السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین
این سؤال در ذهن بسیارى از افراد به وجود می آید: که با توجه به اینکه حسین علیه السلام از قدرت بنى امیه و از ضعـف و زبونى مـردم زمـان مـطلع و آگـاه بود پس چرا قیام کرد و مانند برادرش حضرت امام حسن علیه السلام با حکومت وقت کنار نیامد؟ که در اینجا به چند مورد از علل قیام اشاره می کنیم: 1 ـ حمایت از دین حسین عـلیه السلام با حکومت اموى آنهم با حاکمى چون یزید با اعتقادى کاملا بر ضد اسلام و مـنکر آئین قـرآن مواجه شده چنانکه از این شعر یزید عقیده فاسدش کاملا آشکار میگردد: لعبت هاشم بالملک فلا « خاندان هاشم سر حکومت بازى کردند وگرنه وحى و خبرى از ناحیه غیب نیامده » این شعر نشانگر آن است که یزید بن معاویه به همان عقیده جاهلیت و بت پرستى باقى بود و مـعـتـقـد به بهشت و دوزخ نیست و پر واضح است که یزید با این عقیده براى نابودى اسلام و قـرآن مـى کوشد و لذا حسین، جان خود و یارانش را فداى اسلام کرد تا باقى بمـاند که اگر خون حسین نبود از اسلام نشانى و از قرآن نامى نمى ماند و تمام زحمات پیامبر اسلام نابود مى شد، بنابراین خون حسین و اهلبیت و یارانش ، پیغمبر و زحماتش را احیا کرد چـنانکه فـرمـایش رسول خدا صلى الله علیه و آله درباره حسین که فـرمود: « حسین منى و انا من حسین » به همین معنى اشاره دارد زیرا همانطورى که حسین از رسول خـدا تـولد یافـت با شهادت حسین هم رسول خدا و تمام اهداف مقدسش تولدى دوباره یافت . 2 ـ حفظ مقام خلافت خـلافـت در اسلام عـبارت است از جانشینى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم یعنى خـلیفـه باید نمـونه رسول خدا و متصف به اوصاف و اخلاق پیامبر اسلام باشد، زیرا خلیفه و جانشین بنیانگذار حکومت اسلامى مى بایستى وسیله اى براى تحقق عدالت اسلامى و قـضاوت عـلیه تـخـلفـاتـى باشد که انجام مى گیرد، بنابراین اگر خلیفه فرد شایسته بود جامعه را به صلاح و سعادت سوق مى دهد و چنانچه منحرف شد، مسیر جامعه را هم به انحراف مى کشاند، از اینجا است که اسلام اهمیت فراوانى به موقعیت خلیفه داده و براى کسى که متصدى مقام خلافت مى شود سه شرط اساسى قرار داده است : 1 ـ عدالت 2 ـ امـانت 3 ـ خـبرویّت نسبت به امور اقتصادى ، ادارى ، سیاسى ، و همه آنچه را که جامعه بدان نیاز دارد. حسین عـلیه السلام در اولین نامـه اى که به مـردم کوفه نوشت به این شرط اشاره فرمود: «به جانم قـسم امـام نیست مـگـر آنکه به کتـاب خـدا عمل کند و به عدل و قسط رفتار نماید و بر حسب قانون و حق مجازات کند و خود را در مسیر رضاى خدا قرار دهد. » پـس خـلافـت تـنها یک سلطه ارضى نیست بلکه خـلافـت نیابت از رسول خـدا است لیکن حسین عـلیه السلام مى بیند که مقام جدش در اختیار فردى قرار گـرفـتـه که تـمـام اوقـاتـش را به مـیگـسارى و عیاشى و شکار و تفریح نامشروع مى گـذارند و جز رسیدن به شهوات نفـسانى هدفى ندارد و بى شرمانه مقام خلافت را بازیچـه و مـلعـبه هواى نفس قرار داده است لذا قیام کرد تا خلافت اسلامى را به جایگاه اصلیش برگرداند. حسین عـلیه السلام در اولین نامـه اى که به مـردم کوفه نوشت به این شرط اشاره فرمود: «به جانم قـسم امـام نیست مـگـر آنکه به کتـاب خـدا عمل کند و به عدل و قسط رفتار نماید و بر حسب قانون و حق مجازات کند و خود را در مسیر رضاى خدا قرار دهد» 3 ـ آزادسازى اراده امت در زمـان حکومـت مـعـاویه و پـسرش یزید از مردم سرزمین اسلامى سلب اراده و اختیار شده بود، اجسادى بى روح و کالبدى بى اراده گشته بودند که به تعبیر امیرالمؤمنین على علیه السلام « اشباح الرجال و لا رجال » بودند، آنچنان قید و بند نه تنها بر دست و پاى آنان بلکه بر قلب و فکر و اراده آنان زدند که قدرت تفکر را حتى از جامعه سلب کرده بودند، حکومـت امـوى مـسلمـانان را آنچنان تحذیر کرده بود که هر گونه تحرک برخلاف میل و خواسته حکومت از آنان زایل گشته بود و لذا در تاریخ مکرر مى خوانیم که مـردم به حسین عـلیه السلام مـتـمـایل بودند امـا کوچـکتـرین اقـدامـى برخـلاف امـیال حکومـت از مـردم صادر نمى شد و بدون اراده همچون بندگان و بردگان زر خرید، فرامین حکومت را بدون چون و چرا اجرا مى کردند و از فرماندهانشان پیروى مى نمودند و حسین علیه السلام قدم به میدان کارزار و جهاد اسلامى نهاد تا روح عزت و کرامت انسانى را به جامعه اسلامى بدمد و اراده و فکر و اندیشه مسئولیت فردى و اجتماعى را که از مردم سلب شده بود به آنان باز گرداند. حسین تن به شهادت داد تا جامعه اسلامى به کیان خود بازگردد، لذا شهادت آن حضرت نقطه تحولى در تاریخ اسلام و مسلمین گردید، و مسلمانان به کیان خود بازگشتند و به نیروى اندیشه و عـزم و اراده مـسلح شدند و تمام قیودى را که بر دست و پا و زبان و قـلبشان زده بودند گسستند و ترس و خوف و انقیاد و اطاعت بى چون و چرا به تحرک و قـیام و انقلاب مبدل گشت ، قیام ها و نهضت ها با شعار « یا لثارات الحسین » شروع شد و این شعـار آنچـنان کوبنده بود که پایه هاى حکومت اموى را به لرزه در آورد و سرانجام آنرا از بیخ و بن برکند. 4 ـ پیشگیرى از ترور حسین عـلیه السلام احساس کرده بود که یزید قصد نابودى او را دارد چنانکه خواهد آمد حتـى اگـر با امویان کنار مى آمد باز هم او را رها نمى کردند تا آنکه خونش را بریزند زیرا: 1 ـ حسین بزرگترین شخصیت اسلامى بود که در دلهاى مردم قرار داشت و از اعماق قلب وى را دوست مى داشتند و مسلم است که وجود چنین شخصیتى بر امویان گران است که حکومت و قـدرت در دست آنان باشد لیکن حسین در دل مردم جاى داشته باشد و این موقعیت حقد و حسادت امـویان را بر مـى انگـیخـت تـا حسین را به هر شکل ممکن از میان بردارند. 2 ـ اصولا بنى امیه نه تنها با حسین یا پدرش على و برادرش حسن دشمن بودند بلکه با رسول خـدا صلى الله عـلیه و آله و اسلام دشمنى ریشه دار داشتند که در جنگ بدر عـده زیادى از آنان را کشتـه و آنها را شکست داد و این سابقه فراموش نشده بود، بلکه یزید انتـظار مـى کشید تـا انتـقـام اقـوام و بستـگـان خـود را از ذریّه رسول خدا بگیرد و در تاریخ ثبت شده است که یزید گفته است : « از خـنذف نیستـم اگر از فرزندان احمد (پیامبر) انتقام آنچه را که او انجام داد نگیرم . » و بعد از آنکه انتقام خود را گرفت چنین مى سراید: «سادات و بزرگان قوم را کشتیم و کشتار بدر را جبران کردیم . » و به همین دلیل حسین علیه السلام اعلان کرد: بنى امیه از او دست نمى کشند تا او را به شهادت برسانند چنانکه به برادرش محمدبن الحنفیه فرمود: « اگـر در سوراخ جانورى پـناه ببرم هر آینه مـرا بیرون خـواهند آورد تـا به قتل برسانند. »1 و نیز به جعفر بن سلیمان صنبعى فرمود: « به خدا قسم دست از من برنمى دارند تا آنکه قلب مرا از درونم خارج کنند. » با این مـقـدمات حسین یقین داشت بالاخره به هر شکلى شده او را خواهند کشت منتهى ممکن است به گـونه اى کشته شود که قاتلش معلوم نگردد و خونش هدر برود لذا قیام کرد تا با کشته شدن در میدان جنگ و اختیار کردن مرگ با عزت پایه هاى حکومت ستم پیشه بنى امیه را به لرزه درآورد و به اهداف مقدس اسلامى برسد. پىنوشت: 1. اعیان الشیعة ج 1 ص 593 منبع: آنچه در کربلا گذشت، آیت الله محمد على عالمى
خبر جاء و لا وحى نزل
Design By : Pichak |