازیم , هدف مقدس حسینى به فراموشى میگراید. با نگاهى اجمالى به 56 سال زندگى سراسر خداخواهى و خداجویى حسین (ع ), درمییابیم که هماره وقت او به پاکدامنى و بندگى و نشر رسالت احمدى و مفاهیم عمیقى والاتراز درک و دید ما گذشته است . اکنون مرورى کوتاه به زوایاى زندگانى آن عزیز, که پیش روى ما است : جنابش به نماز و نیایش با پروردگار و خواندن قرآن و دعا و استغفار علاقه بسیارى داشت . گاهى در شبانهروز صدها رکعت نماز میگزاشت .(25) و حتى در آخرین شب زندگى دست از نیاز و دعا برنداشت , و خواندهایم که از دشمنان مهلت خواست تابتواند با خداى خویش به خلوت بنشیند. و فرمود: خدا میداند که من نماز و تلاوت قرآن و دعاى زیاد و استغفار را دوست دارم .(26) حضرتش بارها پیاده به خانه کعبه شتافت و مراسم حج را برگزار کرد.(27) ابن اثیر در کتاب اسد الغابة مینویسد: کان الحسین رضى الله عنه فاضلا کثیر الصوم و الصلوة و الحج و الصدقة و افعال الخیر جمیعها.(28) حسین (ع ) بسیار روزه میگرفت و نماز میگزارد و به حج میرفت و صدقه میداد و همه کارهاى پسندیده را انجام میداد. شخصیت حسین بن على (ع ) آنچنان بلند و دور از دسترس و پرشکوه بود که وقتى بابرادرش امام مجتبى (ع ) پیاده به کعبه میرفتند, همه بزرگان و شخصیتهاى اسلامى به احترامشان از مرکب پیاده شده , همراه آنان راه میپیمودند.(29) احترامى که جامعه براى حسین (ع ) قائل بود, بدان جهت بود که او با مردم زندگى میکرد - از مردم و معاشرتشان کناره نمیجست - با جان جامعه هماهنگ بود, چونان دیگران از مواهب و مصائب یک اجتماع برخوردار بود, و بالاتر از همه ایمان بیتزلزل او به خداوند, او را غمخوار و یاور مردم ساخته بود. و گرنه , او نه کاخهاى مجلل داشت و نه سربازان و غلامان محافظ, و هرگز مثل جباران راه آمد و شد را به گذرش بر مردم نمیبستند, و حرم رسول الله (ص ) را براى اوخلوت نمیکردند... این روایت یک نمونه از اخلاق اجتماعى اوست , بخوانیم : روزى از محلى عبور میفرمود, عدهاى از فقرا بر عباهاى پهن شدهشان نشسته بودند ونانپارههاى خشکى میخوردند, امام حسین (ع ) میگذشت که تعارفش کردند و او هم پذیرفت , نشست و تناول فرمود و آن گاه بیان داشت : ان الله لا یحب المتکبرین , (30) خداوند متکبران را دوست نمیدارد. سپس فرمود: من دعوت شما را اجابت کردم , شما هم دعوت مرا اجابت کنید. آنهاهم دعوت آن حضرت را پذیرفتند و همراه جنابش به منزل رفتند. حضرت دستور دادهر چه در خانه موجود است به ضیافتشان بیاورند, (31) و بدین ترتیب پذیرایى گرمى از آنان به عمل آمد, و نیز درس تواضع و انساندوستى را با عمل خویش به جامعه آموخت شعیب بن عبدالرحمن خزاعى میگوید: چون حسین بن على (ع ) به شهادت رسید, بر پشت مبارکش آثار پینه مشاهده کردند, علتش را از امام زین العابدین (ع ) پرسیدند,فرمود این پینهها اثر کیسههاى غذایى است که پدرم شبها به دوش میکشید و به خانه زنهاى شوهرمرده و کودکان یتیم و فقرا میرسانید.(32) شدت علاقه امام حسین (ع ) را به دفاع از مظلوم و حمایت از ستمدیدگان میتوان درداستان ارینب وهمسرش عبدالله بن سلام دریافت , که اجمال و فشردهاش را در این جا متذکر میشویم : یزید به زمان ولایتعهدى , با این که همه نوع وسایل شهوترانى و کامجویى و کامروایى از قبیل پول , مقام , کنیزان رقاصه و... در اختیار داشت , چشم ناپاک و هرزهاش رابه بانوى شوهردار عفیفى دوخته بود. پدرش معاویه به جاى این که در برابر این رفتار زشت و ننگین عکس العمل کوبندهاى نشان دهد, با حیله گرى و دروغپردازى و فریبکارى , مقدماتى فراهم ساخت تا زن پاکدامن مسلمان را از خانه شوهر جدا ساخته به بستر گناهآلوده پسرش یزید بکشاند. حسین بن على (ع ) از قضیه باخبر شد, در برابر این تصمیم زشت ایستاد و نقشه شوم معاویه را نقش بر آب ساخت و با استفاده از یکى از قوانین اسلام , زن را به شوهرش عبدالله بن سلام بازگرداند و دست تعدى و تجاوز یزید را از خانواده مسلمان و پاکیزهاى قطع نمود و با این کار همت و غیرت الهیاش را نمایان و علاقهمندى خودرا به حفظ نوامیس جامعه مسلمانان ابراز داشت , و این رفتار داستانى شد که درمفاخر آل على (ع ) و دناءت و ستمگر ى بنى امیه , براى همیشه در تاریخ به یادگارماند.(33) علائلى در کتاب سمو المعنى مینویسد: ما در تاریخ انسان به مردان بزرگى برخورد میکنیم که هر کدام در جبهه و جهتى عظمت و بزرگى خویش را جهانگیر ساختهاند, یکى در شجاعت , دیگرى در زهد, آن دیگرى در سخاوت , و... اما شکوه و بزرگى امام حسین (ع ) حجم عظیمى است که ابعادبینهایتش هر یک مشخصکننده یک عظمت فراز تاریخ است , گویا او جامع همه والاییها و فرازمندیها است .(34) آرى , مردى که وارث بیکرانگى نبوت محمدى است , مردى که وارث عظمت عدل و مروت پدرى چون حضرت على (ع ) است و وارث جلال و درخشندگى فضیلت مادرى چون حضرت فاطمه (س ) است , چگونه نمونه برتر و والاى عظمت انسان و نشانه آشکار فضیلتهاى خدایى نباشد. درود ما بر او باد که باید او را سمبل اعمال و کردارمان قرار دهیم . امام حسین (ع ) و حکایت زیستن و شهادتش و لحن گفتارش و ابعاد کردارش نه تنهانمونه یک بزرگمرد تاریخ را براى ما مجسم میسازد, بلکه او با همه خویشتن , آیینه تمامنماى فضیلتها, بزرگمنشیها, فداکاریها, جانبازیها, خداخواهیها وخداجوییهامیباشد, او به تنهایى میتواند جان را به لاهوت راهبر باشد و سعادت بشریت راضامن گردد. بودن و رفتنش , معنویت و فضیلتهاى انسان را ارجمند نمود. هرچند پیامبراکرم صلی الله علیه وآله وسلم در زمان حیات خود نسبت به عوامل واپسگرا، هشدارهای لازم را داد و «سازوکار» مناسب را نیز به دستور خداوند در قالب «نظام ولایت » طراحی و اعلام کرد، همزمان با درگذشت وی در صفر سال 11 هجری، دوران تجدید حیات احزاب ارتجاعی، زر سالاران و قدرت مندان آغاز شد . آنان جهت بازگرداندن نظام اسلامی به نظام جاهلی در تشکلی جدید، به تکاپو افتادند . در این مقاله برای پرهیز از اطاله کلام، از ذکر انحرافات روی داده در عصر خلفا چشم می پوشیم و چگونگی نفوذ حزب اموی در ارکان حکومت دینی و ارتجاع از ارزش های اسلامی را نشان می دهیم و آن گاه اقدامات امام حسین علیه السلام برای احیای انقلاب نبوی را تبیین می کنیم . نظامی که پیامبر به امر خداوند طراحی کرده بود، اگر اجرا می شد و بعد از آن حضرت، «امامت » عهده دار مدیریت جامعه می گردید، بی گمان تمام نگرانی های پیامبر با طرح های پیش بینی شده رفع می شد; اما سرنوشت «جامعه دینی » به گونه ای رقم خورد که سیستم وصایت به حاشیه رانده شد و آنچه پیامبر نگرانش بود، یک به یک به وقوع پیوست و جامعه اسلامی، در معرض شدیدترین آسیب ها قرار گرفت . از آن جمله است مساله بازگشت ارتجاعیون و افکار واپسگرایانه که مترصد فرصت بودند . دوره خلفا را باید فرصتی دانست که جریان ارتجاعی توانست به تدریج خود را در حاکمیت اسلامی وارد کند و به تسلط رحاکمیت بیندیشد . بنابراین، در این مقطع باید از دو موضوع به اجمال سخن بگوییم: ما در این باره به سخنی از امام حسین علیه السلام در برابر خلیفه دوم بسنده می کنیم که فرمود: «یابن الخطاب فای الناس امرک علی نفسه قبل ان تؤمر ابابکر علی نفسک لیؤمرک علی الناس بلاحجة من نبی ولا رضی من آل محمد فرضاکم کان لمحمد رضی او رضی اهله کان له سخطا؟ . . .» (1) «پسر خطاب! پیش از این که تو ابوبکر را بر خود امیرکنی تا او نیز تو را - بی هیچ حجتی از پیامبر خداصلی الله علیه وآله وسلم و رضایتی از آل محمد - امیر کند، کدام مردم تو را امیرخود کردند؟ آیا رضایت شما، رضایت محمد است؟ و آیا رضایت آل محمد، مایه خشم پیامبر است؟ آگاه باش اگر زبانی پا برجا در تصدیق و کرداری که مؤمنان یاری اش رسانند، بود، بر آل محمد سلطه نمی یافتی . . .» در این باره می توان از سخن رهبر انقلاب یادکرد که در مورد حرکت قهقرایی این دوره به دلیل غصب ولایت، معتقد است: «ماجراهای بعد از رحلت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم چه شد که در این پنجاه سال، جامعه اسلامی از آن حالت به این الت برگشت؟ بنایی که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم گذاشته بود، بنایی نبود که به همین زودی خراب شود . لذا در اوایل، بعد از رحلت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم که شما نگاه می کنید، همه چیز غیر از مساله «وصایت » سرجای خودش است; عدالت خوبی هست، ذکر خوبی هست، عبودیت خوبی هست . اگر کسی به ترکیب کل جامعه اسلامی در آن سال های اول نگاه کند، می بیند که علی الظاهر چیزی به قهقرا نرفته است . . . ولی این وضع باقی نمی ماند، هرچه بگذرد جامعه اسلامی به تدریج به طرف ضعف و تهی شدن پیش می رود .» (2) مرتجعان و غیرخودی ها را که برای استحاله نظام اسلامی محتاج نفوذ در حاکمیت بودند، می توان به دو گروه نشان دار و بی نشان، یا سابقه دار و بی سابقه تقسیم کرد . گروهی از آنان افرادی بودند که دارای سوابق سوء در عصر پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم بودند . این عده در دوره های اولیه بعد از پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم به دلیل حساسیت های شدید اجتماعی، نتوانستند در حاکمیت نفوذ کنند، اما در دوره های بعدی این نفوذ برایشان ممکن شد . ولید بن عقبه از این گروه است که در دوره عثمان توانست وارد شود . (3) با این که دو خلیفه قبل، شفاعت عثمان برای ورود او به جرگه کارگزاران اسلامی را نپذیرفتند; زیرا آیه شریفه «ان جاءکم فاسق بنبا فتبینوا» (4) در باره اش نازل شده بود . «نفوذ» با حضور شخصیت های بی نشان این حزب، مقدور شد و خلفا، بر خلاف هشدارهای صریح پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم طی یک اشتباه استراتژیک، فردی از آنان را وارد حاکمیت کردند . شهید مطهری در این باره معتقد است: «حزب ابوسفیان زمام را در دست گرفت، برای این که یک نفر از همین اموی ها که او سابقه سوئی در میان مسلمین نداشت و از مسلمین اولین بود، به خلافت رسید . این کار سبب شد که اموی ها جای پایی در دستگاه حکومت اسلامی پیدا کنند، جای پای خوبی; به طوری که خلافت اسلامی را ملک خود بنامند .» (5) نفوذ، در حکومت عمر عمیق شد; به گونه ای که معاویه ولایت شام، را ربود و چنان بر آن مسلط شد که علی رغم عزل و نصب های متوالی کارگزاران توسط عمر، او برای همیشه در منصب خود باقی ماند و پایگاهی مطمئن برای بالندگی حزب مرتجعان فراهم آورد . در این میان باید به دوره خلیفه سوم، که خود با شجره ملعونه بنی امیه ارتباط نسبی دارد، نگاه ویژه داشت . زیرا آنان توانستند بخش های عمده حاکمیت دین را تسخیر کنند و در مرکز قدرت ریشه بدوانند و به این ترتیب در این دوره «مروان » ، تبعیدی پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم، توسط عثمان بازگشت و صاحب پست و مقام شد . امام حسن علیه السلام در این باره به یاران معاویه، فرمود: «. . . شما را به خدا سوگند می دهم! آیا می دانید که ابوسفیان در آن روز که با عثمان بیعت شد، دست حسین را - که نوجوانی بود - گرفت و گفت: فرزند برادرم! با من به بقیع بیا . پس بیرون رفته، همین که به میانه قبرها [آن] رسیدند، گستاخ با صدای بلند فریاد زد: شما ای خفتگان در گور! آنچه بر سر آن پیوسته با ما (بنی امیه) در ستیز بودید (حکومت)، اکنون به دست ما افتاده در حالی که شما پوسیده اید! حسین بن علی علیهما السلام - چون این سخن را شنید، به شدت خشمگین شد - فرمود: خدا پیری تو را زشت سازد و چهره ات را بد نما کند . سپس به تندی دستش را کشید و از او دور شد و اگر نعمان بن بشیر آنجا نبود تا دستش را گرفته به مدینه آورد، از بین می رفت .» (6) اهداف سران این حزب شیطانی را در سخنان ابوسفیان به خوبی می توان دید . امام حسن علیه السلام سخنان او را چنین نقل می کند: «. . . شما را به خدا سوگند! آیا می دانید که ابوسفیان بعد از بیعت مردم با عثمان، به خانه وی رفت و گفت: برادرزاده! آیا غیر از بنی امیه کسی دیگر در اینجا حضور دارد؟ عثمان جواب داد: نه . او گفت: ای جوانان بنی امیه! خلافت را مالک شوید و همه پست های اساسی آن را به دست گیرید . سوگند به کسی که جانم در دست اوست! نه بهشتی وجود دارد و نه جهنمی .» (7) به این ترتیب بنی امیه توانستند به تدریج دو رکن اقتصاد و مناصب حکومتی در جامعه اسلامی را به دست گیرند و در انتظار فرصت مناسب برای تصاحب حاکمیت دینی بنشینند . به عبارت دیگر، براساس سیاست گام به گامی که آنان پیش گرفته بودند، در این مرحله توانستند سنگر «خلافت رسول الله » را تصاحب کنند و در پی فتح سنگر بعدی (رکن سوم حاکمیت دینی) بنشینند . این موقعیت نیز با قتل عثمان پیش آمد و معاویه در اندک زمانی با تحریک عواطف دینی مردم، نظام علوی را مورد هجوم قرار داد . و این گونه بود که حیات عثمان، عامل فتح سنگری (مناصب سیاسی) و مرگ وی، موجب فتح سنگری دیگر (دین) شد . شبث بن ربعی به معاویه می نویسد: «تو برای گمراه کردن مردم و جلب آرای آنان و برای این که آنان را به زیر فرمان خود درآوری، هیچ وسیله ای نداری، جز این که گفتی: «پیشوای شما به ناحق و مظلومانه کشته شد و ما به خون خواهی او برخاسته ایم .» در نتیجه، فرومایگان گرد تو جمع شدند . . . دلت می خواست او کشته شود تا تو به اینجا برسی .» (8) امام علی علیه السلام نیز فرمود: «انک انما نصرت عثمان حینما کان النصر لک و خذلته حینما کان النصر له; (9) وقتی پشتیبانی عثمان به نفع تو بود، یاری اش کردی و زمانی که به نفع او بود، رهایش ساختی .» بزرگ ترین مانعی که بر سر راه حزب نفاق و تمام مرتجعان ایجاد شد، خلافت امیرمؤمنان علیه السلام بود . همان مردی که از سوی پیامبر مامور جهاد بر ضد رجعت شده بود و به دلیل برکناری وی تا 25 سال; یعنی ربع قرن، رجعت طلبان به طرز شگفت آوری رشد و توسعه یافته بودند . وجود چنین ماموریتی از یک سو، و بالندگی رجعت طلبان طی 25 سال از سوی دیگر، و فقدان رهبر دینی که تداوم بخش تربیت دینی باشد، از سوی سوم، عواملی بود که به تعارض شدید «سیستم امامت » با «جریان ارتجاع » انجامید . علی علیه السلام بارها و از جمله در جنگ نهروان، فرمود که پیامبر او را مامور جنگ با «ناکثین » ، «قاسطین » و «مارقین » کرده است . عمار یاسر خود را از طرف پیامبر، موظف به جنگ با همین سه دسته می دانست و ابوسعید خدری، صحابی دیگر می گفت: پیامبر به ما دستور داده دوشادوش علی علیه السلام با ناکثین و قاسطین و مارقین بجنگیم . قیام کنندگان «جمل » که پیمان بیعت با علی علیه السلام را شکستند و به ناروا به جنگ با او برخاستند، مصداق «ناکثین » بودند و دار و دسته معاویه که برای ادامه سیاست جابرانه اش به تعدی نسبت به امام می پرداختند، مصداق «قاسطین » بودند و خوارج از دین برگشتگان که نمی خواستند گمراهی شان با مذاکره روشن شود و از شنیدن حق طفره رفته و مخالفین نظریه شان را با اسلحه می کشتند، مصداق «مارقین » بودند . این سه گروه چون به تجاوز مسلحانه پرداخته و جنگ را آغاز کرده بودند، مصداق «تجاوز کار داخلی » محسوب می شدند . پیامبر هم آنان را پیش از رحلتش همین گونه خوانده و در تعریفشان، اصطلاح قرآن «اهل بغی » را به کار برده بود . (10) بنابراین، به نظر می رسد امام علی علیه السلام تمام مدت حکومت و امامت خود را صرف مبارزه با مرتجعان کرد و کوشید به وظیفه رهبری جهاد بر ضد رجعت عمل کند و جامعه را از حال ارتجاعی به حال تکاملی قبلی بازگرداند . و در یک کلام، «گریز از بدعت، مبارزه با رجعت و ثبات بر رویه اسلامی پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم » را پیش گرفت . در این جا باید چند نکته را از نظر دورنداشت: 1 . جهاد داخلی که در جریان ارتجاع و بر ضد آن به جریان افتاد، در دوره عثمان به اوج خود رسید و با قتل وی، به پیروزی ست یافت و تغییر تکاملی نظامات اجتماعی آغاز شد . 2 . ارتجاع، در آغاز روی کار آمدن امام علی علیه السلام چنان قوت داشت که نقشه های امام برای ریشه کنی آثار آن، با مقاومت های بزرگی رو به رو می شد . 3 . اگر رجعت سیاسی «سقیفه » صورت نگرفته و امام بلافاصله زمامدار می شد، ارتجاع به سرعت منکوب می گردید . امام علی علیه السلام در خطبه ای از پیامدهای این ارتجاع سخن می گوید: «. . . وقتی خدا پیامبرش را نزد خود برد، گروهی برگذشته جاهلی خود بازگشته و با پیمودن راه های گوناگون به گمراهی رسیدند و به دوستان منحرف خود پیوستند و از دوستی با مؤمنان، که به آن امر شده بودند، بریدند و بنیان اسلامی را تغییر داده و در جای دیگری بنا نهادند . آنان کانون هر خطا و گناه و پناهگاه هر فتنه جو شدند که سرانجام در سرگردانی فتنه و در غفلت و مستی به روش و آیین فرعونیان در آمدند . . .» (11) «مسلمانان پس از وحدت و برادری، به جدایی و تفرقه رسیدند و از ریشه و اصل خویش پراکنده شدند . تنها گروهی شاخه درخت توحید را گرفتند و به هر طرف که روی آورد، همسو شدند . . . ای مردم! اگر دست از یاری حق برنمی داشتید و در خوارساختن باطل سستی نمی کردید، هیچ گاه آنان که بر پایه شما نیستند، در نابودی شما طمع نمی کردند و هیچ قدرتمندی بر شما پیروز نمی گشت . اما چونان بنی اسرائیل در حیرت و سرگردانی فرو رفتید و به جانم سوگند! سرگردانی شما پس از من بیشتر خواهد شد . چرا که به حق پشت کردید و با نزدیکان پیامبر بریده، به بیگانه ها نزدیک شدید . آگاه باشید اگر از امام خود پیروی می کردید، شما را به راهی هدایت می کرد که رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم رفته بود و از اندوه بیراهه رفتن در امان بودید .» (12) بعد از امام علی علیه السلام نیز تعارضات دو جبهه ادامه یافت تا آن که درسال 41 ه . به دلایل مختلف، تعارض به نفع جریان نفاق پیش رفت و امام حسن علیه السلام که رهبر دوم نهضت علیه ارتجاع بود، ناچار به صلح شد و جهاد ضد رجعت را از این زاویه پی گرفت . براساس روایتی که شیخ طوسی از امام زین العابدین علیه السلام نقل می کند، امام حسن علیه السلام خود دلایل صلح را در اوضاع آن دوره، همراهی نکردن مردم، عذر و نیرنگ بازی آنان، نداشتن همراهان مخلص، و دشمنی آنان با امام می داند . (13) درباره روش رهبری امام حسن علیه السلام علیه ارتجاع، باید گفت: خط مشی مبارزه ای که وی برای تجدید انقلاب پیامبر پیش پای نیروهای مجاهد و مسلمان قرار داد، براساس همان خط مشی امام علی علیه السلام (شکست دادن رجعت طلبان، زدودن آثار ارتجاع، وتجدید برقراری نظامات اجتماعی اسلام) بود . او شیوه پدر را بعد از چند ماه، به دلیل آگاهی از ضعف نیروی طرفدارش (14) در مقابل رجعت طلبان، کنار نهاد . چون ادامه آن، دینداران راستین را به کشتن می داد (15) و پیروزی قطعی را نصیب رجعت طلبان می کرد و آنان می توانستند کار اسلام را یکسره کنند . از این روی، نوع مبارزه را از جهاد مسلحانه به جهاد غیر مسلحانه، سوق داد تا هرگاه نیروهای مقاوم تربیت شدند، به شیوه سابق برگردد . بنابراین، امضای صلح از سوی آن حضرت، اقدامی کاملا تاکتیکی و در راستای هدف اصلی امام علی علیه السلام بود . البته باید افزود، این توافق رسمی از سوی دیگر نیز به نفع نیروهای اقلیت رجعت ستیز بود و آن، این که معاویه عملا متعهد می شد از تعرض مسلحانه بپرهیزد . و این گونه بود که آن حضرت بعد از 6 ماه، از حکومت کناره گرفت و به امامت بسنده کرد . امام حسین علیه السلام بعد از شهادت امام حسن علیه السلام به همان دلایلی که برادرش به جهاد غیر مسلحانه روی آورد، این روش را ادامه داد . او به عنوان سردار برادرش هرگز با آن مخالفت نکرد و حتی با نامه ها و اصرار افراد، مبنی بر نهضت مسلحانه، مخالفت و به پیمان ترک مخاصمه اعلام وفاداری کرد . از جمله در برابر اصرار حجر بن عدی که می گفت: عزت را با ذلت عوض کردید . فرمود: ما بیعت کردیم و دیگر به آنچه تو می گویی، راهی نیست . (16) و در برابر بشر بن همدان و سفیان بن ابی لیلی فرمود: «لیکن کل امری منکم حلسا من احلاس بیته مادام هذا الرجل حیا فان یهلک و انتم احیاء رجونا ان یخیر الله لنا و یؤتینا رشدنا و لا یکلنا الی انفسنا . . . ; (17) تا این مرد (معاویه) زنده است، هرکس باید ملازم خانه خود شود . اگر او هلاک شد و شما زنده بودید، امیدواریم خداوند راه نیکویی برای ما برگزیند و راه رشد را عطا فرماید و ما را به خود وامگذارد . به راستی خدا با کسانی است که تقوا دارند و نیکو کارند .» این سخنان به خوبی روش رهبری حضرت در جهاد ضد رجعت را ترسیم می کند و آن، این که حداقل تا مرگ معاویه یاست برادرش را ادامه خواهد داد و از تاکتیک او عدول نخواهد کرد و حتی این سیاست را بعد از شهادت برادرش در ماه صفر سال 50 هجری نیز تغییر نداد . بلاذری می گوید: «چون حسن بن علی علیهما السلام رحلت کرد، شیعیان که در میان آنان فرزندان جعدة بن هبیرة بن ابی وهب مخزومی و ام جعده، ام هانی دختر ابوطالب بودند، در خانه سلیمان بن صرد گرد آمدند و نامه تسلیتی برای امام حسین علیه السلام نوشتند و در آن از حضرت تقاضای قیام کردند . امام در پاسخ آنان نوشت: «انی لارجوا ان یکون رای اخی رحمه الله فی الموادعة و رایی فی جهاد الظلمة رشدا و سدادا فالصقوا بالارض و اخفوا الشخص و اکتموا الهوی و احترسوا من الاظامادام ابن هند حیا فان یحدث به حدث و انا حی یاتکم رایی ان شاء الله; (18) امیدوارم هم رای برادرم در صلح و هم رای من در جنگ با ستمگران، راست و درست باشد . اکنون حرکتی نکنید و از آشکار شدن دوری کنید و خواسته خود را پنهان دارید و تا فرزند هند (معاویه) زنده است، از اقدام نا به جا بپرهیزید و اگر او مرد و من زنده بودم، نظرم به شما خواهد رسید; به خواست خدا . ان شاءالله .» براساس این طراحی، امام تا زمانی که معاویه زنده بود، موقعیت را برای عوض کردن شکل جهاد مناسب نمی دید و از سویی، تعهد به صلح اقتضا می کرد تا مرگ معاویه، از تعرض مسلحانه پرهیز کند . در غیر این صورت و با بروز کوچک ترین نقض قرارداد از سوی امام، معاویه همان کاری را که علاقه داشت انجام دهد و ریشه اسلام را یک جا قطع کند، با امام حسین علیه السلام می کرد و دینداران را به جرم تخطی از پیمان، به کلی نابود می کرد . هرچند امام در طرف مقابل و در برابر بی تعهدی های معاویه، به دلیل نداشتن نیروی کافی، نمی توانست آسیب جدی به نظام اموی برساند . نقطه عطفی که از آن به عنوان عامل تبدیل قیام غیرمسلحانه به قیام مسلحانه یاد می شود، موضوع معرفی یزید به عنوان خلیفه بعدی است; ولی حقیقت این است که امام حتی در مقابل این عمل نیز در زمان معاویه دست به قیام مسلحانه نزد و در سایه احتیاطهای معاویه، هرگز کار به نبرد مسلحانه کشیده نشد . با مرگ معاویه بستر مناسب به دست آمد و موعد پیمان نیز به سر رسید . از این روی، امام این موقعیت را برای ایفای نقش رهبری ضد رجعت در قالب جدید، مناسب تشخیص داد . از آنچه گفتیم، باید به این نتیجه رسید که خط مشی و استراتژی هر سه امام (علی، حسن و حسین علیهم السلام) ایفای نقش «رهبری جهاد ضد رجعت » بود که در قالب سیستم امامت به آنان سپرده شده بود . و آنان با توجه به واقعیت ها و عوامل تاثیرگذار، رفتارهای متناسبی از خود نشان دادند . امام علی علیه السلام دو رفتار متفاوت (جنگ در مقاطعی و صلح در مرحله آخر)، امام حسن علیه السلام دو رفتار (جنگ در مراحل اول و صلح در مرحله پایانی) و امام حسین علیه السلام هم دو رفتار (تداوم صلح در مرحله اول و جنگ در مرحله آخر) را پیش گرفتند و این تقاوت ها در حالی بود که در اصل وظیفه و استراتژی هرسه، همنوا بودند . پس همان گونه که جنگ های سه گانه امام علی علیه السلام و صلح او را باید به عنوان انجام رهبری ضد رجعت، و جنگ و صلح امام حسن علیه السلام را پا به جای پای امام علی علیه السلام گذاشتن، معنا کرد; صلح و جنگ امام حسین علیه السلام را نیز باید در همان مسیر رهبری ضد رجعت تفسیر کرد . و آخرین سخن این که با پای بندی به وحدت استراتژی در بین معصومان علیهم السلام (جهاد ضد رجعت) و امکان تنوع در تاکتیک های اخذ شده به تناسب موقعیت ها، می توان تفسیری روشن از این سخن امام حسین علیه السلام به دست آورد که: «انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی; می خواهم اوضاع امت جدم را سامان بخشم و اصلاح کنم .» پی نوشت ها: 1 . الاحتجاج، ج 1، ص 292، به نقل از موسوعة کلمات الامام الحسین (ع)، ص 116 و 117، طبعة الاولی . 2 . عبرتهای عاشورا، ص 43 . 3 . تاریخ ابن اثیر، ج 3، ص 82 و 83 . 4 . حجرات/6 . 5 . تاریخ اسلام در آثار شهید مطهری، ج 2، ص 17، به نقل از حماسه حسینی، ج 3، ص 16 . 6 . موسوعة کلمات الامام الحسین (ع)، ص 122 . 7 . همان . 8 . وقعة صفین، ص 187; تاریخ طبری، ج 3، ص 570 . 9 . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 3، ص 411; الغدیر، ج 9، ص 150 . 10 . انقلاب تکاملی اسلام، جلال الدین فارسی، (بخش پیش بینی جهاد داخلی). 11 . نهج البلاغه، محمددشتی، خ 150، ص 275 . 12 . همان، خ 166، ص 319 . 13 . امالی شیخ طوسی، ص 561 . 14 . ازجمله آن، خیانت بزرگان بود . حضرت فرمود: «امروز شنیده ام که اشراف شما با معاویه بیعت کرده اند، شما بودید که در جنگ صفین پذیرفتن حکمیت را بر پدرم تحمیل کردید» .(بحارالانوار، ج 44، ص 147 و نداشتن یاور، همان، ص 1) 15 . لولا ما اتیت من شیعتنا علی وجه الارض احد الا قتل (همان ص 1). 16 . انساب الاشراف، ج 3، ص 151 . 17 . همان، ص 150 . 18 . همان، ج 3، ص 151 . سروده آیت الله سید عبدالعلی آیت اللهی (موسوی لاری) پوشیده ای به قامت موزون، قبای عشق افکنده ای به دوش، چه زیبا ردای عشق بر دل نهاده ای همه بارگران دوست با جان خریده ای توچه نیکو بلای عشق در این رواق تا ز شهادت رقم زدند طغرای آن ز خون تو در نینوای عشق طرح ستم ز گردش این چرخ کج مدار شد آشکار و گشت عیان، ماجرای عشق گردید ناگوار بر آن شاه، زندگی در یثرب رسول صلی الله علیه وآله وسلم ز جور عدای عشق ز آن پست مردمی که نهادند زیر پا بهر یزید دامن فخر الورای عشق شد رهسپار شاهد بزم حریم قدس از منزل مدینه به دار اللقای عشق داراللقای مکه ز وی سرفراز گشت رنگی دگر گرفته ز آب و هوای عشق اما ز جور و غدر یزید و یزیدیان شد بی قرار ساحت آن مقتدای عشق بوزینه های پست فرومایه هرکدام چون موریانه رخنه کنان در بنای عشق چون شد فضای مکه بر آن سرفراز تنگ بگذارد گام، در ره دار البقای عشق زین روی با براق سبک سیر عشق، تاخت تا مقصدی که طی نشود جز به پای عشق ای مطلعت ز عشق و ختامت به سوی عشق نازم به منتهای تو ای مبتدای عشق ای افتخار مشعر و ای زینت حرم ای واقف مواقف و جان دعای عشق ای یکه تاز، عاشق جانباز پاکباز خوش رفته ای نثار رهت، مرحبای عشق محرم شدی ز کعبه ایمان، خلیل وار لبیک گوی تا که شنیدی ندای عشق با همرهان خوش سفر ای سالک شهید همواره، باش بر سر خوان غنای عشق ای خود غنای عشق و مدار ومدیر عشق بر محور وجود تو گردد عطای عشق جان صفا و مروه و روح مقام و بیت هجرت گزید و رفت به سوی صفای عشق ای بیت ذوالمقام، صفا از تو شد جدا ای باصفا، صفای تو در کربلای عشق سوگند می خورم به ولای تو یاحسین علیه السلام ما عاشق توییم و تو قطب الرحای عشق دانند اهل دل که تویی قبله گاه جان ای جان کعبه، مقصد اهل ولای عشق نور ولایت ار نبود با مقام و بیت جسمی است تیره رنگ و ندارد بهای عشق بیت و مقام و مشعر اگر نیست با ولاء هست آن جماد و نیست در او محتوای عشق نازم به فخر بارگهت بر مقام بیت کان عرش اعظم است و بود مستوای عشق جانا اگر تو طالب مجدی و اعتلا دریاب مجد خویشتن از اعتلای عشق هربندگی که سر زند از بنده، بی ولاء دور است از حقیقت و از اصطفای عشق می کوش در طریق ولایش به جان و دل تا بگذری ز ملک و ملک از ولای عشق گر طالبی به آب حیاتش رسی به سعی سرچشمه را مجوی مگر در سمای عشق ور دردمند عشقی و خواهی شفای خویش بستان ز تربتش به حقیقت شفای عشق در سینه های سینه زنش نقش عشق، فاش وز پرچم عزاش هویدا لوای عشق از خاک پای سینه زنانش شفا بجوی بشنو به گوش دل، سخن آشنای عشق گر دم زنم زعشق، نوازنده دیگری است معشوق می نوازد و من همچو نای عشق پرواز کرد طایر روحت ز آشیان شهپر زدی در عالم بی انتهای عشق در کام عشق ریخته ای خون پاک خویش جز عشق نیست در دو جهان خونبهای عشق پیروجوان و تازه جوان، طفل شیرخوار یکباره برده ای همه را در منای عشق دادی رضا که خرگه عصمت رود به باد آتش زنند در حرم اصفیای عشق وان گه اسیر کوفه و از کوفه تا به شام در قید و بند و سلسله، آل عبای عشق یاران باوفای تو در رزمگاه حق سیاره وار دور تو و شمس الضحای عشق کردی نثار یار هر آن در شاهوار تکبیر چارمین زده بر ماسوای عشق هر خیر و هر کمال که خواهی ز عشق جوی شر است و نیستی همه در ماورای عشق آمد خطاب «ارجعی » از بارگاه دوست با جان شتافتی سوی مهمان سرای عشق ساز فلک چو نغمه جانبازیت نواخت ملک و ملک گرفته عزا در عزای عشق کروبیان به سینه زنان غرق ماتمند صاحب عزاست عقل نخستین، عطای عشق نای ملک ز ناله جانسوز، نوحه ساز تا دید در زمین بلا، ماجرای عشق طبل عزا ز بام فلک، شور دیگری افکنده در سراسر ماتم سرای عشق سرتاسر جهان شده ماتم سرا، مگر بر خاک ریخت خون شریف خدای عشق؟ سلطان عشق بی سر و سر از فراز نی شد رهسپار سدره بی منتهای عشق از خویشتن گذشت و مقام فنا گزید تا گشت محرم حرم کبریای عشق دوش نبی، کنار علی، دامن بتول معراج قرب و مشرق نورالهدای عشق پس قتلگاه و اوج سنان، گوشه تنور شد جایگاه آن شه خونین ردای عشق افروخت رخ ز جذبه غیبی و گشت مات ملک و ملک از آن رخ ایزد نمای عشق بشنو ز غنچه دولبش از فراز نی قرآن به صوت دلکش آن آشنای عشق گاهی فراز عرش و گهی در نشیب فرش باشد مدار نیر فخرالورای عشق قوس نزول و قوس صعود از تو آشکار در قتلگاه و بر سرنی، ای همای عشق لب بسته ام ز مجلس ابن زیاد پست وز حال زار دختر خیرالنسای عشق اف بر تو روزگار که از پستی اش یزید شرمی نکرد ز آن رخ فرخ لقای عشق وز اهل بیت ختم رسل، معدن شرف زین العباد و دختر بدرالدجای عشق در تشت زر نهاده سر سرفراز شاه کرد آنچه کرد با لب رب العلای عشق گر گوش هوش باز نمایی در این عزا خواهی شنید ناله ز هر بند نای عشق ای تاج دار، سید ابرار، یاحسین علیه السلام ای یکه تاز معرکه پر بلای عشق ای نامدار، سرور آزادگان، حسین علیه السلام ای شهسوار خطه حسن القضای عشق ای لامکان که فوق مکان است جای تو می جویمت ز کون و مکان، پا به پای عشق ای شهسوار، سوی گدایت نظر فکن تا خاک راه گردم و گردم فدای عشق ای توتیای دیده دل، خاک پای تو وی خاک پاک رهگذرت، توتیای عشق شستم ز غیر عشق تو، جانا سرای دل بگذار یک دمی، قدمی در سرای عشق بردیده ام گذار قدم، از ره کرم بگشای دیده دلم، ای دلگشای عشق دل جایگاه عشق حسین علیه السلام است و تا ابد می بالد از عطا و سنا و صفای عشق قلبم چو مس ز دوده ایام، بد سیاه شد زر ناب در اثر کیمیای عشق ای سجده گاه جبهه جان، خاک کوی تو وی کوی کربلای تو، ام القرای عشق خواهم شفای جان که روم تا ریاض قدس از خاک کربلای تو، دارالشفای عشق دارالبلای دوزخیان می شود سلام زان خاک اگر برند به دارالبلای عشق هان «موسوی » ز خامه خود دست بازدار با خامه کی توان بنگاری ثنای عشق این شعر سوزناک که از خامه سرکشید آتش زدی ز خامه خود در فضای عشق از عشق، وصف عشق حسینی بجوی و بس خاموش باش و دم مزن از هوی و های عشق 1 . زمخشری (از علمای بزرگ اهل سنت)، صاحب تفسیر معروف «کشاف » ، در کتاب «ربیع الابرار» نقل می کند: «فاطمه علیها السلام با فرزندانش حسن و حسین علیهما السلام خدمت رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم رسیده و عرض کرد: یا رسول الله! هدیه ای به این ها بده . حضرت فرمود: پدرت فدایت، من مالی ندارم تا هدیه کنم . سپس حسن علیه السلام را بغل کرده، بوسید و روی پای راست خود قرار داد و فرمود: به این فرزندم، اخلاق و هیبت خود را هدیه می کنم و حسین علیه السلام را نیز بغل کرد و بوسید و بر روی پای چپ خود نهاد و فرمود: شجاعت و جود خود را بدو بخشیدم .» (1) 2 . ابوهریره (از راویان بنام اهل سنت) می گوید: رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم را دیدم که حسین بن علی علیهما السلام را در بغل گرفته و می فرمود: «خدایا! او را دوست می دارم تو هم او را دوست بدار» . (2) 3 . قاضی نورالله شوشتری در کتاب «احقاق الحق » می نویسد: ابوالمؤید موفق بن احمد (از علمای اهل سنت) در مقتل الحسین از راویان مختلف و آنها از ابوبکر نقل می کنند که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «حسن و حسین سرور جوانان اهل بهشت هستند .» (3) 4 . حافظ ابونعیم اصفهانی (از علمای اهل سنت) در کتاب حلیة الاولیاء (ج 4، ص 139) نقل می کند که او با سلسله راویان مختلف از جمله عمربن خطاب روایت می کند که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «حسن و حسین سرور جوانان بهشت هستند .» (4) 5 . احمد بن حنبل در مسند خود به نقل از راویان متعدد، می نویسد: پیامبر، حسن و حسین را به سینه خود می چسباند و می فرمود: «خدایا! من این دو را دوست دارم، تو نیز آنها را دوست بدار .» (5) 6 . از عایشه نقل شده است که گفت: حسین در حالی که به پیامبر وحی نازل می شد، به محضر وی در آمده و خود را روی او انداخت و از پشت او بالا رفت . جبرئیل گفت: یا رسول الله! او را دوست می داری؟ فرمود: چرا پسرم را دوست نداشته باشم . جبرئیل گفت: امت تو بعد از تو، او را خواهند کشت . جبرئیل دست خود را دراز کرد و مقداری خاک سفید به او داده و گفت: در این سرزمین، این پسر تو کشته می شود و اسم این سرزمین، «طف » است . و چون جبرئیل از نزد پیامبر رفت، پیامبر از خانه خارج شد و در حالی که آن خاک را در دست گرفته بود و می گریست، فرمود: عایشه! جبرئیل به من خبر داد امتم پس از من، فریب خورده و پسرم حسین را در سرزمین طف خواهند کشت . سپس در حالی که گریه می کرد، به طرف اصحاب خود - که در میان آنان علی، ابوبکر، عمر، حذیفه، عمار و ابوذر بودند - رفت . آنان عرض کردند: یا رسول الله! چرا گریه می کنید؟ فرمود: جبرئیل به من خبر داد پسرم حسین بعد از من در سرزمین طف به شهادت می رسد و این خاک را به من داده و گفت: در همان جا به خاک سپرده خواهد شد . (6) 7 . ابن کثیر (از علمای معروف مذهب شافعی) در کتاب «البدایة و النهایة » در باره مقام امام حسین علیه السلام چنین می نویسد: پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم حسن و حسین را گرامی می داشت و به آنها محبت زایدالوصفی می کرد . لذا حسین علیه السلام از صحابه پیامبر به شمار می رود و با آن حضرت تا دم مرگ آن بزرگوار، محشور و مصاحب بوده و حضرت رسول نیز از او رضایت کامل داشته، اگرچه حسین علیه السلام در سنین کودکی بود . (7) 8 . ابن کثیر همچنین می نویسد: بخاری از ابونعیم نقل می کند که از عبدالله بن عمر شنیدم که در جواب کسی که از او در باره کشتن مگس در ماه محرم پرسیده بود، گفته است: مردم در باره کشتن مگس سؤال می کنند در حالی که پسر دختر رسول الله را کشته اند! (و از او نمی پرسند) و حال آن که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم در باره حسن و حسین فرموده است: «آنها گل های خوشبوی من در دنیا هستند .» (8) 9 . شیخ محمد بن محمد مخلوق مالکی می نویسد: حسین علیه السلام انسان با فضل و بسیار اهل نماز و روزه بود و بیست و شش بار پیاده خانه خدا را زیارت کرده است . (9) 10 . شیخ نورالدین علی بن صباغ مالکی، معروف به «ابن صباغ » در باره جوانمردی آن حضرت می نویسد: انس می گوید: خدمت حسین علیه السلام بودم که کنیزکی آمد و با خود دسته گلی آورد و به امام هدیه کرد . امام فرمود: برو، در راه خدا آزاد هستی . پس به او عرض کردم: او که کار مهمی انجام نداده و چنین پاداشی دریافت کرد؟ ! فرمود: آیا نشنیده ای سخن خدای تعالی را که «و اذا حییتم بتحیة فحیوا باحسن منها» (نساء/86) چون شما را احترام کردند، به درودی بهتر پاسخ دهید . (10) 11 . عباس محمود عقاد مصری، نویسنده کتاب «الحسین ابوالشهداء» می گوید: «شجاعت حسین علیه السلام صفتی است که از شخصی مانند حسین علیه السلام تعجب آور نیست . زیرا شجاعت از او مثل ظهور طلا از معدن آن است . یعنی حسین علیه السلام معدن شجاعت است و این، فضیلتی است که آن را از پدران و نیاکان به ارث برده و به فرزندان خود به ارث گذاشته است . . . البته در میان فرزندان آدم کسی در شجاعت قلب و قوت روحی، شجاع تر از حسین علیه السلام در مقایسه با آنچه او در کربلا بدان اقدام کرد، پیدا نمی شود . . . برای او همین بس که در طول صدها سال تاریخ دنیا، او همچنان شهید، فرزند شهید و پدر شهیدان باقی مانده است .» (11) 12 . ابن روزبهان می گوید: «اوست که به قدرت غیرت، هرکافر متمردی را از بیخ و بن برمی کند . اوست که در مقام بندگی الهی به وظیفه ذکر پاکی حق تعالی و بزرگی او، جل و علا، قیام به سزا فرمود . او به واسطه طی منازل قرب الهی به اقصی مرتبه توحید رسیده بود .» (12) 13 . ابوالحسن اشعری (متوفای 324 ق)، پیشوای مکتب اشاعره، می گوید: «چون ستمگری یزید از حد گذشت، امام حسین علیه السلام با یاران خود علیه بیداد او قیام کرد و در کربلا به شهادت رسید.» (13) 14 . علامه آلوسی، (متوفای 1270 ق)، که مرجع و مفتی اهل سنت عراق بود، در «تفسیر روح المعانی » ذیل آیه شریفه «فهل عسیتم ان تولیتم . . . ان تفسدوا فی الارض و تقطعوا ارحامکم اولئک الذین لعنهم الله . . .» (محمد/26) از احمد بن حنبل - پیشوای مذهب حنابله - نقل می کند که: پسرش از وی در باره لعن یزید سؤال کرده، او جواب گفت: «کیف لایلعن من لعنه الله فی کتابه; چگونه لعن نشود کسی که خدا او را در کتابش لعنت کرده است؟ !» عبدالله پسر احمد بن حنبل پرسید: من کتاب خدا را خواندم ولی لعن یزید را ندیدم؟ احمد بن حنبل در پاسخ، آیه شریفه «فهل عسیتم . . .» را خواند و آنگاه گفت: «ای فساد و قطیعة اشد مما فعله یزید; چه فساد و قطع رحمی از فسادی که یزید مرتکب آن شده، بالاتر است؟ !» (14) 15 . آلوسی بعد از نقل آن سخنان می گوید: «در لعن یزید توقف نیست چون اهل کبائر و دارای اوصاف خبیثه بود و بر [مردم] مدینه ظلم و تعدی کرد و حسین علیه السلام را کشت و به اهل بیت اهانت کرد .» (15) 16 . مولوی محمد شهداد حنفی در باره قیام سیدالشهداعلیه السلام می نویسد: «در راه آنچه آن را حق می دانست، جان خود را تسلیم جان آفرین کرد ولی تسلیم باطل نشد . با آن که یار و یاورانی به حد کافی نداشت، علیه باطل با تمام قدرت و شهامت، ایستادگی کرد تا این که به مقام شهادت عظمی نائل آمد .» (16) 17 . ابن روزبهان می نویسد: «آن حضرت در میان امواج شدت و بلا، شربت شهادت نوشیده و در کربلا دفن شد . حادثه ای غم انگیزتر و مصیبت بارتر و دردناک تر از این، در تاریخ اسلام رخ نداده است! نفرین به اندازه علم خدا بر هرکسی که در جنگ علیه آن حضرت حاضر شده و در آن شریک و بدان راضی بوده است .» (17) 18 . ابن خلدون می گوید: «نمی توان گفت: یزید هم در کشتن امام حسین علیه السلام اجتهاد کرد، پس بی تقصیر است; چون صحابه ای که با امام حسین علیه السلام در قیام شرکت نکرده بودند، هرگز اجازه قتل حضرت را نداده بودند . این یزید بود که با امام جنگید . این عمل یزید، نشانه فسق اوست و حسین علیه السلام در شهادتش ماجور است در حالی که یزید از عدالت به دور بوده و حسین علیه السلام علیه یک حاکم ظالم قیام کرده بود .» (18) 19 . دکتر طه حسین (متوفای 1973 م)، ادیب، نویسنده و ناقد معاصر اهل سنت، معتقد است: «از آنجا که حسین از یک سو، مسئول حفظ دین و از سوی دیگر، آزاده و قهرمان است، هرگز در قبال بیعت خواهی یزید، سرتسلیم فرود نخواهد آورد . پس برای رسیدن به هدف خود، باید به هرکار مشروعی دست می زد . بنابراین، برای احتراز و دوری از امر بیعت، به کوفه روی آورد و شهادت را بر بیعت با یزید که به نوعی تایید ستم های او بود، ترجیح داد .» (19) 20 . شیخ عبدالله علائلی (متوفای 1996 م)، دانشمند و نویسنده اهل سنت (به گفته خود ایشان وجه تسمیه علایلی بدان جهت است که شجره خانوادگی آنان به امام علی بن ابیطالب علیه السلام می رسد)، با تحلیل اوضاع زمان یزید، سکوت را بر هیچ دیندار و آزاده ای جایز نمی داند . اما در این میان، کسی که از همه بیشتر مسئولیت داشت و در اعتراض به وضع ناهنجار آن عصر از شایستگی بیشتری برخوردار بود، امام حسین علیه السلام بود . قیام حسین علیه السلام خواست همه مسلمانان بوده است; این قیام انعکاس و طنین گسترده ای به جای گذاشت و تا آنجا پیش رفت که تخت سلطنت امویان را به لرزه درآورد و سرانجام به نابودی کشاند . (20) 21 . شیخ عبدالله علائلی همچنین می گوید: «هرکس در زندگی، دو روز دارد: روز زنده شدن و روز مرگ; ولی تو ای حسین! تنها یک روز داشتی . روز زنده شدن و حیات; زیرا تو هرگز نمردی، تو جان شیرین خود را بر سرعقیده پاک و هدف بزرگ و آرمان مقدس خویش نهادی، به همین دلیل تا حق و حقیقت و اسلام در جهان زنده است، تو هم زنده ای .» (21) 22 . محمدعلی جناح، رهبر بزرگ پاکستان، می گوید: «به عقیده من تمام مسلمین باید از سرمشق این شهیدی که خود را در سرزمین عراق قربانی کرد، پیروی نمایند .» (22) 23 . شیخ محمد عبده، از دانشمندان اهل سنت و از مصلحان بزرگ، می نویسد: «هنگامی که در دنیا حکومت عادلی وجود دارد و هدفش اقامه شرع و حدود الهی و در برابر آن، حکومتی ستمگر است که می خواهد حکومت عدل را تعطیل کند، بر هر مسلمانی یاری و مساعدت «حکومت عدل » واجب است و در همین باب، انقلاب امام حسین علیه السلام است که در برابر حکومت یزید، که خدا او را خوارکناد، ایستاد .» (23) 24 . شافعی - پیشوای یکی از مذاهب اربعه اهل سنت که علاقه و ارادت بسیاری به اهل بیت علیهم السلام دارد - در باره واقعه عاشورا، اشعار زیبایی سروده است که ترجمه برخی ابیات آن را می آوریم: «این حادثه از حوادثی است که خواب مرا ربوده و موی مرا سپید کرده است . دل و دیده مرا به خود مشغول ساخته و مرا اندوهگین کرده است و اشک چشم، جاری و خواب از آن پریده است . دنیا از این حادثه خاندان پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم متزلزل شده و قامت کوه ها از آن خواب ذوب شده است . آیا کسی هست که از من به حسین پیامی برساند، اگرچه دل ها آن را ناخوش دارند؟ ! حسین کشته ای است بدون جرم و گناه که پیراهن او به خونش رنگین شده، عجب از ما مردم آن است که از یک طرف، به آل پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم درود می فرستیم و از سوی دیگر، فرزندان او را به قتل می رسانیم و اذیت می کنیم! اگر گناه من دوستی اهل بیت پیامبر است، از این گناه هرگز توبه نخواهم کرد . اهل بیت پیامبر در روز محشر، شفیعان من هستند و اگر نسبت به آنان بغضی داشته باشم، گناه نابخشودنی کرده ام .» (24) 25 . علامه اقبال لاهوری (از اندیشمندان اهل سنت) در وصف امام حسین علیه السلام و فلسفه قیام عاشورا، تحت عنوان «رمز قرآن از حسین علیه السلام آموختیم » سروده ای بس زیبا دارد: آن امام عاشقان، پور بتول سرو آزادی ز بستان رسول الله الله بای بسم الله، پدر معنی ذبح عظیم، آمد پسر چون خلافت رشته از قرآن گسیخت حریت را زهر اندرکام ریخت خون آن سر، جلوه خیرالامم چون سحاب قبله باران در قدم بر زمین کربلا بارید و رفت لاله در ویرانه ها کارید و رفت تا قیامت قطع استبداد کرد موج خون او چمن ایجاد کرد بهر حق در خاک و خون گردیده است پس بنای «لا اله » گردیده است × × × مدعایش سلطنت بودی اگر خود نکردی با چنین سامان سفر دشمنان چون ریگ صحرا، لا تعد دوستان او به یزدان هم عدد سر ابراهیم و اسماعیل بود یعنی آن اجمال را تفصیل بود عزم او چون کوهساران استوار پایدار و تند سیر و کامکار تیغ بهر عزت دین است و بس مقصد او حفظ آیین است و بس خون او تفسیر این اسرار کرد ملت خوابیده را بیدار کرد تیغ «لا» چون از میان برون کشید از رگ ارباب باطل، خون کشید نقش «الا الله » بر صحرا نوشت سطر عنوان نجات ما نوشت رمز قرآن از حسین آموختیم ز آتش او شعله ها افروختیم شوکت نام و فر بغداد رفت سطوت غرناطه هم از یاد رفت تار ما از زخمه اش لرزان هنوز تازه از تکبیر او ایمان هنوز ای صبا! ای پیک دور افتادگان! اشک ما بر خاک پاک او رسان (25) 26 . عطار نیشابوری (متوفای 618 ق)، در مصیبت نامه خود در باره امام حسین علیه السلام نیز چنین سروده است: کیست حق را و پیغمبر را ولی آن حسن سیرت، حسین بن علی آفتاب آسمان را معرفت آن محمد صورت و حیدر صفت نه فلک را تا ابد مخدوم بود ز آن که او سلطان ده معصوم بود قرة العین امام مجتبی علیه السلام شاهد زهرا، شهید کربلا تشنه او را دشنه آغشته به خون نیم کشته گشته سرگشته به خون آن چنان سر، خود که برد بی دریغ؟ کافتاب او در آن شد زیر میغ گیسوی او تا به خون آلوده شد خون گردون از شفق پالوده شد کی کنند این کافران با این همه کو محمد؟ کو علی؟ کو فاطمه؟ صد هزاران جان پاک انبیا صف زده بینم به خاک کربلا در تموز کربلا تشنه جگر سر بریدندش، چه باشد زین بتر؟ با جگر گوشه پیغمبر این کنند وانگهی دعوی داد و دین کنند کفر آید، هرکه این را دین شمرد قطع باد از بن زبانی کاین شمرد هر که در رویی چنین آورد تیغ لعنتم از حق بدو آید دریغ کاشکی، ای من سگ هندوی او کم ترین سگ بودمی در کوی او (26) 27 . شیخ رضا طالبانی کرکوکی (متوفای 1327 ق)، از شاعران مشهور پارسی گوی کرد عراق، در تمجید از امام حسین علیه السلام چنین می سراید: لافت از عشق حسین است و سرت برگردن است عشق بازی، سر به میدان وفا افکندن است گر هواخواه حسینی، ترک سرکن چون حسین شرط این میدان به خون خویش بازی کرده است از حریم کعبه کمتر نیست دشت کربلا صد شرف دارد بر آن وادی، که گویند ایمن است ای من و ای من فدای خاک پاکی کاندرو نور چشم مصطفی و مرتضی را مسکن است زهره زهرا نگین و خاتم خیرالوری زور زهر مرتضی و حیدر خیبر کن است سنیم، سنی ولیکن حب آل مصطفی دین و آیین من و آباء و اجداد من است شیعه و سنی ندانم، دوستم با هرکه او دوست باشد، دشمنم آن را که با او دشمن است (27) 28 . جلال الدین مولوی نیز در «دیوان شمس » اشارات متعددی به واقعه کربلا دارد; غزلی از سروده های وی را که اغلب با آن آشنا هستیم، در زیر می آوریم: کجائید ای شهیدان خدائی بلاجویان دشت کربلائی کجائید ای سبک روحان عاشق پرنده تر ز مرغان هوائی کجائید ای شهان آسمانی بدانسته فلک را در کشائی کجائید ای زجان و جان رهیده کسی مر عقل را گوید: کجائی؟ کجائید ای در مخزن گشاده کجائید ای نوای بی نوائی در آن بحرید کین عالم کف اوست زمانی پیش دارید آشنائی کف دریاست صورت های عالم ز کف بگذر اگر اهل صفائی (28) پی نوشت ها: 1 . ربیع الابرار، ص 513، به نقل از «احقاق الحق » ، قاضی نورالله شوشتری . 2 . مستدرک الصحیحین، ج 3، ص 177 . 3 . احقاق الحق، ج 10، ص 708 . 4 . همان، ص 564 . 5 . مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 369 . 6 . مجمع الزوائد، ج 9، ص 187، به نقل از «امامان اهل بیت (ع) در گفتار اهل سنت » ، داود الهامی . 7 . البدایة و النهایة، ج 4، جزء 8، ص 142 . 8 . همان، ص 193 . 9 . طبقات مالکیه، ج 2، ص 89، به نقل از «احقاق الحق » ، ج 11، ص 420 . 10 . فصول المهمه، به نقل از «احقاق الحق » ، ج 11، ص 444 . 11 . الحسین ابوالشهداء، ص 280 - 195 . 12 . وسیلة الخادم الی المخدوم، ص 161 . 13 . مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلحین، ص 45 . 14 . مجله بصائر، ش 28، به نقل از «مقتل الحسین » ، ص 30 . 15 . زندگی امام حسین (ع)، سیدهاشم رسولی محلاتی، ص 152 . 16 . سرور شهیدان امام حسین (ع)، ص 44 . 17 . وسیلة الخادم الی المخدوم، ص 161 . 18 . مقدمه ابن خلدون، ص 415، (ترجمه گنابادی). 19 . علی و فرزندانش، ترجمه محمدعلی شیرازی، ص 456 . 20 . برترین هدف در برترین نهاد، ترجمه دکتر محمد مهدی جعفری، ص 88 . 21 . به نقل از ترجمه «زیارت عاشورا» ، علی کاظمی . 22 . به نقل از کتاب «درسی که حسین به انسانها آموخت » ، شهید هاشمی نژاد، ص 447 . 23 . تفسیر المنار، ج 1، ص 367 و ج 2، ص 183 . 24 . نامه دانشوران ناصری، ج 9، ص 298 . 25 . کلیات اشعار فارسی اقبال لاهوری، به تصحیح احمد سروش، ص 74 و 75 . 26 . اشک خون، ص 28، به نقل از «امامان اهل بیت (ع) در گفتار اهل سنت » . 27 . دیوان شیخ رضا طالبانی، ص 112 . 28 . کلیات دیوان شمس، ص 1017 . حضرت سکینه از صلب خورشیدی چون امام حسین علیه السلام و دامن ستاره ای چون رباب - دختر امری القیس - به دنیا آمد . (1) چند سال از آغازین بهار زندگی اش نمی گذشت که طوفانی خوفناک در سرزمین کربلا پدید آمد . او تا آن هنگام، چون فرشته ای آسمانی در میان کسان خویش زندگی می کرد . گرچه او دختری بود مثل همه دخترها; ولی نقش ثمربخشش در تداوم انقلاب پدر، او را سرمشق دختران جهان ساخت . سرمشق آنهایی که در بحبوحه حوادث ناگوار، آزادی و آزادگی را پیشه خویش می سازند و در زیر درفش ولایت، ثابت قدم می مانند و با حفظ عفت و وقار خویش، از حریم «ولایت » و «دیانت » پاسداری می کنند . کمتر تاریخ نگاری است که بعد از بیان جزئیات زندگی پرافتخار امام حسین علیه السلام به فرازهایی از سخنان و سروده های حضرت سکینه نپرداخته باشد . آنچه پیش روی شماست، گزیده از جملات آن بانوی دردمند است که در هنگامه حماسه و خون کربلا، و اشک و صبر شام، ایراد نموده است . هوای گرم، فضای دم کرده و سرخ رنگی نینوا را فراگرفته است . عطش، ناجوان مردانه، گلهای بوستان نبوت را پژمرده کرده است . یاران اندک امام، همه رفته اند; جز اندکی از نزدیکانش، کسی باقی نمانده است . خیمه در نزیکی خیمه ای «سکینه » برپاست . در داخل آن، یاران سربریده پدر، کنار هم آرمیده اند . لحظه به لحظه بر تعداد آن سرخ جامگان سرمست عشق و شهادت، افزوده می شود . ساعتی است که برادرش حضرت علی اکبرعلیه السلام نیز به عرصه نبرد رفته است . اضطراب و عاطفه در در وجودش ریشه داونیده است . پدرش عازم میدان شده است تا از علی اکبرعلیه السلام خبری بیاورد . طول نمی کشد که بر می گردد; تنها و افسرده است . در مقابلش می ایستد . پدر را در دریای از ماتم، غرق می یابد . بی صبرانه لب به سخن می گشاید: «پدر! چرا این قدر غمگینی؟» و قبل از این که جوابی بشنود; از برادر به میدان رفته اش سؤال می کند . پدر که گویا کوهی از غم، برشانه های خسته اش سنگینی می کند; چنین لب به سخن می گشاید: «دشمنان برادرت را کشتند.» و غمگینانه ناله سکینه بلند می شود: «فنادت وااخاه! وامهجة قلباه! . . . ; ای وای برادرم، آه میوه دلم . . . !» پدر با دیدن بی صبری دخترش، لب به اندرز می گشاید: «دخترم سکینه! خدا را در نظر داشته باش، صبر و تحمل پیشه ساز .» سکینه در حالی که باران اشک، از دیدگانش فرو می ریزد; خطاب به پدر چنین نوحه می کند: «یا ابتاه! کیف تصبر من قتل اخوها و شرد ابوها;» پدرم! چگونه صبر و بردباری کند کسی که برادرش کشته و پدرش غریب و تنها مانده است . پدر نیز با شنیدن کلام غمبار دخترش، بر زبانش جاری می شود: «انا لله و انا الیه راجعون » (2) خیمه نشینان، در دریای از عطش غرق شده اند . کودکان ناباورانه به بزرگترها می نگرند . نگاه های دردمندانه آنها «عباس علیه السلام » را سوی «فرات » کشانده است . او با مشک خشکیده اش رفته است تا برای گرفتاران این دریای عطش، آب بیارود . ساعتی است که چشمان منتظر و نگران بچه ها به سمت «علقمه » دوخته شده است . امام به میدان رفته است تا خبری از او بیاورد . و بعد، در حالی که دستش را به کمر گرفته است، باز می گردد . تنها و اندوهگین است . سکینه به جلوش شتافته، عنان اسبش را می گیرد و می گوید: «یا ابتاه! هل لک علم بعمی العباس؟ !» پدرم! از عمویم عباس چه خبر؟ او به من وعده آب داده بود! امام که به سوز دل دخترش پی می برد، می گوید: «یا ابنتاه! ان عمک العباس قتل و بلغت روحه الجنان;» دخترم! دیگر منتظر عمویت نباش، عمویت عباس کشته شد و روحش به بهشت رسید . صدای شیون سکینه و نیز عمه داغدارش، زینب علیها السلام بلند می شود: «وا اخاه! واعباساه! واقلة ناصراه . . . !» وای برادر! وای عباس! وای از کمی یار و یاور . . . ! (3) عطش، جابرانه بیداد می کند . گلهای حسینی یکی بعد از دیگری در باغستان آتش زده ی نینوا، بر زمین می افتند . و چه زود به خیل سعادتمندان جاویدان می پیوندند! به راستی که گرما و عطش چه بی رحمند و سوزاننده! نه بزرگ می شناسند و نه کوچک . و اینک «علی اصغرعلیه السلام » را نیز به مسلخ عشق و میدان کارزار کشانده است . بابا که بر می گردد، قنداقه کوچکترین سربازش را در بغل دارد . سفیدی قنداقه به رنگ خون درآمده است . چه شده باشد؟ ! سکینه به استقبال پدر می رود و خوشبینانه می گوید: «یا ابة! لعلک سقیت اخی الماء!» پدرجان! گویا برادرم اصغر را سیراب کردی! از آسمان دیدگان پدر، باران اشک می بارد و دردمندانه می گوید: دخترم! بیا قنداقه برادرت را دریاب، که براثر تیر دشمن، سرش جدا شده است . (4) زمان چه زود می گذرد و درد جانکاه، بردلهای محزون و ماتم زده نینوائیان، باقی می ماند . غم را توان شمارش نیست . آغازی دارد و فرجامی; و اینک در فرجام آن عصر خونین، نوبت به کاروان سالار زینب و سکینه رسیده است . همان کاروان سالاری که پیکر پاره پاره شاهدان عشق را یک تنه در زیر آن خیمه خون گرفته جمع کرد، و بعد از اتمام پویندگان مسیر سرخ شهادت، ستون آن را کشید و سینه مجروح خیمه را بر زمین گرم کربلا خواباند . سکینه و دیگر بانوان حرم، تنها به او دل بسته بودند . امام بعد از وداع با فرزند دردمندش «سجادعلیه السلام » ، و خواهر صابرش «زینب علیها السلام » ، به سوی سکینه می رود . دختر با نظاره حال پدر، ناباورانه می گوید: «یا ابتاه! ءاستسلمت للموت فالی من اتکل » ; پدرم! آیا تسلیم مرگ شده ای؟ بعد از تو من به چه کسی پناه ببرم؟ امام که پرده ای از اشک، مزاحم دیدگان بی قرارش شده است، می گوید: نور چشمم! چگونه کسی که یار و یاوری ندارد، تسلیم مرگ نشود؟ ! دخترم! بدان که رحمت و یاری خدا، در دنیا و آخرت از شما جدا نگردد . دخترم! بر قضای الهی صبر کن و شکایت مبر; زیرا که دنیا محل گذر و آخرت خانه همیشگی است .» گویا دنیای از یاس و نا امیدی، دل کوچک دختر را فرامی گیرد و انبوهی از درد و غم، در سینه پراسرارش فشرده می شود . در آن دم که همه راهها را بسته می یابد، به پدر خطاب می کند: «پدرجان! نمی شود ما را به حرم جدمان بازگردانی؟ !» امام در حالی که نگاه مهرآمیزی به دخترش دارد، می فرماید: «اگر پرنده قطا را به حال خود بگذارند، در جایگاه خود آرام می گیرد .» امام با بیان این جمله کوتاه، عمق مظلومیت خویش را به دختر خردسال و نسلهای بعد، بیان می کند و به آن گل نورسته باغ عصمت می فهماند که دشمن از ما دست بردار نیست و هرجایی که برویم به تعقیب مان خواهد پرداخت . سکینه با شنیدن کلام غریبانه پدر، اشک می ریزد . امام که یارای تماشای گریه های سکینه را ندارد، او را به سینه اش می چسباند و اشک از دیدگان غمبار آن بانوی گرامی پاک ساخته و در پایان این وداع جانسوز، شعر زیرا را خطاب به او زمزمه می کند: سیطول بعدی یاسکینة فاعلمی منک البکاء اذالحمام دهانی لاتحرقی قلبی بدمعک حسرة مادام منی الروح فی جثمانی فاذا قتلت فانت اولی بالذی تاتینه یاخیرة النسوان «سکینه جانم! بدان که بعد از فرا رسیدن مرگم، گریه ات بسیار خواهد شد . تا جان در بدن دارم، دلم را با افسون سرشک خویش مسوزان . ای برگزیده بانوان! تو بعد از کشته شدنم، بر هرکسی دیگر، به من نزدیکتری که کنار بدنم بیایی و اشک بریزی .» (5) دل سکینه نیز همراه بابا به میدان رفته است; او همواره با ناله های جانسوز و قطرات اشک، یاد و نام پدرش را گرامی می دارد . ناگهان صدای شیهه ذوالجناح گوش او و عمه اش زینب را به میهمانی فرامی خواند . نگاه اشک آلودش را به چهره غمبار عمه اش گره می زند، زینب علیها السلام که بی تابی او را درمی یابد، می گوید: «سکینه جانم! پدرت با آب برگشته است، به سویش بشتاب و از آبش بیاشام .» سکینه احساس می کند که دیگر انتظارش به پایان رسیده است . خوش بینانه و شتابان، دامن خیمه را برداشته قدمی به بیرون می گذارد تا شاید چشمش به جمال ملکوتی امام علیه السلام بیفتد . اما اسب بابا که زینش واژگون شده است، چشم و قلب دخترک را می گیرد . هماندم کوله باری از درد و رنج و اسارت، در ذهن کودکانه اش تداعی می گردد . ناله اش در فضای نیلگون و خون رنگ نینوا می پیچد: «وامحمداه! واغریباه! واحسیناه! واجداه! وافاطمتاه . . . !» سپس نگاه مایوسانه اش را به ذوالجناح می دوزد و آنگاه با زمزمه ابیات زیر، عقده های دل غم زده اش را می گشاید: امیمون! اشفیت العدی من ولینا و القیته بین الاعادی مجدلا امیمون! ارجع لا تطیل خطابنا فان عدت ترجو عندنا و تؤملاه «ای اسب پرمیمنت! پدرم را در میان دشمنان، در خاک و خون گذاشتی; آنها پیکرش را مجروح می سازند . ای اسب! برگرد پدرم را بیاور که در این صورت، نزد ما امیدوار و محترم خواهید بود .» دیگر زنان خیام نیز ذوالجناح امام را چون نگینی در میان می گیرند و به دورش حلقه می زنند . سکینه را در این دمادم غم و ماتم، بابا به سفر برده است . او که توان تماشای اسب خونین یال پدر را ندارد; ناگاه سر به سینه خاک گرم و تفتیده نینوا می گذارد . لحظاتی هرچند کوتاه، از حریم آن همه ظلم و جنایت و درنده خویی، بیرون می رود . آنگاه که به هوش می آید، نگاه مایوسانه خویش را به اسب فرو رفته در اقیانوس ماتم، می دوزد و خطاب به آن «بی زبان » وفادارتر از هزاران «زبان دار» بی وفا، درد دل می کند: «یا جواد هل سقی ابی ام قتل عطشانا; ای اسب! آیا پدرم را آب دادند یا با لب تشنه به شهادت رساندند .» (6) طوفانی که از هواهای نفسانی و شیطانی یزیدیان، برخاسته بود، اینک رو به آرامش و سکوت نهاده است . از چکاچک شمشیرها و دریدن نیزه ها کاسته شده است . برکه های از خون و اشک، سینه کدر دشت سوزان بلا را سرخگون و مرطوب نموده است . بخشی از فضای دم کرده و وحشت زای کربلا را، گرد و غبار کشنده و دلگیری پرنموده است . اینک صدای دویدن اسبها و ناله های جانسوز کودکان پنهان شده در بن خارها به گوش می رسد . نگاه های دردمند بچه ها به بزرگ ترها دوخته شده است . بزرگ ترها می گریند و صبر می کنند; گه گاهی نیز با بیان جملات آتشین و بیدارگر، تنور این حماسه بزرگ تاریخ را گرم نگه می دارند . سواران مشعل به دست یزیدی از راه می رسند و شعله های سوزان آتش، خیمه های ایثار و مقاومت را فرامی گیرد . دود برخاسته از خیمه ها، به آسمان تیره و تار نینوا تن سایانده، همراه با آه و ناله ای خیمه نشینان مجروح و غربت کشیده، آفاق دشت و دمن را پر می سازد . در چنین لحظات وحشت زا و دلگیر، آن بانوی قامت خمیده - که ام المصائبش خوانند - تاب جدایی از آن خیمه نیم سوخته را ندارد . گویا آن عزیزی باقی مانده از دودمان پاکان، از درد و رنج، به خود می پیچد . تنها آن دو مانده اند و دیگران براساس فرمان «عابد عابدان » ، مهاجر دشت نینوا شده اند . همین طور بچه ها که با دیدن آن همه سنگدلی و تاراج، به آن سوی بوته خارهای دشت، پناه برده اند . ساعتی همچنان به آتش زدن خیمه ها، نواختن سیلی ها، ربودن گوشواره ها و برداشتن روسری ها می گذرد و به ناگاه اقیانوس خروشان نینوائیان، به سکوت و حیرت روی می آورند . و با گسترده شدن چتر سیاهی شب، دود و غبار دشت نیز فرو می نشیند . یزیدیان سرمست جهل و جمود، در آن واپسین لحظات «آتش و غارت » ، زنان و کودکان تشنه را گرد می آورند و با تهدید و ارعاب و پرخاش، ردای اسارت بر قامت آن ملکوتیان بهشتی تبار می پوشانند و آنان را از مسیری که از قتلگاه شهیدان شاهد می گذرد; عبور می دهند; و به مقصد کوفه بی اعتبار و شام فرو رفته در جهنم جهالت، به پیش می برند . اسیران زجر کشیده نشسته برکجاوه ها، با دیدن کشته های رعنا جوانان خویش، چون مرغکان رها شده از قفس، به پایین می پرند و هرکدام چون مادری دورمانده از طفل خویش، خونین تنان عرصه «عشق و ایثار» را به آغوش می گیرند . از جمله آنها سکینه است . او با مشاهده پیکر بی سر، ناله کنان، خود را روی نعش پدر می اندازد . چون او را تاب تحمل آن همه ظلم و بیداد نیست; از هوش می رود . وقتی که به حالت عادی برمی گردد، از زبان پدر شهیدش چنین می سراید: شیعتی ما ان شربتم ماء عذب فاذکرونی او سمعتم بغریب او شهید فاندبونی و انا السبط الذی من غیر جرم قتلونی و بجرد الخیل بعد القتل عمدا سحقونی لیتکم فی یوم عاشورا جمیعا تنظرونی کیف استسقی لطفل فابوا ان یرحمونی وسقوه سهم بغی عوض الماء المعین یا لرزء و مصاب هد ارکان الحجونی ویلهم قد جرحوا قلب رسول الثقلین فالعنو هم ما استطعتم شیعتی فی کل حین (7) «شیعیان من! هرگاه آب خوشگوار نوشیدید، لبان تشنه من را به یاد آورید; و هرگاه سخن از غریب و شهیدی شنیدید، به یاد غربت و شهادت من گریه کنید; من فرزند پیامبری هستم که بدون جرم و گناه کشتند و بعد از کشتنم، از روی عمد، بدنم را پایمان ستم ستوران کردند; ای کاش در روز عاشورا بودید و می دیدید که چگونه برای کودکم آب طلبیدم ولی دشمنان به جای آب، با تیر ستم، او را سیراب کردند! آه، چه فاجعه ای غم انگیز و دردناکی که براثر آن، کوه های بلند مکه به لرزه آمدند و ویران شدند . وای برآنها که با این عمل خویش، قلب مبارک رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم را جریحه دار نمودند; شیعیان من! هرچه در توان دارید، در هرزمان، دشمنان ما را لعن و نفرین کنید .» سکینه سروده های پدر را به پایان می رساند . از کشته پدر، توان دل برداشتن ندارد; همچنان به پیکر خونین او چسبیده است . ناگهان صدای مردی از آن نامردان نابکار - که آنها را به نشستن در کجاوه های اسیری فرامی خواند - در دشت می پیچد . و سرانجام، جمعی از یزیدیان سنگدل، سر می رسند و دخترک یتیم گریان را، از نعش پدر جدا کرده کشان کشان به کاروان در حال حرکت می رسانند . مبریدم که در این دشت مرا کاری هست گل اگر نیست ولی صفحه گلزاری هست ساربانان مزنید این همه آواز رحیل آخر این قافله را قافله سالاری هست گریه من بر سرنعش پدر، بیجا نیست! یوسف آنجا که بود، گرمی بازاری هست ای پدر! هیچ ندانی که در این انجمنت بال و پر سوخته ای، مرغ گرفتاری هست کاروان اسیران تشنه، دل بیابان سوزان را می کاود . دور نمای سرسبزی، برق چشمهای سوخته را می گیرد . کاروانیان در جستجوی آب و سایه، بدان سو رهسپار می شوند . بعد از مدتی راه پیمودن، به منزلگاه «قصربنی مقاتل » می رسند . اینجا کربلای دیگر است . عطش و گرما بی رحمانه، حنجره های سوخته کودکان حسینی را به تب و لرز انداخته است . ساربانان سنگدل، برای خود خیمه های برپا کرده اند; اما اسیران زجردیده دشت بلا، در زیر آن آفتاب سوزان بیابان، بی سرپناه مانده اند . زینب علیها السلام، دست برادرزاده تب دار و دردمندش را گرفته به سمت سایه شتری می شتابد . با بادبزنی که در دست دارد; صورت نحیف سجادعلیه السلام را باد می زند . هریک از اسیران اهل بیت علیهم السلام، در آرزوی رسیدن به سایه اند . آنها افسرده و ناشاد به آن سوی بوته خارها و درختچه های بیابان پناه گرفته اند . در این میان سکینه نیز به دنبال سایه ای است . درختی، برق نگاهش را می رباید . تنها و رنجور، بدان سو می شتابد . خاکهای زیر درخت را جمع نموده بالشی از خاک به وجود می آورد و به دور از سایه شلاق یزیدیان، اندکی می آساید . لحظاتی بعد، کاروان آماده حرکت می شود . خواهرش فاطمه که «هم محمل » اوست; جای خالی سکینه را می بیند . فریاد زنان، ساربان را آگاه می کند . ساربان با خون سردی می گذرد . فاطمه که اندوه ناپدید شدن خواهرش، روی دلش سنگینی می کند، خطاب به ساربان می گوید: «سوگند به خدا! تا خواهرم را نیاوری سوار نمی شوم » ; ساربان به ناچار رو به بیابان صدا می زند: «آهای سکینه! آهای سکینه!» کاروان حرکت می کند . لحظه به لحظه از نقطه آغازین، فاصله می گیرد . سرانجام سایه ای که سکینه در زیر آن آرمیده است - با تابش مستقیم آفتاب - ناپدید می شود; گرمای خورشید بیدارش می کند; وقتی چشمانش به جای خالی قافله می افتد; با پاهای برهنه می دود و فریاد می زند: «خواهرم فاطمه! مگر من «هم محمل » تو نبودم؟ رفتی و مرا در بیابان تنها گذاشتی!» کاروان همچنان به پیش می رود . فاطمه نگران خواهرش سکینه است . چشمان اشکبارش را به دل بیابان می دوزد تا شاید گم کرده اش را بیابد . به ناگاه چشمش به سکینه می افتد که در حال دویدن بر روی خارهای مغیلان است . رو به سوی ساربان، فریادش دل بیابان را می کاود: «ساربان! شتر را نگهدار، سوگند به خدا! اگر خواهرم نرسد، خود را به زمین می اندازم و فردای قیامت در نزد جدم رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم خونم را از تو مطالبه می کنم .» دل ساربان نیز از مظلومیت آن دو خواهر گرفتار خصم، به رحم می آید و شتر را نگه می دارد تا سکینه فرا رسد . مجروح گشته پای من اندر مسیر عشق از بس بروی خار مغیلان دویده ام ما بین مرگ و زندگی بی حضور باب از این دو، مرگ را ز میان برگزیده ام شاعر دل سوخته عرب نیز چه زیبا مظلومیت سکینه را به تصویر کشیده است: رق لها الشامت مما بها ما حال من رق لها الشامت «دل دشمن شماتت کننده نیز به حال سکینه سوخت; به راستی، در چه حال است; کسی که دل دشمن برای او می سوزد!» (8) کاروان رنج دیده اسیران دیار شام، شهرها و قصبات زیادی را پشت سرگذاشته و اینک به کانون ظلم و استبداد رسیده است . فرعونیان شام از دیرباز، شهر را آراسته و مردمان نابخرد را به تماشای اسیران به اصطلاح «خارجی!» ، فراخوانده اند . بلهوسان و ظاهر پسندان شام، با پوشیدن جامه های فاخر خویش، در دو سوی مسیر عبور اسیران، به تماشا ایستاده اند . لحظه به لحظه کاروان دردمند و بلاکشیده اسیران کربلا، به محاصره نگاه های زهرآلود شامیان فرو رفته در خواب مرگ، در می آیند و سرانجام در مجلس بازمانده ناپاک ابوسفیان وارد می شوند . مجلس را همهمه ای فراگرفته است . رنج آن همه کشتار، اسارت و فرسنگها راه دویدن و هجران کشیدن به جای خود، که نگاه های مسموم و هوس انگیز آن نامحرمان نامرد، قلب دخترکان خاندان عصمت را می فشارد و بیش از قبل، بر حجم آلام جانگدازشان می افزاید . مجلس، با جملات شورانگیز و گریه های مستمر اسیران، به انفجار می رسد . در لحظه عبور اسیران از مقابل جایگاه، ناگهان چشمهای جهنمی حاکم ستم پیشه شام به سکینه می افتد . هماندم از اطرافیانش می پرسد: «این زن کیست؟» پاسخ می دهند که «او سکینه، دختر حسین علیه السلام است .» سکینه بر اثر نداشتن روپوش، مچ دستش را مقابل صورت آفتاب زده و سیلی خورده اش قرار می دهد تا جمال و کمال ملکوتی اش را، از نگاه آن جنایت کاران «غافل و بی درد» پنهان سازد . یزید که باده جاه و جلال، عقل و بصیرتش را ربوده است، به او می نگرد و می پرسد: «چرا گریه می کنی؟» دختر پیشوای شهیدان کربلا، نه از شهادت پدر و برادرانش شکوه می کند و نه از بار اسارت خویش و همراهانش، سخنی بر زبان می آورد; بلکه خطاب به یزید فرورفته در لنجزار کینه و عصیان، می گوید: «چگونه گریه نکند دختری که پوشش ندارد تا در مقابل نگاه های تو و مردمان پست فطرت شام، صورتش را بپوشاند .» و چه نیکو است، پیام شایسته اش به نوباوگان شیفته و شیدای حقیقت; و چه زیباست، فریاد و کردار بیدارگرش، که در آسمان ابرآلود شام طنین افکند و خواب جهل و جمود را بر خفتگان و غافلان عالم حرام کرد . همان جاست که یزید می گوید: «ای سکینه! پدرت حق مرا منکر شد و با من قطع رحم کرد و در ریاست و رهبری با من ستیز نمود .» سکینه در حالی که همچنان چشمان گریانش را در فراسوی مجلس می چرخاند، قاطع و پیروزمندانه چنین لب به سخن می گشاید: «ای یزید! از کشتن پدرم خوشحال نباش که او مطیع خدا و رسولش بود و دعوت حق را لبیک گفت و به سعادت نائل شد . ولی روزی خواهد آمد که تو را بازخواست کنند; خود را آماده پاسخگویی نما، از کجا که بتوانی پاسخ دهی؟» یزید که با شنیدن کلام آن دختر اسیر، پایه های ستم خویش را لرزان می بیند; او را از سخن گفتن بازداشته آمرانه دستور می دهد: «ساکت باش! پدرت حقی بر من نداشت .» (9) مدتی است که اسیران را در خرابه ای بی سقف و ستون، در جوار کاخهای ظلم و بیداد، جای داده اند . اسیران وادی غم، جز آه، افسوس، تبلیغ و مقاومت کاری ندارند . پرستوهای مهاجری که بر روی خاک های خرابه، شبانه روز می گریند و با اشک و ندبه های مستمر خویش به استحکام پایه های انقلاب سرخ فام پیشوای شهیدانشان می پردازند . گه گاهی که از آن سوز و ناله و ارشاد، خسته و فارغ می شوند; مظلومانه سر بر کف خرابه می گذارند و به خواب فرو می روند . از همین قبیل است کودکانی که بعد از بهانه گرفتن ها و اشک ریختن ها، سر به خاک خرابه نهادند و تا ابد خاموش شدند! ولی خواب سکینه اینگونه نبود . او در چهارمین روزی که در شام، خرابه نشین شده بود، رؤیای شهد و شیرینی را تجربه کرد که به اسیران خاک نشین شام چنین تعریف نمود: «. . . آدم، ابراهیم، موسی و رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم را دیدم . آنگاه چشمم به پنج «هودجی » از نور افتاد که در میان هر هودج، بانویی بود که به سوی من می آمدند . اولی حواء، دومی آسیه، سومی مریم و چهارمی خدیجه علیها السلام بود . چشمم به بانوی پنجم افتاد . دستهایش را روی سرش نهاده بود و اشک می ریخت . پرسیدم: کیستی؟ فرمود: جده تو فاطمه، دختر محمد، مادر پدرت . با خود گفتم: به خدا سوگند! مصائبی که بر ما وارد شده است را به او می گویم و با او به درد دل می پردازم . آنگاه خودم را به او نزدیک کردم، در حالی که باران اشک از دیدگانم جاری بود، گفتم: یا امتاه! جحدوا والله حقنا; یا امتاه! بددوا والله شملنا; یا امتاه! استباحوا والله حریمنا; یا امتاه! قتلوا والله الحسین ابانا; ای مادر! به خدا حق ما را انکار; جمعیت ما را پراکنده; حریم ما را مباح و پدرمان حسین را کشتند . هنگامی که سخنانم به اینجا رسید، دیدم مادرم فاطمه، منقلب شد و در آن حال فرمود: «کفی صوتک یا سکینة، فقد اقرحت کبدی و قطعت نیاط قلبی، هذا قمیص ابیک الحسین معی لا یفارقنی حتی القی الله به; ای سکینه! بیش از این مگو که جگرم را سوزاندی و مجروح کردی; بند دلم را بریدی; این پیراهن پدرت حسین است که از من جدا نشود تا خدا را در روز قیامت ملاقات کنم .» (10) اسیران اهل بیت علیهم السلام، کاخهای ستم پیشگان شام را، با خطبه های آتشین خویش ویران کردند و حقانیت و ظلومیت سالار شهیدان را به گوش های ناشنوای شامیان فرو رفته در ظلمت سرای جهل، رساندند; سپس با قلب سوزان و نوای غم، آهنگ شهر پیامبر خداصلی الله علیه وآله وسلم را نمودند . سکینه در میانه راه، فرصتی می یابد تا سر به گوشه محمل گذاشته، لحظه ای به دور از هیاهوی سفیان زادگان بیاساید . کاروان بر سر دوراهی کربلا و مدینه رسیده است . ناگهان دختر دل شکسته دلداده پدر، از خواب برمی خیزد . نسیم تربت پاک شهیدان کربلا، صورتش را می نوازد و بوی کوی دوست، در مشامش می پیچد . چشم به عمه اش می دوزد و آنگاه کلماتی بر زبان می آورد که مضمون آن را «جودی خراسانی » چنین به نظم آورده است: شمیم جان فزای کوی بابم مرا اندر مشام جان برآید گمانم کربلا شد عمه نزدیک که بوی مشک و ناب و عنبر آید بگوشم عمه از گهواره گور در این صحرا صدای اصغر آید مهار ناقه را یکدم نگهدار که استقبال لیلا، اکبر آید مران ای ساربان یکدم که داماد سر راه عروس مضطر آید حسین را ای صبا برگو که از شام بکویت زینب غم پرور آید ولی ای عمه دارم التماسی قبول خاطر زارت گر آید که چون اندر سر قبر شهیدان تو را از گریه کام دل برآید در این صحرا مکن منزل که ترسم دوباره شمر دون با خنجر آید کند جودی به محشر، محشر از نو اگر در حشر ما این دفتر آید . (11) × روزهاست که زائران سیاه پوش نینوا، زانوان غم در بغل دارند . چه جانسوز است قبر به قبر سیرکردن آن کبوتران باغستان ولایت! و چه زیباست و عبرت انگیز، عشق و وفای زنان و مردان این دودمان! آنها که هنوز سیلاب خون و دریای عطش را از یاد نبرده بودند; با اشک چشم و سوز دل، غبار از حرم کربلائیان سرافراز، زدودند . و اینک به فرمان سیدعابدان و پیشوای ساجدان، برآنند که با قبور شهیدان وداع کنند . در آن واپسین لحظات حضور در لاله زار عشق و خون، سکینه بار دیگر، زنان و کودکان آماده سفر را در فراسوی قبر شریف پدر، فرا می خواند و در آن گیرودار وداع های جانسوز، محفل سوگواری برپا می کند . بانوان شکسته دل خاندان وحی، با آه و ناله، قبر کاروان سالار خویش را حلقه می زنند . در آن جمع محزون و داغدار، مرثیه های سکینه تماشایی است: الا یا کربلا نودعک جسما بلا کفن و لا غسل دفینا الا یا کربلا نودعک روحا لاحمد والوصیی مع الامینا هان ای کربلا، با پیکری وداع می کنیم که بدون غسل و کفن در این مکان دفن شده است! هان ای کربلا، همراه امینمان - امام سجادعلیه السلام - در مورد حسینی با تو وداع می کنیم که روح و وصی پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم بود . (12) پی نوشت ها: 1 . معالی السبطین فی احوال الحسن و الحسین (ع)، محمد مهدی حائری، جزء 2، ص 127 و 129 . 2 . الوقایع والحوادث، شیخ محمدباقر ملبوبی، ج 3، ص 131 . 3 . سوگنامه آل محمد (ص)، محمد محمدی اشتهاردی، ص 310 به نقل از کبریت احمر، ص 162 . 4 . همان . 5 . معالی السبطین، جزء 2، ص 13; الوقایع و الحوادث، ج 3، ص 192 . 6 . همان، جزء 2، ص 29 و 90; سوگنامه آل محمد (ص)، ص 371; به نقل از تذکرة الشهداء، ملاحبیب الله کاشانی، ص 349 . 7 . الوقایع والحوادث، ج 3، ص 269; معالی السبطین، جزء 2، ص 31; سوگنامه آل محمد، ص 398 به نقل از منتهی الآمال، ج 1، ص 293 . 8 . سوگنامه آل محمد (ص)، به نقل از وقایع الایام خیابانی، ص 292 . 9 . معالی السبطین، جزء 2، ص 96; سوگنامه آل محمد (ص)، ص 456 . 10 . لهوف، سیدبن طاووس، ترجمه محمدطاهر دزفولی، ص 344; سوگنامه آل محمد (ص)، ص 484 به نقل از بحارالانوار، ج 45، ص 140 . 11 . سوگنامه آل محمد (ص)، ص 498، به نقل از تذکرة الشهداء، ص 438 . × کلیات جودی خراسانی، ص 152 . 12 . معالی السبطین، جزء 2، ص 118; سوگنامه آل محمد (ص)، ص 511 . همه می دانیم امیرمؤمنان علیه السلام در سال چهلم هجری از جهان خاکی به عالم ملکوت رخت برکشید و حدود ده سال، امامت و رهبری امت بر عهده امام حسن مجتبی علیه السلام بود . سبط اکبر رسول خدا نیز در سال پنجاهم به دست دشمن مسموم شد و راهی جنان الهی گردید و پرچم امامت در دست حسین بن علی علیهما السلام قرار گرفت و از امامت تا قیام سیدالشهداءعلیه السلام حدود ده سال فاصله است . در این مقاله برآنیم تا فلسفه عدم قیام آن بزرگوار در عصر معاویه را مورد بررسی قرار دهیم . در این جا تنها بخشی از عوامل تاثیرگذار در عدم قیام سیدالشهداءعلیه السلام در عصر معاویه را، بر می شماریم: با نگاهی به تاریخ، در می یابیم که معاویه از مکر و شیطنت ویژه ای برخوردار بود; به طوری که برخی کوته اندیشان خیال می کردند او از علی علیه السلام سیاستمدارتر است . امام علی علیه السلام در برابر این خیال باطل می فرماید: «والله ما معاویة بادهی منی و لکنه یغدر و یفجر و لولا کراهیة الغدر لکنت ادهی الناس » (1) ; به خدا سوگند! معاویه زیرک تر از من نیست، ولی او مکر و حیله گری می کند و اگر نبود ناپسندی خدعه، من از زیرک ترین افراد بودم .» او با همین حیله ها، در صفین خود را از کشتن عمار تبرئه کرد . پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم از قبل، خطاب به عمار فرموده بود: «تو را گروه ستمگر خواهند کشت .» (2) زمانی که عمار توسط لشکر معاویه به شهادت رسید، نقل این حدیث موجب اضطراب و تردید آنان گشت . اما وی در مقابل با تحلیلی وارونه به آنان وانمود کرد: ما او را نکشته ایم، این علی بوده است که او را با خود همراه کرده و سبب کشته شدنش شده است . و نیز در آخرین لحظات که می رفت سپاه امیرمؤمنان علیه السلام غائله حکومت اموی را برای همیشه پایان دهد، با دسیسه قرآن بر نیزه کردن، خود را از سقوط حتمی نجات داد . او با کاربرد همین شیوه ها، سبب از هم گسستگی سپاه امام مجتبی علیه السلام و ایجاد تفرقه در میان صفوف آنان گشت و از سویی دیگر با تطمیع راویان آخرت فروش، فضایی ابهام آلود بر افکار حاکم ساخت; به گونه ای که قدرت تشخیص سره از ناسره برای بسیاری از افراد مشکل شد . امام صادق علیه السلام می فرماید: عقل چیزی است که بدان، خداوند عبادت شود و بهشت به دست آید . راوی سؤال می کند: پس آنچه معاویه داشت، چه بود؟ حضرت پاسخ داد: «النکراء، الشیطنة » (3) ; مکر و شیطنت بود .» این چنین بود که امام حسین علیه السلام با قدرت تبلیغاتی معاویه و جهل عمومی، زمان را برای قیام خویش مناسب ندانست . زیرا به خوبی آگاه بود که معاویه با همان حیله ها و نیرنگ های صفین به صحنه می آید و مانع درخشش حق و سبب سرکوب بیشتر مؤمنان خواهد شد . از سوی دیگر، امام مجتبی علیه السلام با معاویه بیعت نموده بود و اگر سیدالشهداعلیه السلام قیام می نمود، معاویه با استناد به همین اصل که نقض بیعت شده، حقیقت را در اذهان و افکار مردم مشتبه و آن را تحریف می کرد و خود را چهره ای حق به جانب قلمداد می کرد . برعکس، یزد فردی سبک سر و خام بود که تجربه های شیطانی پدر را خوب نیاموخته بود و توان مقابله با آثار نهضت عظیم حضرت را نداشت . بدین جهت، امام حسین علیه السلام در پاسخ بنی جعده، این چنین نگاشت: «اکنون حرکتی نکنید و از آشکار شدن دوری کنید و خواسته خود را پنهان کنید و تا (معاویه) فرزند هند زنده است، از اقدام نابه جا بپرهیزید . اگر او مرد و من زنده بودم، نظرم به شما خواهد رسید . ان شاء الله .» (4) یکی از اصول الهی و دینی، اصل اتمام حجت است . قرآن کریم می فرماید: «رسلا مبشرین و منذرین لئلا یکون للناس علی الله حجة بعد الرسل » (5) ; پیامبرانی که بشارت دهنده و بیم دهنده بودند تا بعد از آمدن پیامبران، حجتی برای مردم بر خدا باقی نماند . امیرمؤمنان علیه السلام علت پذیرش حکومت از ناحیه خود را، این چنین بیان می دارد: «لولا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله علی العلماء ان لا یقاروا علی کظة ظالم و لا سغب مظلوم لالقیت حبلها علی غاربها (6) ; اگر نبود حضور آن جمعیت بسیار (برای بیعت با من) و یاری نمی دادند که حجت تمام شود و نبود عهدی که خدای تعالی از علما و دانایان گرفته تا بر سیری ظالم و گرسنه ماندن مظلوم آرام نگیرند، ریسمان و مهار شتر خلافت را بر کوهان آن می انداختم » . یکی از عوامل زمینه ساز نهضت و قیام سیدالشهداعلیه السلام دعوت کوفیان بود; این دعوت موجب شد که برای حضرت تکلیف دیگری، با توجه به اصل اتمام حجت، ایجاد شود . اگر حضرت دعوت کوفیان را اجابت نمی نمود، آنان می توانستند احتجاج کنند که ما حاضر بودیم آن حضرت را یاری کنیم . اما ایشان با ما همراهی نکردند . بدین سان لازم بود، امام به سوی کوفه حرکت کند و زمینه را برای ظهور میزان صداقت آنان در این امر آماده سازد; اما در زمان معاویه حرکتی جدی از سوی مردم انجام نشد و اگر زمینه ای هم وجود داشت، خفقان و استبداد حکومت معاویه، اجازه ابراز آن را نمی داد و در نتیجه از این جهت، تکلیفی برای نهضت و قیام بر دوش حضرت قرار نگرفت . بی وفائی مردم و خیانت فرماندهان، موجب تحمیل صلح بر امام مجتبی علیه السلام گردید . خود امام حسن علیه السلام در یکی خطبه هایش فرمود: «اگر یارانی داشتم که در جنگ با دشمنان خدا با من همکاری می کردند، هرگز خلافت را به معاویه واگذار نمی کردم; زیرا خلافت بر بنی امیه حرام است .» (7) در نتیجه نبودن یاران راستین، صلحنامه ای امضاء شد که بخشی از مواد آن چنین است: 1 . حکومت به معاویه واگذار می شود بدین شرط که به کتاب خدا و سنت پیامبر عمل کند . (8) 2 . پس از معاویه، حکومت متعلق به حسن بن علی علیه السلام است و اگر برای او حادثه ای پیش آمد، حسین ابن علی علیه السلام خلافت را عهده دار خواهد شد . (9) 3 . معاویه باید ناسزا به امیرمؤمنان و لعنت بر او را در نمازها ترک کند، و علی علیه السلام را جز به نیکی یاد نکند . (10) اکنون امام حسین علیه السلام می بایست منتظر بماند تا مردم کاملا میزان عهد و وفای معاویه را به قراردادهای خویش دریابند و عده ای گمان نکنند که «صلحنامه » می توانست عاملی برای وحدت امت اسلامی قرار بگیرد . بدین سان مردم پس از ده سال دریافتند که تمامی عهدنامه نقض شده و آخرین آن ولایت عهدی یزید بود که رسوایی و عار را نصیب امویان نمود . ابومخنف می گوید: امام حسین علیه السلام نامه ای به معاویه نوشت که در آن آورده بود: به نام خداوند بخشنده مهربان اما بعد، نامه تو به دستم رسید، از مضمون آن آگاه شدم . به خدا پناه می برم از این که پیمان برادر خود امام حسن علیه السلام را با تو بشکنم . و اما سخنی را که در نامه آورده ای، آن را دروغ بافان سخن چین و تفرقه افکنان میان جماعات به تو گفتند . به خدا سوگند! آنان دروغ می گویند . (11) اگرچه حضرت بر ضد معاویه قیام مسلحانه ننمود، اما همواره بر تبلیغ و ترویج حق و تحکیم پایه های دینی و قرآنی تاکید می ورزید و جلوه های حقیقت و حق را هرچه پرفروغ تر فرا راه انسان ها قرار می داد، که در این بخش به سه محور از تلاش های آن حضرت می پردازیم: عترت و در صدر آن، امیرمؤمنان علیه السلام ترجمان وحی و عدل قرآن اند که در کنار یکدیگر موجب مصونیت انسان ها از گمراهی می گردند . در قرآن کریم مودت و دوستی آنان اجر و مزد رسالت به شمار آمده و فرموده است: «قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی » (12) ; بگو من برای رسالت خویش مزدی جز دوستی خویشاوندان نمی خواهم . نه مودت و عشقی صرفا احساسی و عاطفی، بلکه عشقی که موجب رهنمون شدن انسان ها به سوی خدا می شود; چنان که در آیه دیگر آمده است: «قل ما اسئلکم علیه من اجر الا من شاء ان یتخذ الی ربه سبیلا» (13) ; بگو من در برابر آن (ابلاغ آیین خدا) هیچ گونه پاداشی از شما نمی طلبم مگر کسی که بخواهد راهی به سوی پروردگارش بیاید . بر این اساس است که ائمه علیهم السلام اهمیت این حکم الهی و قرآنی را بیان می داشته اند . سلیم بن قیس می نویسد: یک سال قبل از مرگ معاویه، حسین بن علی علیهما السلام با عبدالله بن عباس و عبدالله بن جعفر برای حج به مکه رفتند . امام حسین علیه السلام مردان و زنان و یاران بنی هاشم و آن عده از انصار را که او و خاندانش را می شناختند، جمع کرد . سپس چند نفر را فرستاد و فرمود: همه اصحاب پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم که معروف به صلاح و عبادت اند و به حج آمده اند، نزد من جمع کنید . در پی این دعوت، بیش از هفتصد نفر که بیشتر آنان از تابعان و حدود دویست نفر از اصحاب پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم بودند، در منا در خیمه آن حضرت گرد آمدند . امام در میان آنان به بیان خطبه برخاست و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: اما بعد، این شخص طغیانگر (معاویه) در باره ما و شیعیان ما اعمالی را روا داشت که دیدید و فهمیدید و شاهد بودید . می خواهم مطلبی را از شما بپرسم; اگر راست گفتم، مرا تصدیق کنید و اگر دروغ گفتم، مرا تکذیب کنید . شما را سوگند می دهم به حق خدا بر شما و حق رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم و خویشاوندی من که با پیامبر شما دارم، چون از اینجا (به دیار خود) رفتید، این گفتار مرا عنوان کنید و همه شما در دیار خود از قبایلتان - آنان را که به آنها اطمینان دارید - دعوت کنید . سپس حضرت ضمن بیان آیات قرآنی که در فضیلت علی علیه السلام وارد شده است، فرمود: شما را به خدا سوگند می دهم! آیا می دانید که رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم روز «غدیرخم » علی علیه السلام را به ولایت نصب کرد . . . آیا می دانید که رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم در آخرین خطبه ای که برای مردم خواند، فرمود: من در میان شما دوچیز گرانبها می گذارم، کتاب خدا و عترتم، دامن آن دو را بگیرید تا هرگز گمراه نشوید؟ گفتند . آری به خدا . (14) حکومت های ستمگر و ضد اسلامی همواره از دانشمندان در جهت پیشبرد مقاصد خویش سود می جسته اند و هنگامی که آنان را با خود همراه می دیدند، هرچه بیشتر بر هتک حریم الهی و قوانین او جرات می یافتند . معاویه نیز بسیاری از خواص را با تطمیع و تهدید با خود همراه کرده و حقائق احکام الهی را با ترویج احادیث دروغین به مسلخ برده بود و در نتیجه، توده های مردم که چشم و دل به خواص داشتند، در کمال بی خبری قرار گرفتند . در این فضای مرگبار، فریادی قدسی، غفلت و سکوت را می شکند و آیات مسئولیت و جهاد را بر آنان تلاوت می کند، شاید از این آشفتگی نجات یافته و رسالت الهی خویش را بازیابند و جامعه را از رکود و غفلت زدگی به سوی صلاح و نیکی پیش برند . این، همان خطبه سیدالشهداعلیه السلام است که در منا طنین افکند و این بار خواص را مخاطب قرار داد که ما بخشی از آن را ذکر می کنیم: عبرت بگیرید، پند بپذیرید از سرنوشت مردمی که به دلیل ترک امر به معروف و نهی از منکر، پروردگار متعال آنها را سرزنش کرده و می فرماید: «چرا دانشمندان نصارا و علمای یهود، آنها را از سخنان گناه آمیز و خوردن مال حرام، نهی نمی کنند . چه زشت است، رفتاری که آنان انجام می دادند» . (15) و نیز می فرماید: «کافران بنی اسرائیل، بر زبان داود و عیسی بن مریم لعن و نفرین شدند; این به خاطر آن بود که گناه کردند و تجاوز می نمودند . آنها از اعمال زشتی که انجام می دادند، یکدیگر را نهی نمی کردند، چه بدکاری انجام می دادند» . (16) این خودداری و امتناع از نهی از منکر را عیب شمرده; زیرا آنان از نزدیک، از ستمگران کارهای زشت و فساد را می دیدند و عاملان منکر را نهی نمی کردند و این سکوت، بیشتر به خاطر هدایا و مزایایی صورت می گرفت که از مصادر ظلم به آنان می رسید و از بیم و هراسی بود که داشتند; با این که خداوند در قرآن می فرماید: «از مردم نترسید .» (17) و می فرماید: «مردان و زنان با ایمان ولی (یار و یاور) یکدیگرند و امر به معروف و نهی از منکر می کنند .» (18) خداوند، از امر به معروف و نهی از منکر «مقدم بر نماز و زکات » آغاز کرده است . زیرا وقتی تکلیف امر به معروف و نهی از منکر به نیکویی ادا شود، تکالیف دیگر، آسان و دشوار، نیز برپا شود . آنگاه امام می فرماید: اگر عهد شما را درهم بشکنند، جزع و فزع همی آورید . اما در برابر شما مواثیق پیغمبراکرم صلی الله علیه وآله وسلم را ناچیز می شمارند و از دهانتان دم برنمی آید! مصیبت بر شما از همه مردم بزرگ تر است . زیرا در حفظ مقام بلند علمی دانشمندان و علما مغلوب شدید . ای کاش برای حفظ آن، تلاش می کردید! این بدان جهت است که مجاری امور و احکام به دست دانشمندان و عالمان خداشناس است که امین بر حلال و حرام او هستند و باید زمام امور به دست آنها باشد و این مقام را از شما ربودند . و این منزلت از شما گرفته نشده، مگر به واسطه جدایی شما از حق و اختلاف تان در سنت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم پس از روشنی آن . حضرت در ادامه می فرماید: پروردگارا! تو آگاهی که ما چشم طمع به تخت سلطنت و تاج شاهی نگشوده ایم و دسترسی به مال بی ارزش دنیا را در نظر نداریم بلکه در این راه، تنها به احیای نشانه های دین تو پرداخته ایم و هدف ما این است که به آشفتگی های اجتماع خاتمه بخشیم و مصالح را برجای مفاسد بگذاریم، باشد که مردم مظلوم روی امنیت و آسایش ببینند . و ما می خواهیم که فرایض اسلام اقامه شود و سنت پیامبر تو تجدید گردد [. ای مردم!] اگر همدوش ما در این جهاد مقدس به پیکار برنخیزید و از راه انصاف با ما در نیایید، روزی می آید که خویشتن هم به چنگال ظلم در افتید و در خاموش کردن نور پیامبر شما خواهند کوشید . (19) در زمانی که همه نفس ها در سینه حبس شده بود و مردان حق توسط معاویه به شهادت می رسیدند، تنها کسی که فریاد مظلومانه آنان را به مسلمانان رساند، سیدالشهداعلیه السلام بود . آن حضرت در نامه ای اعتراض آمیز به معاویه می نگارد: آیا این تو نبودی که حجر و یاران او را کشتی؟ همان ها که از عابدان و خاشعان حق بودند، بدعت ها را ناروا شمرده و امر به معروف و نهی از منکر می کردند . تو آنان را پس از امان و سوگندهای مؤکد ظالمانه کشتی، به سبب گستاخی بر خدا و سبک انگاشتن پیمان الهی . آیا تو قاتل عمرو بن حمق نبودی؟ همان که عبادت چهره اش را فرسوده بود و به او امان و پیمانی سپرده بودی، که اگر به آهوان بیابان داده می شد، از قله های کوه ها پایین می آمدند . . . آیا تو قاتل حضرمی نیستی؟ همان که زیاد بن ابیه درباره اش به تو نگاشت که او بر دین علی است; در حالی که دین علی علیه السلام دین پسر عمویش پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم است . آن دین که اکنون تو را بر مسند و اریکه قدرت نشانده است و اگر این دین نبود، بزرگ ترین شرف تو و پدرانت مشقت دو سفر زمستانی و تابستانی (به یمن و شام) بود که خداوند به برکت ما خاندان بر شما منت نهاد و آن را از شما برداشت . (20) طبرسی می نویسد: معاویه در همان سالی که حجربن عدی و یاران او را کشت، حج کرد . و حسین بن علی علیهما السلام را دیده، گفت: ای اباعبدالله! آیا این خبر به تو رسیده که ما با حجر و یاران او و شیعیان پدرت چه کردیم؟ فرمود: با آنان چه کردی؟ گفت: آنان را کشتیم و کفن پوشاندیم و نمازشان گزاردیم . امام حسین علیه السلام خندید و خطاب به معاویه فرمود: آنان خصم تو اند . ولی ما اگر پیروان تو را بکشیم، آنان را کفن نپوشانیم و نماز نگزاریم و دفن نکنیم . (21) بدان امید که هرچه زودتر، یادگار گرامی اش حضرت بقیة الله (عج) تجلی کند و آرمان های پرفروغ حسینی را در گستره گیتی تحقق بخشد . ان شاء الله پی نوشت ها: 1 . نهج البلاغه، فیض الاسلام، کلام 191، ص 648 . 2 . سفینة البحار، ج 1، ص 276 . 3 . اصول کافی، ج 1، کتاب العقل و الجهل، ح 3، ص 11، دارالکتب الاسلامیه . 4 . فرهنگ جامع سخنان امام حسین (ع)، ص 266 . 5 . نساء/165 . 6 . نهج البلاغه، خ 3، ص 52 . 7 . جلاءالعیون، ج 1، ص 345 و 346، به نقل از سیره پیشوایان، ص 112 . 8 . بحارالانوار، ج 44، ص 65 . 9 . الامامة والسیاسة، ج 1، ص 184 . 10 . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 4، ص 15 . 11 . فرهنگ جامع سخنان امام حسین (ع)، ص 267 . 12 . شوری/23 . 13 . فرقان/57 . 14 . کتاب سلیم بن قیس، ص 206; فرهنگ جامع سخنان امام حسین (ع)، ص 301 . 15 . مائده/63 . 16 . همان/78 و 79 . 17 . همان/3 . 18 . توبه/71 . 19 . تحف العقول، ص 243 - 241; سخنان سیدالشهدا (ع)، ترجمه جواد فاضل، ص 42 . 20 . بحارالانوار، ج 44، ص 212 . 21 . فرهنگ جامع سخنان امام حسین (ع)، ص 281 دکتر علی شریعتی متفکر و اندیشمندی بود که در یک دوره تاریخی، تاثیر فزاینده ای بر روی نهضت اسلامی گذاشت . شهید دکتر بهشتی با اشاره بدین موضوع، حق مطلب را ادا می کند: «دکتر در طول چند سال حساس، هیجان مؤثری در جو اسلامی و انقلاب اسلامی به وجود آورد و در جذب نیروهای جوان درس خوانده و پرشور و پر احساس به سوی اسلام اصیل، نقش سازنده ای داشت و دل های زیادی را با انقلاب اسلامی همراه کرد . این انقلاب و جامعه باید قدردان این نقش مؤثر باشد .» (1) آثار دکتر شریعتی از فراز و فرودهای بسیاری برخوردار است; برخی آثار وی همچون «اسلام شناسی متعهد با مخاطب های آشنا» و «تشیع علوی و تشیع صفوی » دارای ضعف های ساختاری و اساسی می باشد، و برخی از آثار وی از جمله «علی علیه السلام » ، «فاطمه، فاطمه است » و «نیایش » را باید در رده کتابهای خوب و تاثیرگذار وی محسوب کرد . برخی از سخنرانی ها و نوشته های دکتر شریعتی در مورد شهادت امام حسین علیه السلام و حادثه کربلا، از جمله آثار خوب وی به شمار می رود . در این نوشتار سعی خواهیم نمود به حد وسع خود، دیدگاه دکتر شریعتی را در این موارد به تصویر کشیم: نوع فهم دکتر شریعتی از مفهوم عالی شهید، برداشتی خالص، عمیق و ناب از فرهنگ اصیل اسلامی است . وی در تعریف کلمه «شهید» می گوید: «شهید در لغت، به معنای حاضر، ناظر، به معنای گواه و گواهی دهنده و خبر دهنده راستین و امین و هم چنین به معنی آگاه و نیز به معنی محسوس و مشهود، کسی که همه چشم ها به او است و بالاخره به معنی نمونه، الگو و سرمشق است .» (2) «شهید» زنده، جاوید، حماسه ساز، عارف، آگاه، انتخاب گر و روزی خوار نعم الهی است و این اصیل ترین دریافت از متون و فرهنگ اسلامی به شمار می رود، چنانچه قرآن کریم نیز بدان اشاره می کند . دکتر شریعتی در جای دیگر می نویسد: «شهید، قلب تاریخ است; هم چنان که قلب به رگهای خشک اندام، خون، حیات و زندگی می دهد، جامعه ای که رو به مردن می رود، جامعه ای که فرزندانش ایمان خویش را به خویش، از دست داده اند و جامعه ای که به مرگ تدریجی گرفتار است، جامعه ای که تسلیم را تمکین کرده است، جامعه ای که احساس مسئولیت را از یاد برده است و جامعه ای که اعتقاد به انسان بودن را در خود باخته است و تاریخی که از حیات و جنبش و حرکت و زایش بازمانده است; شهید همچون قلبی، به اندام های خشک مرده بی رمق این جامعه، خون خویش را می رساند و بزرگ ترین معجزه شهادتش این است که به یک نسل، ایمان جدید به خویشتن را می بخشد . شهید حاضر است و همیشه جاوید; کی غائب است؟» (3) بخش فوق بیشتر رویکردی کربلایی دارد، بدین معنا که دکتر با نگاه به شهیدان کربلا و فضای حاکم بر آن، به وصف شهید پرداخته است و الا همیشه این گونه نیست که در جامعه ای منحط و رو به عقب، سیمای تابناک شهید رخ نماید . شهدای جهادهای نبی اکرم صلی الله علیه وآله وسلم و امام علی علیه السلام شاهد این ادعاست . البته مرحوم شریعتی بدین موضوع پرداخته است که در جای دیگر بدان اشاره می کنیم . شهادت، برنده ترین سلاحی است که هیچ دشمنی را یارای مقاومت در برابر آن نیست، مرحوم شریعتی در این باره بحث های مبسوطی دارد که برای رعایت اختصار، به گزیده هایی از آن اشاره می کنیم . «یکی از بهترین و حیات بخش ترین سرمایه هایی که در تاریخ تشیع وجود دارد، شهادت است .» (4) «در فرهنگ ما شهادت، مرگی نیست که دشمن ما بر مجاهد تحمیل کند . شهادت مرگ دلخواهی است که مجاهد با همه آگاهی و همه منطق و شعور و بیداری و بینایی خویش، خود انتخاب می کند! . . . شهادت، در یک کلمه - بر خلاف تاریخ های دیگر که حادثه ای است و درگیری است و مرگ تحمیل شده بر قهرمان است و تراژدی است - در فرهنگ ما، یک درجه است، وسیله نیست; خود هدف است، اصالت است; خود یک تکامل، یک علو است; خود یک مسئولیت بزرگ است; خود یک راه نیم بر به طرف صعود به قله معراج بشریت است و یک فرهنگ است .» (5) امروز این سخنان با پشتوانه سرمایه عظیم انقلاب، جنگ تحمیلی و اندیشه های ناب حضرت امام قدس سره برای نسل جدید، عادی و جا افتاده شده است; لیکن در اواخر سال 50 که این سخنرانی ها ایراد شده، فضای فکری جامعه دست خوش تحولات اساسی بود و لزوم ارائه مفاهیم «حماسی اسلامی » به زبان روز و متناسب با زمان، به شدت احساس می شد . علاوه بر این، خفقان و امنیت پلیسی حاکم بر آن دوره تاریخی، بیانگر شهامت و شجاعت سخنران است; به طوری که بعد از سخنرانی «پس از شهادت » در مسجد جامع نارمک، حاضران تظاهرات باشکوهی برپا کردند . مرحوم شریعتی شهادت را به دو بخش حمزه ای و حسینی تقسیم می کند . شهید مطهری نیز از منظری دیگر، بدان می پردازد; وی در این مورد می نویسد: «جناب حمزه، سیدالشهدای زمان خودش است و امام حسین علیه السلام سیدالشهدای همه زمان ها است .» (6) دکتر شریعتی در این باره می گوید: «ما دو نوع شهید داریم; سمبل یکی حمزه سیدالشهداء، و سمبل دیگری امام حسین علیه السلام است .» (7) برای روشن شدن تقسیم بندی فوق، مستقلا به هرکدام می پردازیم . «حمزه یک قهرمان مجاهد است که برای پیروزی و شکستن دشمن رفته، شکست خورده و کشته و شهید شده است . . . حمزه و سایر مجاهدان برای پیروزی آمده بودند - البته با احتمال این که اگر هم مرگ شده، شد - و هدفشان پیروزی و شکستن دشمن بود . . . بنابراین شهید حمزه ای و شهادت حمزه ای، عبارت است از مردی و کشته شدن مردی که آهنگ کشتن دشمن کرده است . (8) دکتر شریعتی شهدای حمزه ای را مجاهدانی می داند که نه برای شهید شدن، که برای کشتن و شکست دادن دشمن به میدان جهاد شتافته اند و شهادت، آنها را انتخاب کرده و روزی آنها شده است . به عبارتی وظیفه اولیه اسلامی شهدای حمزه ای، شکست دشمن و حفظ اردوگاه اسلام است، لیکن قضای الهی بر سرنوشت ایشان، شهادت نوشته است . بنابراین، شهید حمزه ای آرزومند شهادت است ولی در پی آن نمی باشد; چرا که وظیفه اولیه خود را شکست دادن دشمن می داند و در صورت لزوم، از شهادت استقبال می کند . «شهادت حسینی کشته شدن مردی است که خود برای کشته شدن خویش قیام کرده است . . . امام حسین علیه السلام از مقوله دیگری است; او نیامده است که دشمن را با زور شمشیر بشکند و خود پیروز شود، و بعد موفق نشده و یا در یک تصادف یا ترور توسط وحشی، کشته شده باشد . این طور نیست، او در حالی که می توانسته است در خانه اش بنشیند و زنده بماند، به پا خاسته و آگاهانه به استقبال مردن شتافته و در آن لحظه، مرگ و نفی خویشتن را انتخاب کرده است . . . امام حسین علیه السلام یک شهید است که حتی پیش از کشته شدن خویش به شهادت رسیده است; نه در گودی قتلگاه، بلکه در درون خانه خویش، از آن لحظه که به دعوت ولید - حاکم مدینه - که از او بیعت مطالبه می کرد، «نه » گفت، این، «نه » طرد و نفی چیزی بود که در قبال آن، شهادت انتخاب شده است و از آن لحظه، حسین شهید است .» (9) سمبل شهادت حسینی در این تعریف، تنها سلاح پیروز است . البته شهادت حسینی شرایط ویژه خود را می طلبد . وقتی ظلم، انحطاط و انحراف همه گیر می شود و ارزش های والای اسلامی مسخ می گردد و موعظه ها برگوش های سنگین کارگر نمی افتد; حسین با همه دانایی به عدم توانایی خود در پیروزی ظاهری بر دشمن، علنا به پیشواز مرگ می رود و با انتخاب شهادت، بزرگ ترین کاری را که می شد کرد، انجام می دهد . ثمره شهادت امام حسین علیه السلام آگاهی و بازگشت مردم به هویت اصیل اسلامی و زدن داغ رسوایی کشتن فرزند رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم بر پیشانی کریه حکومت یزید است . در شهادت حسینی، وظیفه اولیه اسلامی برای یاری دین خدا، شهادت است; در این جا مجاهد فی سبیل الله با شهادت خود، دین خدا را یاری می کند . شهادت عمار یاسر نیز از این قبیل است; لیکن انعکاس شهادت اباعبدالله الحسین علیه السلام به دلایلی گسترده و خارج از ظرف زمان است . در شهادت حسینی، شهید با خوب مردن پیروز می شود و در شهادت حمزه ای، با خوب کشتن . در شهادت حسینی، شهید با شکست ظاهری از دشمن پیروز می شود و در شهادت حمزه ای، شهید با پیروزی بر دشمن . در شهادت حسینی، وظیفه اولیه شهید، شهادت است و در شهادت حمزه ای، وظیفه اولیه شهید، مجاهدت و تلاش برای شکست دشمن است . تاثیر اباعبدالله الحسین علیه السلام بر روی اندیشه های دکتر شریعتی و خلق روح حماسی و نگاه حسینی وی، در همه آثارش به وضوح دیده می شود . بازتاب حماسه حسینی در جولان فکر و روحیه وی بسیار گسترده، شورانگیز و عمیق می باشد; به طوری که بسیاری از جریانات سیاسی و اجتماعی و رویدادهای تاریخی را با رویکرد به «حادثه کربلا» تحلیل و ارزیابی می کند . پرداختن به عاشورای حسینی از منظر دکتر شریعتی بیشتر انعکاس یک قریحه قوی، احساس شورانگیز و ترجمان روح حماسی و بی تاب اوست . این بخش در زوایای مختلفی قابل مدح است، که اختصارا به چند مورد از آن می پردازیم: «شکل مبارزه ای که حسین انتخاب کرده، قابل فهمیدن نیست مگر این که اوضاع و شرایطی که حسین در آن شرایط، قیام خاص خودش را آغاز کرد، فهمیده بشود . . . اکنون حسین مسئول نگاهبانی انقلابی است که آخرین پایگاه های مقاومتش از دست رفته است و از قدرت جدش و پدر و برادرش، یعنی حکومت اسلام و جبهه حقیقت و عدالت، یک شمشیر برایش نمانده و حتی یک سرباز! سال هایی است که بنی امیه همه پایگاه های اجتماعی را فتح کرده است .» (10) اسلام در این زمان، چون پوستین وارونه شده است; ارزش های اسلامی رنگ باخته و دین با حاکمیت افراد فاسد و غاصب، رو به انحطاط و انحراف می رود . امام حسین علیه السلام در چنین شرایطی برای اصلاح دین جدش قیام می کند; از یک سو، نیرویی برای تغییر وضع موجود ندارد و از دیگر سو، در سکوت خود مشعل امیدی نمی بیند . بنابراین، با تنهاترین و برنده ترین سلاح، سلاح شهادت، به رویارویی با یزید، مظهر باطل می شتابد و با شهادت خویش بر آنها پیروز می شود . «فتوای حسین این است: آری! در نتوانستن نیز بایستن هست; برای او زندگی، عقیده و جهاد است . بنابراین، اگر او زنده است و به دلیل این که زنده است، مسئولیت جهاد در راه عقیده را دارد . انسان زنده، مسئول است و نه فقط انسان توانا . و از حسین، زنده تر کیست؟ در تاریخ ما، کیست که به اندازه او حق داشته باشد که زندگی کند؟ و شایسته باشد که زنده بماند؟ نفس انسان بودن، آگاه بودن، ایمان داشتن، زندگی کردن، آدمی را مسئول جهاد می کند و حسین مثل اعلای انسانیت زنده، عاشق و آگاه است . توانستن یا نتوانستن، ضعف یا قدرت، تنهایی یا جمعیت، فقط شکل انجام رسالت و چگونگی تحقق مسئولیت را تعیین می کند نه وجود آن را .» (11) «بایستن » یعنی برای انجام دادن وظیفه مسئولیت دینی و شرعی، تلاش نمودن و تا حد توان برای پیشبرد آن، به تناسب زمان و شرایط، اقدام کردن . گویاترین کلام برای ادای این مفهوم، فرمایش حضرت امام قدس سره است; ایشان در پیامی فرمودند: «ما مامور به ادای تکلیف و وظیفه ایم، نه مامور به نتیجه .» (12) هر مسلمانی در هر شرایطی، وظیفه ای دارد که باید بدان عمل نماید; لیکن اقتضای زمان، شکل انجام وظیفه را به تناسب خود، دستخوش تغییر می سازد . عمل به وظیفه در بستر زمانی خاص، «جهاد» و در شرایطی «فقه » و در برهه ای «پرداختن به مسایل علمی » است; لیکن آنچه با تحول زمان دگرگون نمی شود، اصل ادای تکلیف و انجام وظیفه است . «او (امام حسین علیه السلام) فرزند خانواده ای است که هنر خوب مردن را در مکتب حیات، خوب آموخته است . . . آموزگار بزرگ شهادت اکنون برخاسته است تا به همه آنها که جهاد را تنها در توانستن می فهمند و به همه آنها که پیروزی بر خصم را تنها در غلبه، بیاموزد که شهادت نه یک باختن، که یک انتخاب است; انتخابی که در آن، مجاهد با قربانی کردن خویش در آستانه معبد آزادی و محراب عشق، پیروز می شود و حسین «وارث آدم » - که به بنی آدم زیستن داد - و «وارث پیامبران بزرگ » - که به انسان چگونه باید زیست را آموختند - اکنون آمده است تا در این روزگار به فرزندان آدم چگونه باید مردن را بیاموزند .» (13) شهادت، هنر مردان خداست; چنان که خوب زیستن و خوب زندگی کردن، هنر مردان الهی می باشد . خوب مردن نیز هنری است که در درجه اول، شهدا آن را به ارث می برند . شهدا شمع های فروزانی هستند که با نثار هستی و وجود خود در محضر حق تعالی، پیروز می شوند . سیدالشهداء سمبل و الگوی خوب مردن (شهادت) در همه اعصار است . مقتدایان امام حسین علیه السلام کسانی هستند که از مایه جان خویش در راه خدا نثار می کنند و به راستی حسین آموزگار بزرگ شهادت است که هنر خوب مردن را در جان بی تاب انسان های عاشق، تزریق می کند . «برخی در باره آثار شهادت حسینی تردید کردند! و آن را قیامی خوانده اند که شکست خورده است; شگفتا! کدام جهاد و کدام جنگ پیروزی بوده است که دامنه فتوحاتش در سطح جامعه در عمق اندیشه و احساس و در طول زمان و ادوار تاریخ، این همه گسترده وعمیق و بارآور باشد؟ . . . حسین با شهادت «ید بیضاء» کرد، از خون شهیدان «دم مسیحائی » ساخت که کور را بینا می کند و مرده را حیات می بخشد . . . اما نه تنها در عصر خویش و در سرزمین خویش، که «شهادت » جنگ نیست، رسالت است; سلاح نیست، پیام است; کلمه ای است که با خون تلفظ می شود .» (14) تاثیر حادثه کربلا، هم در بستر زمان خود و هم در طول تاریخ، عمیق و فراگیر بوده است . نهضت هایی که با فاصله کمی با الهام گیری از قیام خونین کربلا شکفتند - مانند قیام توابین و ابومسلم خراسانی - و جان های مردمی که از ترنم خون های گرم شهیدان کربلا زندگی یافتند، معدود نیستند; انقلاب اسلامی شاهد و مثالی زنده در عصر حاضر است که هم در شروع نهضت، پیروزی انقلاب، ثبات نظام و ادامه آن تا هم اکنون همواره زیر درخشش پرتو عشق به اباعبدالله الحسین علیه السلام جریان یافته است . به راستی کدامین عشق و ایمان جوشان برای پیشبرد انقلاب اسلامی می توانست به اندازه عشق و ایمان حسینی مؤثر باشد؟ «آنها که تن به هر ذلتی می دهند تا زنده بمانند، مرده های خاموش و پلید تاریخند و ببینید آیا کسانی که سخاوتمندانه با حسین به قتلگاه خویش آمده اند و مرگ خویش را انتخاب کرده اند - در حالی که صدها گریزگاه آبرومندانه برای ماندنشان بود و صدها توجیه شرعی و دینی برای زنده ماندن شان بود - توجیه و تاویل نکرده اند و مرده اند، اینها زنده هستند؟ آیا آنها که برای ماندن شان تن به ذلت و پستی، رها کردن حسین و تحمل کردن یزید دادند، کدام هنوز زنده اند؟ هرکس زنده بودن را فقط در یک لش متحرک نمی بیند، زنده بودن و شاهد بودن حسین را با همه وجودش می بیند، حس می کند و مرگ کسانی را که به ذلت ها تن داده اند تا زنده بمانند، می بیند .» (15) شهدا زنده اند و سیدالشهداء زنده ترین شهید تاریخ است . نام او، یاد او، خاطره او و داستان شگرف کربلای او، همه و همه در طول تاریخ برای همه نسل ها نیروبخش، حیات آفرین، امیدزا و انقلاب گستر است . به راستی کدامین ملت را می توان سراغ گرفت که با روح و خون حسین همگرایی کنند و به افتخار یکی از دو پیروزی نرسند؟ خون حسین، مایه حیات بخشی است که در گذر زمان بر کالبد ملت ها دمیده می شود و آنها را به زندگی فرا می خواند و حسین علیه السلام زنده جاویدی است که هر سال، دوباره شهید می شود و همگان را به یاری جبهه حق زمان خود، دعوت می کند . «عصر عاشورا، امام حسین علیه السلام با آن دقت نظافت می کند، با آن دقت آرایش می کند، استحمام می کند، بهترین لباس هایش را می پوشد و بهترین عطرهایش را می زند، در اوج خون و در اوج مرگ و در اوج نابودی همه کس اش و در آستانه رفتن خودش، هر ساعتی که می گذشت و شهدا هم بر هم انباشته می شدند، چهره او گلگون تر و برافروخته تر و قلبش بیشتر به تپش می آمد، که می دانست فاصله حضور، اندک است; چه «شهادت » حضور نیز هست .» (16) حضور شایسته در محضر خدا، آرزوی سرشار از اشتیاقی است که مردان خدا همواره برای آن، لحظه شماری می کنند و شهادت، شایسته ترین وسیله حضور در پیشگاه الهی است . آرایش با دقت امام حسین علیه السلام در عصر عاشورا نیز به خاطر شایسته ترین حضوری است که یک امام می تواند در محضر الهی داشته باشد . «این که حسین فریاد می زند - پس از این که همه عزیزانش را در خون می بیند و جز دشمن کینه توز و غارتگر در برابرش نمی بیند - فریاد می زند که: «آیا کسی هست که مرا یاری کند و انتقام کشد؟» «هل من ناصر ینصرنی؟» ; مگر نمی داند که کسی نیست که او را یاری کند و انتقام گیرد؟ این «سؤال » ، سؤال از تاریخ فردای بشری است و این پرسش، از آینده است و از همه ماست و این سؤال، انتظار حسین را از عاشقانش بیان می کند و دعوت شهادت او را به همه کسانی که برای شهیدان حرمت و عظمت قائلند، اعلام می نماید .» (17) امام حسین علیه السلام مظهر و سمبل حق است که در همه عصرها، چون نمادی زنده و خروشان، ظهور پیدا می کند و همه کسانی را که از پاسداری حقیقت زمان خود طفره می روند، به یاری می طلبد و در واقع یاری طلبیدن امام عشق در کربلا، انعکاس موج اندیشه اسلامی برای کمک به حق در همه زمان هاست . «هل من ناصر ینصرنی » ، یعنی آیا کمک کننده ای هست که حق را یاری کند؟ نمی توان از کربلای حسین نوشت و در آن، از کار بزرگ زینبی یادی نکرد; چرا که حادثه کربلا با نقش مکمل و بی بدیل حضرت زینب علیها السلام کامل می شود . مرحوم شریعتی در این مورد می گوید: «رسالت پیام از امروز عصر، آغاز می شود . این رسالت بر دوشهای ظریف یک زن، «زینب » - زنی که مردانگی در رکاب او جوانمردی آموخته - است و رسالت زینب دشوارتر و سنگین تر از رسالت برادرش . آنهایی که گستاخی آن را دارند که مرگ خویش را انتخاب کنند، تنها به یک انتخاب بزرگ دست زده اند; اما کار آنها که از آن پس زنده می مانند، دشوار است و سنگین . و زینب مانده است، کاروان اسیران در پی اش، و صفهای دشمن تا افق در پیش راهش، و رسالت رساندن پیام برادر بردوشش . وارد شهر می شود، از صحنه بر می گردد . آن باغ های سرخ شهادت را پشت سرگذاشته و از پیراهنش بوی گلهای سرخ به مشام می رسد . وارد شهر جنایت، پایتخت قدرت، پایتخت ستم و جلادی شده است; آرام و پیروز، سراپا افتخار; برسرقدرت و قساوت، برسربردگان مزدور و جلادان و بردگان استعمار و استبداد فریاد می زند: «سپاس خداوند را که این همه کرامت و این همه عزت به خاندان ما عطا کرد، افتخار نبوت، افتخار شهادت . . .» اگر زینب پیام کربلا را به تاریخ بازنگوید، کربلا در تاریخ می ماند .» (18) بدون شک حضور حضرت زینب علیها السلام در کربلا به عنوان پیام رسان شهیدان، حیاتی ترین عنصر در ماندگاری «حماسه حسینی » است . اگر زینب نبود، کربلا در کربلا می ماند و حماسه درخشان حسینی اسیر حصار زمان خود می شد . حضرت زینب علیها السلام خود سرود حماسه ای بود که درخشید و حماسه سترگ کربلا را در همه زمان ها ساری و جاری ساخت . پی نوشت ها: 1 . دکتر شریعتی جستجوگری در مسیر شدن، آیة الله دکتر بهشتی، ص 108، چاپ دوم . 2 . حسین وارث آدم، مجموعه آثار، 19، «شهادت » دکترعلی شریعتی، ص 171 . 3 . همان، «پس از شهادت » ، ص 204 . 4 . همان، ص 202 . 5 . همان، «شهادت » ، ص 192 و 195 . 6 . قیام و انقلاب مهدی (عج) به ضمیمه شهید، استاد شهید مطهری، ص 109 . 7 . حسین وارث آدم، مجموعه آثار 19، (بحثی راجع به شهید، ص 116 . 8 . همان، ص 216، 217 و 223 . 9 . همان، ص 216، 222 و 223 . 10 . همان، ص 136 . 11 . همان، ص 166 و 167 . 12 . صحیفه امام، ج 21، ص 284 . 13 . حسین وارث آدم، ص 171 . 14 . همان، ص 187 و 188 . 15 . همان، ص 203 و 204 . 16 . همان، ص 195 . 17 . همان، ص 203 . 18 . همان، ص 206 .
«گاندى» مصلح بزرگ هند مى گوید: «من براى ملت هند هیچ چیز تازه اى نیاوردم، بلکه فقط نتیجه اى را که ازمطالعات خود درباره قهرمان کربلا به دست آورده بودم، براى ملت هند به ارمغان آوردم. ما اگر بخواهیم هند را نجات دهیم واجب است همان راهى را بپیماییم که حسین بن على (ع) پیمود.»
نهضت کربلا، مکتب جامعى است که با ابعاد بسیارى از حیات فردى و اجتماعى انسان ها پیوند خورده و فصل بلندى را در سرنوشت بشر رقم زده است و آنچنان میراثى بر جاى نهاده که جامعه مسلمین را برخوردار از آموزه هاى والاى اسلامى مى کند.
بر این اساس نهضت عاشورا مستلزم تأملى فراتر از مرزهاى واقعه نگارى، حماسه سازى، عرفان گویى و یا حاشیه پردازى است. از جمله پرسش هایى که درباره این واقعه سترگ مطرح است این که؛ هدف اباعبدالله الحسین(ع) از جهاد با یزیدیان با وجود اطلاع از سرانجام ظاهرى کار چه بود؟ و چرا در این سفر پر خطر و پر مصیبت علاوه بر مردان، زنان و کودکان را با خود همراه کرد! و یا این که این حرکت از چه اصولى ریشه مى گیرد و ماهیت آن چیست؟
نهضت اباعبدالله(ع) هرچه که بود انعکاس و تبلور احساس شخصى نبود و از یک مسئولیت اعتقادى و اجتماعى نشأت مى گرفت. همان مسئولیتى که به شکل هاى گوناگون در جریان مبارزات حق طلبانه عینیت مى یابد، با این تفاوت که در نهضت حسینى(ع) به گونه اى جدى تر و جذاب تر رخ مى نماید.
دیگر این که، قیام کربلا، واقعه اى دفعى و اتفاقى نبود بلکه در یک فرآیند زمانى شکل گرفته و در پیوند با تحولات پس از رحلت پیامبر و تغییر رفتار حکومتگران و انحطاط جامعه مسلمین بود.
و دیگر این که نهضت ابا عبدالله الحسین(ع) موضعى وگذرا نبود، بلکه نقطه عطفى مهم بود که در تاریخ اسلام بلکه تاریخ بشریت ایجاد موج کرد و تأثیرى عمیق بر نسل هاى بعدى برجاى گذارد و تحولات تاریخى متعددى را در اندیشه، زندگى و مناسبات اجتماعى مسلمانان به بار آورد. این مسأله و دیگر موارد نشان مى دهد، مکتب عاشورا، مکتب جامعى است که سرشار از اهداف بلند و فرا زمانى است.
فرارسیدن ایام محرم فرصت مناسبى به دست داده است تا با پرداختن به یکى از ابعاد نهضت حسینى(ع) به پاسخ پرسش هاى پیش گفته نزدیک شویم.
نهضت عاشورا حادثه بسیار مهمى در تاریخ اسلام، بلکه مهمترین حادثه جهان اسلام است. با وجود این ابعاد آن، آنگونه که باید واکاوى و تشریح نشده است.
این در حالى است که نهضت عاشورا به تصریح سید الشهدا(ع) باید به عنوان دستورالعملى در همه زمان ها و مکان ها سرمشق مسلمانان قرار گیرد. لازمه به دست دادن الگویى شایسته پیروى و کارا از نهضت حسینى(ع) تبیین ابعاد مختلف آن بویژه اهداف نهضت عاشورا است. نهضت عاشورا حرکتى دینى و در راستاى احیاى ارزش هاى الهى بوده و همچون دیگر فرائض دینى جوهره اى تعبدى دارد.
ویژگى تعبدى قیام اباعبدالله الحسین(ع) مانع از آن نیست که با عقلانیت مرافقت نداشته و با عقل واقعگرا موافقت نداشته باشد. همچنان که دیگر فرائض دینى نیز چنین اند. با این تفاوت که در صورت ظاهر نهضت عاشورا راهى به پیروزى و غلبه امام حسین(ع) و یارانش بر سلطه دستگاه حاکمه و انبوه سپاه دشمن نداشتند و کاروان سالار قافله کربلا نیز به این امر وقوف کامل داشت و آشکارا به کشته شدن خود و یارانش اشاره مى فرمود و اطرافیانش را از پایان کار باخبر مى کرد.
با وجود این امام حسین(ع) با قصد جهاد از مدینه خارج شد و در این سفر مصیبت فرجام اعضاى خانواده خود و یارانش را همراه کرد.
قدم نهادن در راه سفرى با این وصف، آن هم همراه زنان و کودکان، در ظاهر نسبتى با عقل مآل اندیش ندارد و تعبد صرف و عمل به فریضه نیز توجیه گر آن نیست. مگر آن که ضرورتى عقل و شرع پسند، آن را تأیید کند. با این اوصاف این پرسش به وجود مى آید که کدام ضرورت برتر، تعبد و تعقل راهمسو و پشتوانه این حرکت قرار داد و حسین(ع) و یارانش را آگاهانه به راه سرنوشتى محتوم کشید؟
یافتن پاسخ این پرسش و پى جویى ریشه هاى واقعه کربلا مستلزم نگاهى کاوش گرانه به مناسبات میان باورهاى دینى و قدرت در فضاى سیاسى آن روز است و طرح این سؤال که نهضت خونین عاشورا حاصل تقابل چه نیروهایى و تبلور کدام جریان تاریخى بود؟ این کدام ضرورت برتر بود که حرکت به سوى قربانگاه مردان کاروان و اسارت زنان و کودکان همراه را یک فریضه دینى که هم عقل و هم شرع بر آن صحه مى گذارند به شمار آورد و آن را به عنوان یک الگو براى موارد مشابه توصیه کرد.
نهضت عاشورا تبلور الگوى راهبردى براى جداسازى «حق» از «باطل» است.هنگامى که نمودهاى حق در خدمت اهداف باطل قرار گرفته باشند. آن هنگام که باطل بالفافه حق پوشانده شود و کسانى با بهره جویى از جاذبه حق، جولان باطل دهند و از جایگاه سلطه و اقتدار و برخوردار از دسترسى هاى وسیع، ارزش هاى والا و ارجمند را منزوى و بدعت را رواج دهند. براى احیاى بنیان هاى «حق مدار» و صلاح و فضیلت چه اقدامى جز حرکت عاشورایى باقى مى ماند؟!
معروف است، روزى ابوسفیان خطاب به افراد قبیله خود گفت: اى فرزندان امیه! با خلافت اسلامى بازى کنید و آن را (در میان خود نگاه دارید) و به یکدیگر برسانید.
معاویه بهتر از هر کس دیگرى سفارش پدر را دریافت و توصیه او را به کار بست و با حیله و نیرنگ، بر شئونات امت اسلامى مسلط شد. در دوران خلافت معاویه بزرگان دین، اصحاب و یاران صدیق پیامبر اکرم(ص) منزوى، زندانى و یا کشته شدند و به جاى افراد صالح و خیرخواه چاپلوسان و متملقان رفعت یافتند و بدون هیچ شایستگى بر مناصب مختلف تکیه زدند. پس از معاویه، یزید بر جایگاه رسول خدا(ص) تکیه زد و خود را خلیفه مسلمین نامید و براى تکمیل سلطه خود درصدد برآمد تا از اشخاصى همچون حسین بن على(ع) بیعت بگیرد. حضرت سیدالشهدا (ع) در توصیف شرایط آن روز مى فرمایند: «مى بینید که حوادث تلخى ما را احاطه کرده است. براستى دنیا دگرگون شده، خوبى هایش رفته و بدى هایش مانده و مانند مرغزار بى حاصل شده است. چرا چنین شده؟ چون همان طور که مى بینید به حق عمل نشده و از باطل جلوگیرى نمى شود در چنین وضع ننگینى هر فرد باایمانى موظف است که درراه حمایت از دین خدا وجهاد با تبهکاران و لقاى خدا آماده شهادت شود، که شهادت در این راه بالاترین سعادت است.» بر این مبنا نهضت حسینى (ع) با ساختارى اصلاح طلب و با هدف احیاى سنن نبوى، کنار زدن پرده ریا و تزویر از مقابل چهره حکومتگران فاسد و بیدارى وجدان عمومى شکل گرفت و چنان هنگامه اى در تاریخ ایجاد کرد که همواره حکومت هاى خودکامه و ریاکار از ناحیه فرهنگ عاشورا در معرض تهدید قراردارند. قیام خونین سیدالشهدا (ع) تجلى پیوند ایمان و آگاهى، شور و شعور، تعبد و تعقل و آزادگى و پایدارى است.
بدین قرار، قیام کربلا در دو عرصه توأم و پیوسته، یعنى قلمروى انسانى وقلمروى اجتماعى جریانى تربیتى با مخاطب قراردادن وجدان ها و جریانى سیاسى براى مدیریت مناسبات جامعه، مطرح است. نهضت عاشورا حرکتى اصلاح طلب و دینى است و موجب جریان یافتن ارزش هاى دینى در درون باور افراد و جوامع ودر دو بعد انسان سازى و جامعه سازى نقش آفرینى مى کند. فرهنگ عاشورا در طول تاریخ ضمن تفسیر دین و بازشناساندن سره و صواب از ناسره و ناصواب به طور مستمر باورداشت هاى اسلامى را زنده نگه داشته و با انسان سازى و جامعه سازى، از کیان دین پاسدارى مى کند و ضمن معرفى جریانى اصیل و ناب از دین بر تأثیرگذارى معیارها و ارزش هاى دینى برهمه مناسبات انسانى و اجتماعى مى افزاید.
اصولاً شأن امام و پیشواى دینى در مکتب تشیع احیاى حوزه هاى مفهومى دین واصلاح قلمروهاى انسانى و اجتماعى است.
بر همین اساس رخداد عاشورا حرکتى بود با راهبرد اصلاح و نقد قدرت حاکم و تبیین الگویى متفاوت با آنچه کنشگران حکومتى ارائه مى کردند.
امام حسین (ع) در مسیر حرکت از مدینه به مکه و از آنجا به کربلا بارها بر این مضمون تأکید فرمود: «من از روى هوس، سرکشى، تبهکارى و ستمگرى قیام نکرده ام و فقط به انگیزه اصلاح در امت جدم برخاستم. مى خواهم به نیکى ها فرمان دهم و از بدى ها بازدارم و روش جدم و پدرم على بن ابى طالب(ع) را دنبال کنم.»(فرازى از وصیت نامه امام که در آغاز سفر در اختیار محمد حنفیه قرارگرفت) و یا در سخنرانى بیرون شهر مکه (منا) فرمود: «پروردگارا تو مى دانى این حرکت ما نه به خاطر رقابت بر سر حکومت و قدرت و نه به منظور به دست آوردن مال دنیاست، بلکه به خاطر آن است که نشانه هاى دین تو را به مردم بنمایانم و اصلاحات را در سرزمین اسلامى اجرا کنم، تا بندگان ستم دیده ات از چنگال ظالمان در امان باشند و واجبات و احکام و سنت هاى تعطیل شده تو دوباره اجرا شود.»
اصلاح در ادبیات اسلامى، عرضه آموزه هاى سره و ناب دینى ملهم از کتاب و سنت و جریان دهى آن در همه شئون حیات فردى و اجتماعى است.
اهتمام امامت شیعه نیز در رویکرد اصلاحى، هدایت و اصلاح فراگیر جامعه در راستاى سیره نبوى است.
پس از رحلت پیامبر اسلام تا زمان یزید بر اثر تغییرات وسیع اجتماعى، سیاسى و فرهنگى، نظام عقیدتى اسلام با بدعت درآمیخته و سنت رسول الله میرانده شده بود. خرافه ها، گرایشات سیاسى و باورهاى سخیف، لباس اسلام پوشیده و به جاى عقیده اسلامى مطرح بودند. توحید و یکتاپرستى با همه ملزومات آن منسى و شرک و فردپرستى و ریا و دورویى رواج داشت.
ساده زیستى و سلوک معمولى و به دور از تشریفات پیامبر اسلام و حضرت على(ع) تبدیل به اشرافیت طاغوتى و تبختر و تفرعن حکومتگران شده بود. فهم رایج دین بر اثر دست درازى حاکمیت در آنچه که رسول الله (ص) از جانب خدا آورده بود با امور بیگانه درآمیخته بود.
در چنین شرایطى سیدالشهدا(ع) با عزم احیاى سنن الهى، اصلاح جامعه و نقد حکومت، قدم در راه قیام گذارد و حرکتى کانونى در تاریخ بشر پدید آورد، حرکتى که به مصداق «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» ظرفیت ساماندهى امواج اعتراضى برضد حاکمیت هاى ریاکار و مستبد را در موقعیت هاى جغرافیایى و زمانى مختلف داراست.
فرآیند حرکت اصلاحى امام حسین(ع) در دو قلمروى تربیتى و سیاسى بر اصول اندیشه ناب و توانمند در حوزه فکر و مشروعیت و کارآمدى در حوزه عمل استوار است. براین اساس ابعاد اصلاحگرى نهضت عاشورا هم شامل حوزه شناخت و هم شامل حوزه راهبرد مى شود. تحلیل مفاهیم درونى اندیشه اصلاح و بررسى وجوه راهبردى آن الگوى اصلاحى نهضت حسینى(ع) را به دست مى دهد.
الگو و روش امام حسین(ع) در احیا و اصلاح، همانا شیوه امر به معروف و نهى از منکر و عینیت بخشیدن به آموزه هاى دین از طریق عمل به کتاب و سیره رسول الله(ص) بود. آن حضرت ضمن شناسایى امکانات و ابزار لازم براى مقابله با حکومت یزید و اندیشه منحط و بدعت هاى رایج، با تصویر روشنى که از «امام برحق» به دست داد امکان مقایسه میان خلیفه و «امام مصلح» را به وجود آورد.
هرچند نهضت اصلاحى امام حسین(ع) و قیام کربلا تناسبى با موقعیت قدرت حاکمه نداشت، اما الگوى اصلاحى امام حسین(ع) با سه مشخصه، عدالت، مشروعیت و کارآمدى از طریق مدیریت صالح نسبتى میان باورهاى دینى و افراد از یک سو و باورهاى دینى و خلافت از سوى دیگر ترسیم کرد و موقعیت قدرت حاکمه را به چالش گرفت.
در قلمروى تربیتى، نهضت اصلاحى عاشورا در برخورد با افراد با توجه به ابعاد وجودى انسان یعنى ساحت هاى سه گانه؛ دانستن، خواستن و توانستن که قابلیت هاى شناخت، گرایش و انتخاب و عمل و اقدام را در وجود آدمى شکل مى دهند، وجدان ها را مخاطب قرارداد و با جهت دهى به آرمان هاى افراد، استعدادها و قابلیت هاى افراد مستعد را شکوفا کرد.
براین اساس نهضت عاشورا فراخوانى است براى بشریت تا همچون عاشورائیان با مرگ خویش شرایطى به وجود آورند براى ادامه جریان بالندگى، تربیت ایمانى و رفتار مسلمانى. در همین راستا مهم ترین پیام اصلاحى عاشورا در بعد تربیتى، خودآگاهى است. با این مضمون که تا خود را نشناسیم و مقدرات و استعدادها و نیازهاى اصیل انسانى، کمبودها، آرمان ها و نقش و رسالت و مسئولیت خویش را در پیوند خود و خدا، خود و هستى و جامعه و تاریخ درنیابیم نمى توانیم موجب و موجد تغییر اجتماعى شویم.
نهضت اصلاحى عاشورا در بعد تربیتى (انسان سازى) به انسان کمک مى کند تا جایگاه خود را در عرصه هستى بیابد و نقش و رسالت خویش را در نسبت با واقعیت هاى جامعه دریابد.
باورسازى اصلاح تربیتى نهضت عاشورا اوج کارآیى آن در بعد انسان سازى است.
رخداد عاشورا از منظر جامعه شناختى در مفهوم تبلور یک اندیشه سیاسى و الگوى مدیریت تحول کمتر مورد بررسى و شناخت قرار گرفته است. مجموعه تعالیم نهضت عاشورا و سلوک رهبرى آن ـ امام حسین(ع) ـ الگوى کلان مدیریت براساس یک اندیشه اجتماعى در راستاى کاربست اصل مشروعیت و تحقق کارآمدى نظام اسلامى را ارائه مى کند. عاشورائیان قافله کربلا به عنوان یک «جامعه نمونه» چارچوب الگویى سامان یافته را به صورت عینى، ملموس و کاربردى به دست مى دهند و با سلوک خود نمادها و نمودهاى عینى و ساختارى این الگو را در دید تاریخ مى نشانند.
اندیشه اجتماعى برآمده از نهضت عاشورا با طرح دیدگاه هاى تحلیلى، ارزشى و راهبردى، ضمن شناساندن وضع موجود از وضع مطلوب، تصاویر روشنى به دست مى دهد و راه هاى عملى انتقال از آن به این را نیز مى شناساند.
فرازهاى بسیارى از سخنان امام حسین(ع) جایگیر در اندیشه اجتماعى نهضت عاشورا مشحون از تحلیل و راهبردهاى مدبر به سمت جامعه آرمانى است.
فرازى پیرامون اصل مشروعیت نظام اجتماعى و سیاسى اسلام که برپایه امامت و عدالت بنیان نهاده مى شود گزارشگر این مضمون است. آن حضرت مى فرماید: امام کسى است که براساس قرآن کریم رفتارکند و عدالت را به موقع به اجرا درآورد وحق را بپوید و بپاید و بر خود ناظر بداند (در نامه به مردم کوفه) اندیشه اجتماعى نهضت عاشورا در حوزه درون دینى و برپایه ساخت معرفت شناختى در چارچوب کلان اندیشى الگویى تدوین مى کند که کاملاً تجربه پذیر و قابل دسترسى است.
مبنایى ترین آموزه اندیشه اجتماعى نهضت عاشورا «عبودیت» و «حریت» است. براساس این آموزه باید و نبایدهاى بینشى، ارزشى و هنجارى برپایه «بندگى خداوند» و «آزادگى انسان» پى افکنده مى شوند که برخى از اصول ثابت آن عبارت اند از: اصل کرامت انسان و خلیفة اللهى او، جایگاه و منزلت علم و عقل، نظم پذیرى و قانونگرایى، ارجمندى ایمان و تقوا، همبستگى هدفدار انسان وجهان، نفى سلطه غیرخدایى، پایدارى در راه آرمان، شهادت طلبى و... که مجموعه این اصول ساختار اندیشه اجتماعى نهضت عاشورا را تشکیل مى دهند.
«عبودیت» و «حریت» به عنوان دو اصل جایگیر در اندیشه اجتماعى نهضت عاشورا، صرف نظر از برداشت هاى متعارف، راهنماى بدیهى به اصل فکر اصلاحى و مبانى نظرى فلسفه و هدف قیام کربلاست. محتواى این اصول چنانچه با حقیقت شریعت همراه شود، تبلور عینى یک الگوى راهبردى براى احیاى دین و اصلاح امور دینداران است. این دو اصل عهده دار تبیین رخداد عظیم عاشورا از دیدگاه معرفت شناختى و فهم ابعاد کلامى قیام کربلا است. مضمون درونى «توحیدگرایى» و «آزادگى» به مثابه جوهره فرهنگ عاشورا و معرف ابعاد مختلفى است که هر یک دایره مدار فرآیندهاى تربیتى و مدیریت اجتماعى اند.
انسان سازى و جامعه سازى در مفهوم به ثمر رسیدن تلاش هاى کمال جو و توسعه اى حاصل جریان پویاى اندیشه توحید و روحیه آزادمنشى خواهد بود، زیرا راهبردهاى نهفته در این دو اصل، قابلیت هدایت و مدیریت هدفمند تحولات جوامع هم مختصات با جامعه عاشورا را داراست. عقیده «توحید» از زمره موضوعات کلانى است که در طول دیدگاه هاى روانشناختى، جامعه شناختى و تاریخى قرار دارد و میان دیدگاه لاهوتى و مابعدالطبیعى آن و فلسفه اجتماعى تفاوتى نیست.
با تکیه بر این نکات مى توان تعالیم عاشورا را که مشحون از اندیشه و رفتار توحیدى است به مثابه یک الگوى تربیتى در بعد فردى و مدل مدیریتى در بعد اجتماعى ارائه کرد. تفسیر اجتماعى توحید تصویر بخشى به قابلیت هاى این تعلیم است و بى توجهى به زمینه هاى راهبردى آن در عرصه هاى جدى زندگى اجتماعى فرصت سازى براى تکمیل فرآیندهاى شرک آلود در سطح جوامع خواهد بود. نسبت یابى اندیشه کلامى توحید با تحولات اجتماعى ـ سیاسى نیازمند تبیین نظام واره حیات انسانى و مشاهده تأثیر عقیده توحید بر لایه هاى مختلف اجتماع است. عبودیت و یکتاپرستى، اصل خلوص در عقیده و کرنش نکردن در مقابل غیرخدا و اصل «حریت» آزادگى و آزادمنشى را به عنوان دغدغه اى مهم دائم پیش روى خود دارند، یعنى همان دغدغه اى که نهضت عاشورا را شکل داد. بنابراین هدف نهضت عاشورا مبتنى بر فلسفه یکتاپرستى و نفى سلطه طاغوتیان ولو در لباس دین، چهره پنهان کرده باشند و اقدام برضد یزیدیان در همه عصرها و مکان ها با الهام از روحیه آزادمنشى و حریت است.
1- امام حسین(ع): شمربن ذیالجوشن، سنان بن انس نخعی، حصین بن تمیم، خولی بن یزید و زرعه بن شریک.
2- علی اکبر(ع) پسر امام حسین(ع): مرة بن منقذ و همیارانش.
3- عبدالله بن حسین پسر شیرخوار امام حسین که معروف به علی اصغر است: حرملة بن کاهل اسدی.
4- عبدالله بن علی پسر امیر المؤمنین(ع): هانی بن ثبیت حضرمی.
5- ابوالفضل العباس بن امیرالمؤمنین: یزید بن رقاد و حکیم بن طفیل.
6- جعفربن امیرالمؤمنین(ع): هانی بن ثبیت حضرمی.
7- عثمان بن امیرالمؤمنین(ع): خولی بن یزید و ابانی داری.
8- محمدبن امیرالمؤمنین(ع): ابانی داری.
9- ابوبکر بن حسن بن علی(ع): عبداله بن عقبه غنوی.
10- عبد الله بن حسن بن علی(عِ: حرملة بن کاهل اسدی.
11- قاسم بن حسن بن علی(ع): عمربن سعد بن نفیل ازدی.
12- عون بن عبدالله بن جعفر طیار: عبدالله بن قطبه بهانی.
13- محمدبن عبدالله جعفرطیار: عامربن نهشل تمیمی.
14 جعفربن عقیل بن ابی طالب: بشر همدانی.
15- عبدالرحمن بن عقیل بن ابی طالب: عثمان بن خالد جهنی.
16- عبدالله بن مسلم بن عقیل بن ابی طالب: عامربن صعصعه.
17- ابوعبیدالله بن مسلم بن عقیل بن ابی طالب: عمروبن صبیح صیدادی.
18- محمدبن ابی سعید بن عقیل بن ابی طالب: لقیط بن ناشر جهنی.
این تعداد از شهدای کربلا از خاندان ابی طالب هستند و از آنجا که آل ابی طالب و آل علی مقام ولایی در بین مسلمانان داشتند اسامی قاتلان شهدای کربلا از این خاندان در تاریخ ضبط شده است ولی بیشتر شهدای کربلا قاتلانشان ضبط نشده است.
19- سلیمان، آزاد شده امام حسین(ع): سلیمان بن عوف حضرمی.
20- مسلم بن عوسجه اسدی: عبدالله ضبابی، عبدالله بن خشکاره و مسلم بن عبدالله ضبابی.
21- زهیر بن قین: کثیر بن عبدالله و مهاجربن اوس تمیمی.
22- حبیب بن مظاهر اسدی: حصین بن نمیر، بدیل بن صریم و یک مرد تمیمی.
23- حربن یزید ریاحی: ایوب بن مسرح و همدستانش.
24- بریربن خضیر همدانی: بحیربن اوس ضبی.
25- همسر وهب بن عبدالله بن حباب کلبی: غلام شمربن ذی الجوشن.
26- عمیربن عبدالله مذحجی: مسلم ضبابی و عبدالله بجلی.
27- هلال بن نافع: شمر بن ذی الجوشن.
28- ابوعمرو نهشلی: عامربن نهشل ثعلبی، (بحارالانوار، ج 45، ص 65 تا ص 73. در این صفحات زیارت ناحیه مقدسه آمده است و بیشتر شهدای کربلا در این زیارت نام برده شده است. و از ص 1 تا ص 64 شهدای دیگری نیز ذکر شده و برخی از قاتلان هم آمده است. و در همین جلد 45 ماجرای مختار و انتقام از قاتلان شهدای کربلا هم آمدهاست).
این سخن شبهه ای بیش نیست که بایستی باتحقیق وبررسی پاسخ داده شودومشخص شود که چه کسانی امام حسین علیه السلام رابه کوفه دعوت کردند؟ البته مراد ازدعوت کنندگان همان شخصیتها،اشراف وافرادموّجه شهر کوفه هستند نه افرادعادی قبیله ها.
محقق ارجمند آیت الله سید علی میلانی که به دفع شبهات از مکتب تشیع می پردازد به این سوال پاسخ داده اند.نام کتاب ایشان"ناگفته هایی ازحقایق عاشورا"می باشد.قاتلان امام حسین علیه السلام،یاازگروه بنی امیه بوده اند که درکوفه حضور داشته اند یا ازخوارج ویاازکسانی که به عنوان نیرو ازشام به کربلا اعزام شده اند.تشیع درکوفه به طور رسمی ازقرن دوم وسوم شروع شدوتشیع کنونی کوفه از آن زمان است ودرقرن اول ،شیعیانی که آنجا بوده اند مانند شیعیان امروزی نبوده اند.جالب توجه اینکه برای واژه شیعه وتشیع دواصطلاح وجود دارد:1-شیعه کسی است محب اهل بیت علیهم السلام باشدودر عین حال به خلافت شیخین {ابوبکروعمر}نیز اعتقاد دارد.بعضی از اهل کوفه امیرالمومنین رابرعثمان افضل وبرتر می دانستند،اما اعتقاد نداشتند که امام بر شیخین افضل است.اصطلاح2- که همه مابرآنیم واصطلاح معروف است ،شیعه عبارت از کسی است که به جانشینی امیر المومنین علیه السلام بعداز رسول خداصلی الله علیه وآله وامامت اهل بیت پیامبر علیهم السلام که دوازده نفر امام بعداز پیامبر هستد اعتقاد داشته باشد0ص180 به راستی آمار شیعیان حقیقی درکوفه چند نفربوده است؟تعداد اندکی از مردم کوفه افرادی همچون حبیب بن مظاهر ،مسلم بن عوسجه واصبغ بن نباته جزء شیعیان راستین بوده اندکه عدهای ازهمین شیعیان توسط معاویه وزیادبن ابیه به قتل رسیده بودندازجمله عمروبن حمق وحجربن عدی که ازصحابه پیامبر صلی الله علیه وآله بودند. درمقابل این جمعیت اندک ،یاران وپیروان بنی امیه درکوفه فراوان بوده اند.نام افراد زیادی آمد که حکم قتل حجربن عدی رحمه الله تعالی راامضاکردند. همچون:حصین بن نمیر ،محمدبن اشعث وشمربن ذی الجوشن وثمره بن جندب و... خوارج فرقه بزرگ دیگری بوده اند که در شهر کوفه مسکن گزیدند سران این گروه افرادی مانند اشعث بن قیس، شبث بن ربعی، عمروبن حریث وافراد دیگری بودند. اشعث پدرجعده همسر امام حسن مجتبی علیه السلام است که آن حضرت رابه شهادت رساند.عمروبن حریث کسی است که درقتل میثم تمار رحمه الله علیه دست داشته است.کسانی که برای امام حسین علیه السلام نامه نوشته اند سه دسته بوده اند:
1-شیعیان خالص که در اقلیت بوده اند (که تعدادی ازآنها درکربلاوتعدادی توسط ابن زیاد درکوفه به شهادت رسیدند.یکی دیگرازاقدامات ابن زیاد درکوفه زندانی کردن شیعیان بود درمیان زندانیان افرادی چون مختار،حارث اعورهمدانی سلیمان بن صرد وهمراه او مثل مسیب بن نجبه ،رفاعه بن شداد بودند.)
2-خوارجی که درکوفه بوده اند
3-عمال وپیروان بنی امیه.
عقیده قاتلان سیدالشهداءچه بوده ؟
درروز عاشورا سخن ازحقانیت امیرمومنان علی علیه السلام ویاعثمان مطرح است هواداری ازعلی علیه السلام وپیروی ازعثمان محل اختلاف ومنشاء جنگ است . بریر که معتقد به ولایت امیرمومنان علی علیه السلام بودبه یزیدبن معقل طرفدارعثمان گفت :آیاحاضری مباهله کنی وبعدمبارزه کنیم؟ یزیدبن معقل گفت:آری . هردوحرکت کردندوقبل ازمبارزه دست به دعابرداشتند ودروغگورالعنت کردند وازخداخواستندکه کسی راکه برحق است ،بردیگری باطل است چیره گرداندوبعدمبارزه آغاز شدوبریر ،یزیدبن معقل راکشت.تاریخ طبری ج5ص431 طبری درمورددیگرمی نویسد:هنگامی که نافع بن هلال ازیاوران امام حسین علیه السلام پابه میدان رزم نهاد ،رجز خواندوگفت :من معتقد به دین علی علیه السلام هستم.
فردی ازسپاه ابن زیادبه نام مزاحم بن حریث برای مبارزه بااوبه میدان رفت ودرجواب نافع گفت:من هم معتقدبه دین عثمان هستم.ابن اثیر جزری درکتاب الکامل فی التاریخ همین رجزخوانی نافع رانقل می کندج3ولی نمی گویدکه طرف مقابل اودرپاسخ گفت:اناعلی دین عثمان.من معتقدبه دین عثمان هستم !! چرا؟چون باید مخفی بماند تاکسی قاتلان سیدالشهداء علیه السلام رانشناسدتادرقرنها بعد بتوانند بگویندکه خودشیعیان حسین بن علی رابه شهادت رساندند.
تاریخ نگاران نوشته اند که ابن زیاد درنامه ای به عمرسعد نوشت :حسین ویارانش راازآب منع کن تاقطره ای آب به آنها نرسد،همانطوری که باخلیفه مظلوم عثمان بن عفان این کار راکردند.تاریخ طبری ج 5-
وقتی اسیران اهل بیت علیهم السلام رابه مدینه منوره برگرداندند وبانوان بنی هاشم شیون وناله زدند وبه عزاداری پرداختند،راوی گوید:درآن هنگام نزد عمروبن سعیداشدق رفتم . عمروبادیدن آن صحنه خندید وشعری رابه دشمنی اهل بیت علیهم السلام خواندوبعدازآن گفت:هذه واعیه بواعیه عثمان بن عفان ! این عزاومصیبت درمقابل مصیبت عثمان بن عفان است !آری ازآغاز جنگ پای عثمان درکار بوده وتا پایان که وروداهل بیت علیهم السلام به مدینه بود ،باز هم سخن ازعثمان{خلیفه سوم} به میان می آید.ص218 ناگفته هایی از حقایق عاشورا
کسانی که امام حسین علیه السلام رابه شهادت رساندند عثمانی مذهب بودند
زندگانى امام حسین (ع )
حسین (ع ) و پیامبر (ص )
حسین (ع ) با پدر
امام حسین (ع ) با برادر
امام حسین (ع ) در زمان معاویه
قیام حسینى
اخلاق و رفتار امام حسین (ع )
مقدمه
نفوذ ارتجاع در حاکمیت اسلامی
الف) خروج مدیریت نظام از دست ائمه علیهم السلام
ب) نفوذ اموی ها در حاکمیت اسلامی
امام علی علیه السلام در برابر ارتجاع
امام حسن علیه السلام و رجعت طلبان
تداوم جهاد غیر مسلحانه در عصر حسینی علیه السلام
تغییر شکل مبارزه
علاقه و محبت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم به حسین علیه السلام
پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم و شهادت حسین علیه السلام در کربلا
شخصیت و فضائل امام حسین علیه السلام
قیام امام حسین علیه السلام در ترازوی قضاوت
امام حسین علیه السلام اسوه مسلمانان و آزادگان
اشعار اهل سنت در سوگ امام علیه السلام
اشاره
بعد از شهادت برادر
با پرواز آب آور
با دیدن قنداقه خونین
هنگام وداع با پدر
غریبانه با اسب بی صاحب
کنار پیکر خورشید
در راه شام
در مجلس یزید
در خرابه شام
در انتهای اسارت
سکینه مرثیه سرای عشق
1 . تفاوت معاویه و یزید
2 . عدم آگاهی و آمادگی مردم
3 . التزام به صلحنامه امام مجتبی علیه السلام
اقدامات حسینی علیه السلام در عصر معاویه
الف) ترویج امامت علوی
ب) هشدار به خواص
ج) اعتراض به کشتن مردان خدا
1 . شهید
2 . شهادت
شهادت حمزه ای
شهادت حسینی علیه السلام
3 . امام حسین علیه السلام
الف) شرایط نهضت امام حسین علیه السلام
ب) بایستن و نتوانستن
ج) هنر خوب مردن
د) آثار شهادت امام حسین علیه السلام
ه) . زندگان جاوید
و) ساعات آخر شهادت
ز) مسئولیت ما
4 . حضرت زینب علیها السلام
Design By : Pichak |